آخرین باری که از ته دل خوشحال بودی کی بود و کجا بود و برامون تعریفش کن مهم نیست کدومش قشنگ تر باشه مهم اینه وقتی داری تایپش میکنی یاد آوریش برات لذت بخش باشه :)
اتمام مسابقه | 1403/05/29 |
ظرفیت مسابقه | 50 شرکت کننده |
نحوه تعیین برنده | جایزه : 1000 امتیاز و مدال توسط لایک کاربران |
ظرفیت شرکت در این مسابقه تکمیل شده |
از بس تظاهر به خوشحالی کردم دیگه نمیتونم احساسات واقعیمو از دروغ تشخیص بدم ولی فک نکنم تا حالا از ته دلم خوشحال بوده باشم شایدم یادم نمیاد😶
اون بعد از ظهر هایی که با رفقا وسطی بازی میکردیم هی یادش بخیر واقعا زندگی عالی بود
آخرین باری که تو ماشین خودمو به خواب زدم تا بابام بغلم کنه ببرتنم بالا تو خونه..🌿
شروع تابستون و تموم شدن امتحانا از این خوشحال کننده تر؟؟؟؟ لایک؟؟
توی راه برگشت از خونه بودم یه دختر از توی اتوبوس من و که تو ماشین نشسته بودم داشت نگاه میکرد و بهم میخندید بعد چند دقیقه دیدمش که بازم داشتتت به من نگاه میکرد و قهقه میزد نمیدونم چرا منم باهاش خندیدم و اون برام دست تکون داد بعد مسیرامون از هم جدا شد ولی من دوست داشتم که یه بار دیگه ام ببینمش که براش دست تکون بدم که خیلی اتفاقییی اتوبوسشون از جلومون در اومد و ما همو دیدیم بیش از حد خوشحال شدم اون لحظه🥲
دست شویی مدرسه رو با کل کلاس شستیم😐😂
وقتی خواهرم به دنیا اومد از ته دل خوشحال شدم🙃 ولی بعد از اون دیگه هیچی خوشحالم نکرد🙁
تو شهرستان بودیم با همه بچه های فامیل زیاد بودیم ی گله همه استپ هوا بازی میکردیم=)
اون روزی که مدرسه مون مارو برده بود پارک بانوان 😍
یادم نیست:) شاید چند ماه پیش،شایدم چند سال پیش
وقتی بود که دختر خاله ی یه سالم خیلی مریض شده بود و نمی تونست خوب غذا بخوره،حرف بزنه یا راه بره پیش هر دکتری که میبردیم میگفت خوب نمیشه🤧 بعد یه روز که بردیمش بیرون و هوا خورد باهاش بازی کردیم فهمیدیم که مشکل از روحیه بوده🤧🤧🤧 بعد هم یه مدت خوب شد وقتی خوب شد من از ته دلم خوشحال بودم 🤧🌷 میشه لایک کنید یه بار برنده شم؟🌷
فکر کنم آخرین باری که از ته دلم خندیدم و شاد بودم وقتی بود که برای آخرین بار داخل تخیلاتم بازی می کردم فکر کنم میشه ۱۰ سال قبل.اصلا نمیشه اون خنده و خوشحالی را با چیزی مقایسه کرد.ولی حصرتی که از اون زمان دارم خیلی زیاده.🥹
آخرین روز مدرسه ،آخرین روزی که دوستم بهم اهمیت داد🥲
روزی که اومدم خونه و فهمیدم امتحان و پرسش و تکلیف نداریم و فردا تعطیله و برای پس فردا آمادم
اول مهر، سال اول دبستان؛
موقعی که بغلم کرد:)))
اخرین بار دوشنبه بود که از ساعت ۵ صبح رفتم خونه ی دوستم تا شب و یبار هم اکیپی رفتیم پارک
یادم نمیاد🙂💔
یه روز بود تولدم بود امتحان ۲۰ شده بودم حالم خوب بود با دوستام خوشذرکندیم واقعا حس قشنگی بود
وقتی فهمیدم مدرسه نمونه قبول شدم :)
یادم نمیاد اخرین باری که از ته دل خوشحال بودم کی بوده🥲💔
من همیشه شادم کلا اsکلم 🤣🤣
وقتی که اینترنت داشتم و هل هوله داشتیم و مامانم بود و من و کلی چیز فان میرفتیم بیرون و شام پیتزا میخوردیم:)
دیشب وقتی کنار مامان و بابام خوابیدم بعد بابام برگشت یک لحظه بغلم کرد سپس من را پرت کرد اونور
