واکنشتون به روز اول مدرسه

من چون قبلش مهدکودک رفته بودم،برام تازگی نداشت مامانم سرکار بود و با بابام رفتم مدرسه؛که خب بهش اجازه ندادن بیاد داخل همون جلو در مدرسه باهاش خداحافظی کردم...ازم شونصد تا عکس گرفت وقتی رفتم داخل،فک کنم تنها بچه ای بودم که تنهایی اومده بود توی مدرسه؛اکثرا با مامانشون اومده بودن بعد من با تعجب بچه های دیگه رو نگا می کردم با خودم میگفتم اینا چرا گریه میکنن😭😂 کلا،خیلی خوش گذشت...یادش بخیر(=

احساس خاصی ندارم . هر روز ۶ صبح باید بلند شم برم مدرسه که چه احساس خاصی داشته باشم 🤣🤣🤣🤣 اگه یادت اومد لایک کن🤣

والا انگاری که یتیم خونه بود😐 همه ی بچه ها بلا استثنا گربه میکردن جز من و بغل دستیم که بعدا تبدیل به بهترین دوستم شد♧ مامانای بچه ها اونا رو روی صندلی میزاشتن و سریع بیرون میرفتن که بچه هاشون عین جوجه مرغی که دنبال مامان مرغه میوفته دنبالشون نیان😂 مامان خودم هم از پشت در مواظبم بود😅

اولش شیرین بنظر می‌رسید و جشن، بعدش تلخ شد . . درست مثل ی مار که ذاتش بعدا مشخص میشه

😔 هعی

واقعیت اینه که فقط همرو یه مشت **** میدیدم و از همشون میترسیدم....نزدیک کسی نمیشدم چون میترسیدم مسخره ام کنن یا دستم بندازن....اون کلاس شیشمیا ترسناک بودن و منم عین افسرده ها یه گوشه.... :/

اینجوری بودم که اینجا کوجاس 🙀 و ترکیبی از احساس ناراحتی خوشحالی هیجان و ترس داشتم

هیجان انگیز و نفرت انگیز بوددد اگه لایک نکنید شب آنابل میاد ب خوابتون:)))))

هوا گرم بوی عرق دانش آموزا کلا یه وضعی...

جدی بدترین روزای زندگیم بود،با کسی صحبت نمیکردم(هنوزم همونم)،کارم شده بود فقط گریه اینقدر زجه میزدم

همه بچه ها گریه میکردن که مامانشون میخوان😂😂 من دنبال کلاسم بودم کیفمو بزارم

انگیزه داشتم خوش خط و مرتب و رنگی مینوشتم الان کل جزوه هام آبی یکدست بدخط مثل برگه تقلب😅

اینجا چه قبرستون دره‌ایه؟ چرا انقدر مزخرفه؟ :/

زنگ چه هدفی داره؟ برای چی ما باید بریم سر صف؟ برای چی ما تو حیاط درس نمی خونیم؟ برای چی ما باید همکلاسی داشته باشیم؟ 😂😂😂👆

اول که رفتم خیلی خجالتی بودم بعد یکی از بچه ها یهو زد زیر گریه بعد من خنده م گرفت و نتونستم خودمو کنترل کنم شروع کردم به خندیدن معلممون برگشت و یجوری نگام کرد احساس کردم غلط اضافی کردم بعد مارو از کلاس بردن بیرون برای جشن اونجا من خواهرمو گم کردم بعد با یکی به اسم شانیا که البته اون پیشنهاد داد دوست شدم بعدذاون گفت تو اولین دوست منی و بعد شروع کرد به بغل کردنم و یادمه تا آخر جشن ولم نکرد و تازه اونجا فهمیدم چرا من اولین دوستش بودم و خانوادم هنوزم منو مسخره میکنن و میگن با اون دوست پیدا کردنت😂😂

