دراکو: بیدار شو... چشماتو بازکن خواهش میکنم... بیدارشو ببین چقدر حالم بده.. قول میدم بهت که دیگه باهات بد نشم.. لطفا.. هری: دراکو برگشت سمتم و رفتم داخل کناش نشستم و گفتم هری: معذرت میخوام که تورو با خانوادت مقایسه کردم.. خب فکرمیکردم توام مثل اونایی بخاطر همین سعی میکردم ویوین رو از هر گزندی از طرف ولدمورت و افرادش دور نگه دارم...و خب پدرت هم یکی از اون افرادشه بخاطر همین همیشه ترسش توی دلم بود اما وقتی با چهره واقعیت آشنا شدم دیگه خیالم راحته چون تو هستی تا مراقبش باشی دراکو: میدونی ورد سکتوم سمپرا چیه؟ در جوابش سری تکون دادم که گفت دراکو: پس نمیدونی که انقدر ریلکسی من اون وردو زدم بهش چطور میتونی باهام آروم باشی چطور میتونی بهم اعتماد کنی هری: چون ویوین بارها و بارها بخاطر تو جلوی من ایستاد و اینو میدونم آدما به کسی که دوستش داره آسیب نمیزنه همینطور بهم زل زده بود و گفتم هری: من پیشش میمونم تو برو سرمیز شام روشو ازم گرفت و به ویوین دوخت و گفت دراکو: نه نمیخوام خودم پیشش میمونم هری: دراکو دراکو: خودم میمونم هری سری تکون دادم و بلندشدم و رفتم بیرون
~صبح روز بعد کلبه هاگرید~ هاگرید: پس که اینطور هری: اره خب میدونی احساس میکنم دراکو اونی که نشون میده نیست.. اولین بار بود هردومون بدون نفرت داشتیم انقدر رک حرف میزدیم رون: ولی اون بازم یه مالفویه هرماینی: توام یه ویزلی رون: هرماینی این چه ربطی داشت؟ هرماینی: دقیقا هیچ ربطی نداشت رون... درسته اون پسره لوسیوس مالفویه ولی اگه واقعا خطرناک بود باید ویوین رو تحویل ولدمورت میداد بلاخره ویوین یه پاتره و ولدمورتم دنبال پاترهاست... شاید شاید دراکو آدم خطرناکی باشه ولی قطعا واسه ویوین یه سپر مدافع... هری لطفا دیگه نذار ویوین حالش بد بشه به اندازه کافی درد کشید دیگه بسشه هاگرید: آره هری، هرماینی درست میگه دستمو دور لیوان چوبی احاطه کردم و گرمای داخلش به دستام نفوذ کرد هرماینی لیوانشو روی میز گذاشت و گفت هرماینی: سال دوم رو یادمه که بهم گفت گندزاده رون: هرماینی هاگرید گفت که خانواده های مثل مالفوی خودشونو برتر میدونن هرماینی: میخوام صحبت کنم رون... درسته مالفوی خودشونو برتر میدونن و خب این یکی از ویژگی های سالازار اسلیترین هست ولی.. دستشو روی دستم گذاشت و ادامه داد
هرماینی: اما دراکو هیچ خطری برای ویوین نداره.. هیچ وقت تاحالا حتی همون اوایل سال هم با ویوین بد نبود..الان هم نمیذاره کسی به ویوین اهانت کنه چه برسه خودش به ویوین اهانت کنه و بخواد بهش آسیب بزنه رون: واقعا پس اون وردو کی زد به ویوین هری: رون، دراکو حال خوبی نداشته رون:ولی هری به رون نگاه کردم و قاطع گفتم هری: دیگه نمیخوام ازهم جداباشن هرگز سکوت جمع رو گرفت و هیچکس هیچی نمیگفت نشسته بودیم همینطور هاگرید: شما مگه کلاس ندارین هری: بچها برن هرماینی: پس توچی هری: من اگه بیام هم چیزی نمیفهمم بهتره نیام واقعا هیچکدوم از درسا رو نمیفهمیدم هاگرید: اا.. بچها شما برین هری امروز پیش من میمونه هرماینی و رون از روی صندلی بلندشدن و کتابها و کیفاشون برداشتن و رفتن هرماینی: بعدا میبینمت هری سری تکون دادم که رفتن بیرون و درو بستن هری: هاگرید هاگرید: بله هری هری: من خیالم از بابت دراکو راحته ولی خانوادش چی هاگرید: ویوین قراره با دراکو زندگی کنه نه خانوادش درضمن دراکو میتونه به خوبی ازش مواظبت کنه... مالفوی کجاست؟ هری: هنوز توی درمانگاه نشسته ~شب~ من هنوز نشسته بودم توی کلبه هاگرید در با صدای لوله های زنگ زدش بازشد و هاگرید اومد تو هاگرید: هـری بیا بریم شام از روی صندلی بلندشدم و همراه هاگرید رفتم بیرون
