رنج باشکوه و مقدس نیست عزیزم، رنج سیاه و فرسوده است؛ و این عبور از رنج است که سپید و باشکوه است.
آن لحظه چیزی نگفتم و سکوت کردم، فریاد نزدم، گریه نکردم. اما شب هنگام چون آب گرم نبود گریه کردم
"دستهایی داشتیم که برای به آغوش کشیدن خلق شده بودند، اما فقط نوشتند و نوشتند و هرگز به آغوش نکشیدند."
"من ابلهی هستم با یک قلب اما بدون مغز، تو هم ابلهی هستی اما با یک مغز و بدون قلب؛ اما ما هر دو غمگینیم و در حال رنج کشیدن."
رک بگویم از همه رنجیدام از غریب و آشنا ترسیدهام رد پای مهربانی نیست که نیست من همهی کوچهها رو دیدهام سالها از بس که خوش بین بودهام هر کلاغی را کبوتر دیدهام بیخیال سردی آغوشها من به آغوش خودم چسبیدهام من شما را بارها و بارها لا به لای هر دعا بخشیدهام
"تابه حال درد داشته ای نتوانسته باشی از آن درد فریاد بزنی؟ من دارم از درون درد میکشم ولی ان را حتی به چشم هم کسی نمیتواند ببیند."
وقتی جنگل اتش میگیرد درختان فرار نمیکنند، حیوانات فرار میکنند ما اینجا ریشه در خاکیم! -نادر افشار