همین الان
موقعی که عشق اول رو تجربه کردم، بهمن 1402
فقط وقتی سگم کنارم بود همیشه خوشحال بودم . بعد از از دست دادنش خیلی تغییر کردم. همیشه همه کارامو با امید اون میکردم و همیشه اسمشو میگفتم و ازش کمک میخواستم . اون برای من چیزی بیشتر از یک حیوون خونگی بود . اون همه ی زندگی م بود و عشق رو باهاش تجربه کردم و تک تک لحظاتی که باهاش گذروندم بهشت بود . دلم براش تنگ شده اما میدونم جاش تو بهشته
نمیدونم انقدر تظاهر به خوشحال بودن کردم که واقعا نمیدونم اون لحظه خوشحال بودم یا نه ولی فکر کنم وقتی خواهرم از 7 سالگی ندیده بودم دیدم اونم بعد 7 سال 🥲
وقتی دیدم پستم ۳۰۰ تا لایک خورده و رفته تو پر بازدید ترین های هفته و وقتی گفتم دیگه ادامش نمیدم همه ناراحت شدنو گفتن ادامه بده
وقتی از اردو برگشته بودیم و هنوز یک ساعت به تعطیلی مونده بود و مدرسه گذاشت توی کلاس اسپیکر روشن کردیم و کلی رقصیدیم و بپر بپر کردیم تا حالا اینقدر بهم خوش نگذشته بود... بدون هیچ محدودیتی خودم بودم! دلم برای اون لحظه تنگ شده ولی دیگه ممکنه هرگز بچه های کلاسمونو نبینم... نهم سال سختی بود
موقعی که کراشم رو دیدم:))
وقتی شرلوک تو سریال زنده شد.
همه خاطرات بچگیم:)
نمیدانم دوست عزیز نمیدنم 😂😀
نمیدونم شاید تا حالا نبودم
چند سالی میگذرع همون موقع که با رفیقام دیوونه بازی در می آوردن
مگه شما داشتید همچین لحظاتی؟
روزی که فک. کردم مامان بابام دیگه طل.اق نمیگیرن و آشتی کردن نمیدونی چقدر اون لحظه خوشحال بودم ولی روز بعدش متوجه شدم طلا.اق گرفتن و بابام زد تو گوشم و گفت تو مقصری برای برنده شدن نیست ولی حس کردم نیاز دارم اینو بگم🫠
فعلا این حس رو تجربه نکردم:)
نمی دونم بیشتر موقعه ها سعی می کنن همه لحظات را خوب بدونم
من فکر نکنم تاحالا واقعن از ته قلب خوشحال شده باشم:)
من همیشه خوشحالم ولی از ته دل . . . قبل از عید آخر مدارس واقعا به شدت حالم بد بود و نمیدونستم چیکار کنم دوستم چند بار ازم پرسید ولی نمیدونستم چی بگم روز آخر نشستم تو خونه کلی زار زدم بعد از عید روز اول که رفتیم مدرسه بدون هیچ حرفی بغلم کرد کلی گریه کردم زنگ دوم هم ریاضی داشتیم پیچوندیم رفتیم پشت مدرسه بستنی خوردیم 🤣 کلی هم مسخره بازی در آوردیم
شاید غیرمنطقیه،ولی آخرین باری که خوشحال بودم هنوز نرسیده...شاید همین لحظه برسه،شاید یک ماه دیگه،شایدم بیشتر،آخرین باری که خوشحال بودم میشه وقتی که این جنگی که تو مغزم با خودم دارم تموم بشه...
وقتی کلاسا مجازی شد
یک ماه پیش،رفتنی ترکیه و موندن تو طبقه ۴۱ برای یک هفته
نمیدونم... یادم نیست الان شاید بگین داره اینجوری میکنه که جلب توجه کنه.ولی نه
موقعی که کلاس رفع اشکال عربی داشتیم و به طرز عجیبی قبل از ساعت ۶و نیم صبح بلند شدم ، خداییش قند تو دلم نبود که بپرم بالا و پایین ، یعنی حس می کردم از همیشه خوشحال ترم ، درحقیقت بمب انرژی بودم
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
همین دو ساعت پیش که داشتم با نگاه کردن به کسی که دوسش داشتم و خنده های قشنگش خوشحال میشدم
خوشحالم خیلی از این لحظه نگذشته