گفتاورد

گمان میکردم که همه چیز حیف است. اگر نمانم حیف است، اگر تلاش نکنم حیف است، اگر نجنگم حیف است اما اکنون دیگر هیچ چیز حیف نیست؛ چرا که چیزی باقی نمانده است.
گمان میکردم که همه چیز حیف است. اگر نمانم حیف است، اگر تلاش نکنم حیف است، اگر نجنگم حیف است اما اکنون دیگر هیچ چیز حیف نیست؛ چرا که چیزی باقی نمانده است.
همیشه به این فکر میکنم که اگر ما آدمها گم بشیم، چه کسی ما رو به خونه برمیگردونه؟ راه خونه رو پیدا میکنیم؟ کسی میتونه ما رو پیدا کنه و برگردونه؟اصلا، قراره به کدوم خونه برگردیم، وقتی خونهامون محو شده و برای همیشه گم شده؟ نکنه باید دنبال اون هم بریم؟