باز آمد بوی گند مدرسه

آخه من یادم نیس شام چی خوردم اونو یادم باشه😑😐

تعجبه همراه ترس😐😑😬 یکمم ناراحتی😓 احساس خواب😴 کمی خوشحالی😄 میشه لایک کنی

کل روز مدرسه بودم و خلاصه که گذروندم بعد وقتی برگشتم خونه به بابام گفتم:همین؟ مدرسم تموم شد؟حالا دیگه برم بازی؟ کی فکرشو میکرد باید بجای یروز ،دوازده سال کله صبح ساعت هفت پاشم نصفشم ک.ص.شعر🥹

عین احمقا زل زده بودم ققط

اولش پر از هیجانه . آشنایی با دوستان ، دیدن دوستای سال های قبل ، آشنایی با معلم ها ، پوشیدن یونیفرم ، استفاده از لوازم جدیدی که خریدی و...... ولی بعد ها عادی میشه نمیدونم چرا😂💕

خیلی ذوق داشتم ولی استرس هم داشتم حس میکردم خیلی بزرگم که دیگه میتونم برم مدرسه و مثل آدم بزرگا بتونم نوشته هارو بخونم ولی آخرشم گریه کردم و کیفمو هم تو حیاط جا گذاشتم. میترسیدم😂

به شدت احساس تنهایی می کردم و دلم می‌خواست گریه کنم. رفتم نیمکت آخر کلاس نشستم و نگاه کردم چجوری بچه ها باهم حرف می‌زنن تا اینکه یه نفر که مثل خودم تنها بود اومد و کنارم نشست. اون موقع بود که با خودم گفتم: این قرارها بهترین دوستم بشه... و واقعا کل دبستانو با هم بودیم. از اون به بعد با مدرسه حال کردم و دوست داشتم برم مدرسه ولی الان... :/

حالا همه میان میگن خیلی حس خوبی بود،اما روز اول برای من یه کابوس و یه روز پر از استرس بود

خودم: به مامانم میگفتم من خوندن نوشتن بلد نیستم بقیه بلدن حالا چیکار کنم😭 نمیدونستم هچیکس بلد نیست🤣🤣

من که کلن تباه بودم مامانم میگف اونقد گریه کرده بودم عین گوجه شده بودم 😂

من یه خانم خوب گیرم اومد که باهامون خمیر بازی میکرد🥰🥰 بعدشم به من خیلی محبت داشتن😍😍منو بیشتر از همه دوست داشت ولی من ازش متنفر بودم😂

حسی عادی😐مثل روز های عادی

ممکنه برای بعضیا خسته کننده باشه اما برای بعضیا خیلی حس خوبیه اگه برای تو خیلی حس بدیه بدون که مدرسه اگه نری چی یاد نمی‌گیری یا رشته مورد علاقتو توی دانشگاه بخونی اگه مدرسه نری و دردسر میفتی البته بعضیا بعضیا میگن مدرسه بدترین چیز توی کل دنیاست اما هرکی این حرف رو بزنه بدون حرفی که زده کاملاً برعکسه بعضیاتون می‌گید آخیش از دست معلمه راحت شدیم اما آخه چرا می‌دونی البته بیشترتون می‌دونید که مدیر مدرسه معاون مدرسه معلم مدرستون مادر دوم شما هستند پس هیچ وقت فکر نکنید که مدرسه تو دنیا هست

من پنج سالگی یاد گرفتم بخونم و بنویسم بنابراین کلاس اولم بسیار بد و خسته کننده بود!

بلا به نسبت همون که میریم تو دستشویی دفعش میکنیم ،،،اینطوری بود و بدبختیام از همون روز شروع شد

اول زوق داری روز دوم میبینی خیلی داشتی چیز میخوردی دهنت آسفالته

سوال خیلی خوبی بود ولی جوابی پیدا نکردم😶

داشتم یکی از بچه ها که گریه میکرد و نمیشناختمشو آروم میکردم 😂 بعدا شد همکلاسیم خودم حس خاصی نداشتم 😂

عالی با طعم پرتقالی🫒🫒🫒🫒

باز قراره سال پر از اضطراب و فشار درسی رودبار تحمل کنم ✨🌌

از بس کارتون های باربی مدرسه ای دیده بودم که گاهی خودم و قلدر کلاس میدونستم(با اینکه یه گوشه کس کرده بودم)... گاهی هم مظلوم و مهربون کلاس... فقط با کلی لوس بازی...

