بودنت رنگین کمان است و حضورت بوی خاک باران خورده میدهد اما نبودنت.. وقتی تو نیستی دلم میخواهد سرم را به دیوار بکوبم. دلم میخواهد خواب بمانم، مگر برای لحظهای روی شیرینت را در خوابهای تلخم ببینم..
سلام ژنرال، این منم، شکست خورده و افتاده غرق در خون. چشمانم نایی برای باز ماندن ندارند و خون زیادی را از دست داده ام، ثانیه های مرگ خود را میشمارم و دچار فراموشی شده ام. اما هنوز تو و چشمان شکارچی ات را به خاطر دارم، فقط تو... -نامه ی بجا مانده از یک سرباز آلمانی، جنگ جهانی دوم؛ ۱۹۴۵-
بگذریم؛ به هر حال او... خب او خودش است و من دلم خیلی خیلی برایش تنگ شدهاست. بدون او احساس پوچی میکنم. امشب، مهتاب خیلی زیباست اما من غمگینم. چون او اینجا نیست که مهتاب را ببیند.. -جودی آبوت؛ جین وبستر-