
حمایت💚 حمایت💛 ناظر جون🥺
سه خرگوش بازیگوش و پنج سنجاب شیطون که دو تای آنها که نسبت به دیگر جثه بزرگتر داشتند پدر و مادرشون بودند، و آن سه تا سنجاب فسقلی بچه های شیطون و بامزه شون بودند و یک سگ نسبتا بزرگ مشکی رنگ. اولین باری که اونارو دیده بود تقریبا پنج ساله بود، هنگامی که او با صورت خیس و پر از اشک به آنجا اومده بود و گوشه ای کز کرده بود و هق هق میکرد اشک هایش طوری بود که حتی برای لحضه ای متوقف نمیشدن. نفسش بند میامد و از این که او را مدام مورد تحقیر و آزار و اذیت قرار میگرفت به سطوح اومده بود حرف هایشان مدام در گوشش تکرار میشد.
تو دختر اهریمنی هستی سیسی-تو خیلی عجیبی شاید روح یه شیطان تو وجودته-تو خانواده تو کشتی- تو عجیب الخلقه ای-تو.. همه این حرف ها فقط به خاطر این بود که همه این اتفاقات در روز تولدش افتاده بود. دخترک پنج ساله غرق در لفکار و غم هایش بود که ناگهان حس کرد که دیگر او نیست که انجاست چرا که حس میکرد دو چشم کوچک به او نگاه میکنند نگاهش را متمرکز کرد، به همان سویی که از لای بوته ها صدا ها یی میآمد. خود را ارام به آنجا رساند، بوته هارا کنار زد به تنها چیزی که برخورد فقط یه خرگوش سفید رنگی بود که هراسان به نظر میرسد این را از صدای ضربانش که به تندی میزد و لرزش بدنش متوجه شد خر گوش میخواست خود را از آن مهلکه نجات دهد اما هر چه سعی کرد نمیتوانست.
دخترک خود را بیشتر نزدیک او برد تا بتواند او را بهتر ببیند که متوجه زخمی که بر روی دو تا پای جلو و پای چپ عقبش بود، شد. سیسی که خیلی ناراحت شده بود و برایش نگران شده بود نمیدانسن باید دقیقا چیکار کند خرگوش را به آرامی از روی زمین برداشت قلبش طوری به تپش افتاده بود که هر لحظه امکان داشت از دهنش خارج بشه آرام دستی به پاهای جلویش کشید و همین کارا با پای عقبش تکرار کرد خود نمیدانست جرا این کارا میکند گویی میخواست کمی نوازشش کند تا دردش کمتر شود اما در همان لحظه اتفاقی بسیار عجیبی افتاد
پاهای جلویی خرگوش و حتی پلی عقبش که سخت جراحت برداشته بود به طور معجزه آسایی کاملا بهبود یافته بود و هیچ اثری از زخم نبود خر گوش همانند مجسمه به دخترک خیره شده بود هیچ عکس العملی نشون نمیداد نه به سمت او میامد و نه آنجا را ترک میکرد تنها کاری که میکرد با چشمان آبی رنگش به او زل زده بود دخترک که خودش همانند خرگوش شوکه شده بود او نیز به او خیره شد. تا اینکه بعد از چند دقیقه کوتاه سگی نسبتا بزرگ که مشکی رنگ بود از دور نمیایان شد و خود را به آنجا رساند.
آن دو گویی با یکدیگر حرف میزدند سگ برای آنکه خرگوش به یک آدم نزدیک شده بود مدام پارس میکرد و او را سرزنش میکرد اما خرگوش به ا. میگفت که او بود که توانسته است به طور عجیبی مداوایش کند و اصلا نمیدانمد که این کارا چگونه انجام داده؟ سگ که به نظر عصبانی میامد گفت کافیه این مسخره بازیارو برای کسی دیگ تعریف کن تو نباید به اونا نزدیک بشی همین حرف کافی بود تا دخترک دوباره زیر گریه بزند و با صدای کودکانه و لرزانش گفت من نمیخواستم بهش صدمه بزنن فقط میخواستم بهش کمک کنم دو باره اشک از گونه های ش میچکیدند و هق هق کنان ادامه داد نکنه شما هم فکر میکنید که من شومم و آدم بدی هسم دخترک که فکر میکرد باید موضوع همین باشد همچنان گریه میکرد و اشک میریخت
آن دو هاج و واج و متعجب به او خیره شده بودند و هیچ صدایی از شون بیرون نمیامد تنها به یکدیگر نگاه میکردند گویی منتظر بودند تا دیگری بگوید که....
آن دو هاج و واج و متعجب به او خیره شده بودند و هیچ صدایی از شون بیرون نمیامد تنها به یکدیگر نگاه میکردند گویی منتظر بودند تا دیگری بگوید که....
بفرماییید اینم از پارتتت دوووو ☺️💚 امید وارم که دوس داشته باشید 🙃🍓 اگه نظری پیشنهادی دارید کامنت کنید 🌻 اگه مشکلی تو نوشتن یا چیز دیگه ای هست حتما بگید😄🍡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پااارت
هفته ای یه پارت هستش 🙃🌻