فقط 245 روزه دیگه باید تحمل کنم

می‌ترسیدم چون تو اجتماع نبودم

هیچی رفتم بعد با مخ خوردم زمین😑

شخمی اخه معلممون سیبیل داشت زن بود ولی سیبیل داشت منم بجای خانوم معلم صداش میکردم اقا معلم اونم یدونه خوابوند دم گوشم 👍🏻🤡

وقتی وارد کلاس شدم اولش فکر کردم تو مهدکودکم نه کلاس اول بعد معلم میگفت یه خط تو دفترتون رد کنید من زیر هم مینوشتم 😂😂

اول خیلی دوست داشتم که دوستام رو ببینم و از ته دل بپرم بغل شون ولی کسی نیومده بود و توی تلویزیون شهر باز امد بوی ماه مدرسه ولی واسه من بوی گند مدرسه بود بیشتر

یه دوست پیدا کرده بودم اسمش شیدا بود بعد منم یادم نمیموند بهش غزل عسل و ... میگفتم بعد جواب میداد🤡😂

نمیدونستم مدرسه چی هس اصن... 😂

عجیب غریب ترسناک انگار رفتی توی تونل وحشت

خیلی افتضاح و الان هم اینطوری

روز اول مدرسه نرفتم مدرسه. روز دوم که رفتم نمیدونستم چه کلاسی بودم و نمیدونستم‌باید کتاب نیبردم مدرسه خانم در داده بوده

خیلی از اینکه دوباره دوستام رو می بینم خوشحال بودم❤ ولی از اینکه درسامون سخت تر شده عصبی شدم🫠 و از اینکه باید دوباره این زندان رو تحمل کنم افسرده شدم 🫠🥲

من داخل روز اول مدرسه خیلی خوشحال بودم چون قرار بود کلی بچه هم سن خودمو ببینم و باهاشون دوست بشم . ولی یه لحظه متوجه شدم که خانواده رفتن و بعدش فک کردم که دیگه نمیان دنبالم ، ولی وقتی اومدن دنبالم خیلی خوشحال شدم

ای خدا بدبختی ها شروع شد😍

من گریه می کردم🤭

با اتوبوس با بقیه بچه‌های محله رفتم،دخترا و پسرا شعر خوندن و به هم هیت میدادن😂🗿 اقای راننده بهمون نون بربری داد:) معلم‌ها و مدیر و بقیه ازم خوششون اومد و میگفتن بامزم😭✨️

لعنت به این زندگی البته منظورم معادل انگلیش بود.....🙂🙂

لباسم تنگ بود بعد همون اول یکیو زدم رفتم دفتر خیلی بد بود در کل

زمان کرونا بود اما من اون موقع برا ثبت نام که رفتم اصلا مدرسه یه حس خیلی خوبی داشت اما از اون روز دیگه همش آنلاین بود حتی معلمم رو ام ندیدم

برام خوب بود ( خاک تو سر من دیوانه که انقدر بیشعور بودم

مدرسه را دوست دارم چون تمامی خاطرات زیبایم را از آن جا دارم و همه دوستانم رهاورد مدرسه هستند. کار و تحصیل و شغل و همه چیزم را از مدرسه دارم. هربار که سال تازه می شود و من دوباره به مدرسه باز می گردم، انگار تازه متولد شده ام و کسی نمی داند که چه قدر خوشحال هستم.

یا‌خدا‌یا‌خدا‌یا‌خدا‌یا‌خدا

خیلی بد

گریه...

روز اول من فقط رفتم دنبال دوستای مهد کودکم گشتم و واسم مثل مهد کودک و پیش دبستانی بود دیگه جشن شکوفه ها بود و خیلی روز مزخرفی بود بعله همین خدافظ 🥱

خیلی عالی

عجیب بود🌿

عالی بود خیلی دوست داشتم چون دلم برا دوستام تنگ میشه

مامانم گفت برم بغل یکی بشینم و باهاش دوست شم که در آخر دوستی مون یکسال نکشید خراب شد

گریه :)))))))))))))))))))