بانمک و بامزه ترین خاطرهتون از دوران کودکیتون رو بگید
اتمام مسابقه | 1403/06/17 |
ظرفیت مسابقه | 50 شرکت کننده |
نحوه تعیین برنده | جایزه : 1000 امتیاز و مدال توسط لایک کاربران |
کودکی رو بیخیال ی روز تو راهرو مدرسه داشتم راه میرفتم یکی بهم خورد و سریع رفت منم داد زدم گفتم هوی کوnیی طرف نشنید ولی معلم ریاضی مون برگشت نگاهم کرد از بالا به پایین هم بهم نگاه کرد اون لحظه چشماش حرف میزدن:)
یه بار با دوستام رفته بودیم مشهد ، بعد یه روز پا شدیم بریم چایخونه ی امام رضا رفتیم چایی گرفتیم اومدیم بخوریم بعد یکی از بچه ها همینطوری چایی رو گرفته بود گفت : امام رضا قربونت برممممم گشنه ها رو تشنه میکنی تشنه ها رو گشنه میکنی چقدر مهربونیییی بعد خادما بنده های خدا همینطوری موندن 😂😂
حدودا ۴ سالم بود گوشی مامانمو گرفته بودم و داشتم بازی میکردم و در همون حین داشتم زولبیا میخوردم😂دستمو میزدم به تاچ گوشی و در نهایت صفحه گوشی چکنه شده بود😂 بعد رفتم گوشی رو گرفتم زیر شیر آب و شستمش🤣 وای هیچی دیگه آخرشم گوشیه درست نشد.بعد بهم گفتن چرا اینکارو کردی؟گفتم چِتِنه شده بود😂😂 برنده شم؟
پیش دبستانی بودم بعد ی دوست داشتم اسمش زهرا بود شب زلزله اومده بود بعد رفتم پیش دبستانی دوستم گفتم:دیدی دیشب سلسله اومد؟
یه بار منو همکلاسیام زنگ ورزش موندیم تو کلاس جک گفتیم ، حرف زدیم، رقصیدیم✋🤌
دیگه هیچکدومشون بامزه نیست:')
آقا میدونید که همه خوراکیا الان باد داره. ازین سس ساندویچی ها بود. میخواستم بگم نگا کن یه چ.سه سس چقد باد داره . گفتم نگا یه سسه چ.س چقد باد داره همه غش رفتن
خونمون تو روستا بود میرفتیم با بچه های همسایه خاک جمع میکردیم با آفتابه آب میریختیم گل که درست میشد باهاش شکلای مختاف درست میکردیم یا شلش میکردیم باها آجرا رو بهم میچسبوندیم خونه درست میکردیم نمدونم چرا ولی واسم شیرین بود🫠🪕
وقتی هفت سالم بود داشتم با مامان و خالم برف بازی میکردم که یکهو خالم یه گلوله برفی بزرگ زد وسط عینکم، تعادلم رو از دست دادم و افتادم، اما زمین خیلی برفی و نرم بود و باعث شد از افتادنم خیلی لذت ببرم و بعد از اینکه بلند شدم دوباره خودم رو بندازم زمین😁
فک کنم چهار یا پنج شیش سالم بود گوشی دستم بود بعد با دستم بردمش زیر مبل..بعد دیدم زیر مبل یکمی گرد و خاک بوده چسبیده به گوشی..منم اونموقع وسواس داشتم که مثلا اگر یکی ب من دس میداد میرفتم دستامو میشستم یعنی تا این حد بود..رفتم گوشیرو کف زدم شستم... بعدش رفتم با حوله خشکش کردم دیدم روشن نمیشه گفتم عوا چرا روشن نمیشه..بردم پیش بابام گفتم بابایی گوشی روشن نمیشه..گفت چیکارش کردی مگه زدی زمین؟ گفتم نه باباعی گوشیو شستم ..بابام نمیدونست اون لحظه بخنده یا گریع کنه😂💚 همش تعریف میکنه برام میخندم😂💚🤧
رفته بودیم باغ داییم که استخر داشت بابابزرگم گفت آرنجشو بگیریم بعد منو پسر داییم که دوسال از من کوچکتر بود رو چرخوند بعد منو تا پیشونیم برد زیر آب بعد پسر داییمو تا دهن برد زیر آب بعد به پسر داییم گفت چرا انقدر وزنت زیاده دیبا رفت زیر آب🤣
یادم نمی اد
اینکه بچه بودم و خیلی خیلی خیلی خیلی فضول مامانم داشت ازن فیلم میگرفتم و منم اولین کلمم گفتم کی؟
به هندونه میگفتم شِنو قضیه اینه که من خونه مامان بزرگم بودم همش گریه میکردم میگفتم شنو شنو بعد دست مامان بزرگم رو گرفتم بردم تو پارکینگ به هندونه ها اشاره کردم گفتم شنو ولی مامان بزرگم متوجه نشد به مامانم زنگ زد پرسید منظورم چیه مامانم گفت منظورم هندونست 🥺🥲🥹
اینقدر زیادن نمیدونم کدومو بگم😐
تیک کلامم . نمیزاره بره
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
وا منظورت چیه عزیزم؟😍💔
مگه نمیدونستی نصف کتابای طنز جهانو از زندگی من مینویسن از بس سوتی میدم😐😑
وای مرسی واقعا دست درد نکنه🥲💖
آقا میدونید که الان خوراکیا همه باد دارن. من میخواستم سس ساندویچی بردارم و میخواستم بگم نگا یه چ=سه سس چقد باد داره . گفتم نگا یه سسه چ=س چقد باد داره. همه غش رفتن