یکی از فداکاری هاتون

غرورمو شکستم🪷❤️‍🩹

بیسکوییتمو با دوستم نصف کردم 💔😀

بستنیمو دادم خواهرم😔🌹 هرچند که ندادم، فقط همینجوری گفتم شاید برنده بشم😔🌹

وقتی دیدم با اون راحته ؛ ولش کردم اون منو دوست نداشت🥲 با اون راحت بود

خواهر یکی از دوستام در معرض تصادف بود که نجاتش دادم ولی هیچوقت تشکری که میخواستم رو نگرفتم

خودم که هع زیاده یادم نمیاد 😏 ولی یه بار با خواهرم میخواستن بفرستنمون دفتر چون از مدرسه فرار کردیم و .... دو تا از دوستام هم گردن گرفتن و باهامون اومدن 🥲

نمره بهترین دوستم ۶ شده بو مال من ۱۹ برای این که ناراحت نشه بهش گفتم مال منم ۱۴ شده

آب دادن به گل های حیاط تنها فداکاریم بود

من خیلی فداکاری کردم و این آخریش نیست! دخترخالم گردنبند طلامو پاره کرد (نه از قصد) کوچولو بود ۲ سالش بعد برای اینکه بقیه اونو دعوا نکنن گفتم من پاره ش کردم

بیشتر سر امتحان موندم که به دوستم تقلب برسونم (چیز دیگه ای یادم نیومد)🤣

نکردم فداکاری!

دوستم که میخواست منو با کراشم دوست کنه باهاش خودش باهاش دوست شد *به خواسته خودم نبود و منم خبر نداشتم:)

منو دوستام بیرون روبه روی کلاس به سمت حیاط خلوت نشسته بودیم بعد آفتاب میخورد تو چشممون برای همین کتاب جلوی چشممون گرفتیم یکی از بچه های کلاسمون که باهام دشمنی داشت نزدیک بود بیوفته و به ملکوت اعلا بره که یکدفعه دستشو گرفتم نذاشتم بیوفته خودش هم تعجب کرده بود داشت به دوستاش توضیح میداد

بزارین بهتون بگم که عشق من غذاست و من از سیب زمینیم که خیلی دوسش داشتم گذشتم و دادمش به خواهرم😂 البته خیلی تیکه کمی بود ولی گفتم که شاید شاید شاید ببرم😂😂😂

پسر خانم حوصله نداشت بره بابابزرگمو صدا کنه خودم رفتم