باهم وارد محوطه و سرسرا شدیم هری: هاگرید... دراکو امشبم نیست هاگرید نگاهی له جای خالی دراکو انداخت و گفت هاگرید: خب اینا نشونه ای از دوست داشتنه مسیر منو هاگرید جداشد اون رفت سرمیز پروفسور ها منم کنار هرماینی رون: مالفوی امشبم سرمیز نیست هری: اره رون نیست... جینی: نمیخوای بری پیش ویوین یکم از نوشیدنیم خوردم و گفتم هری: چرا میرم حتما بلندشدم و رفتم سمت میز پروفسورها مک گونگال: چیزی شده پاتر هری: پروفسور من میخوام برم پیش ویوین مک گونگال: باشه بعداز شام برو هری: نه پروفسور میخوام الان برم... دامبلدور: اشکال نداره مینروا برو هری هری: میخوام برای دراکو شام ببرم اون از دیشب تاحالا کنار ویوین بوده و لب به هیچی نزده لبخندی روی لب پروفسور مک گونگال اومد و گفت مک گونگال: فکرخوبیه آلبوس... هاگرید از کنار خانوم ماکسیم بلندشد و گفت هاگرید: من میبرم پروفسور دامبلدور دامبلدور: نه هاگرید با آقای فلیج میگم ببره هری: آقای فلیج اون دل خوشی ازمن نداره برگشتم و بهش نگاه کردم و برگشتم سمت پروفسور دامبلدور و گفتم هری: همین الانم طرز نگاه کردنش به من یه جوریه اسنیپ: پروفسور دامبلدور پاتر درست میگه بذارین هاگرید ببره دامبلدور: باشه هاگرید زحمتش پای خودته خوشحال گفتم هری: ممنون پروفسور همراه هاگرید وارد درمانگاه شدیم که دم در برخوردیم به خانوم پامفری هری: خانوم پامفری ویوین حالش خوبه؟ پامفری: هیچ تغییری نکرده نگاهی به دراکو انداختم و دوباره زل زدم به خانوم پامفری و ادامه دادم هری: دراکو چی؟ خانوم پامفری نگاهی به دراکو انداخت و نفس عمیقی کشید و دوباره به من نگاه کرد و ادامه داد پامفری: نه اونم زیاد تعریفی نداره خانوم پامفری نفسشو مثل آه مانند بیرون داد و رفت من و هاگرید رفتیم داخل و نشستم کنار دراکو و هاگرید غذاهارو گذاشت روی میز و ایستاد هری: دراکو... برو... برو تو خوابگاهت من اینبار پیش خواهرم میمونم هاگرید: درسته دراکو تو از دیشب تاحالا اینجایی هیچیزی نخوردی برو و فردا بیا ری اکشنش در جواب حرفامون فقط سکوت بود بود دست ویوین گرفته بود و سرشو گذاشته روی دستش و زل زده بود به ویوین هاگرید: دراکو دراکو همونطور که نگاهش روی ویوین بود لب زد دراکو: من بهش آسیب زدم هاگرید
سرشو بلند کرد و گفت دراکو: هاگرید میشه منو ببخشی هاگرید: برای چی امم خب نذاشت حرفشو کامل بزنه و گفت دراکو: احساس میکنم دارم مجازات میشم... مجازات بد بودنم... معذرت میخوام که به پدرم گفتم هیپوگریفت بهم صدمه زد و اونم از طریق وزارت خونه حکم اعدام اونو داد هاگرید: مالفوی هیپوگریف زندست دراکو: میدونم ولی من واقعا معذرت میخوام ازت هاگرید نشست کنارش و دستی روی موهاش کشید و گفت هاگرید: دراکو اون قضیه فراموش شده ست دراکو دوباره سرشو روی دستش گذاشت و زل زد به ویوین و گفت دراکو: اگه حال ویوین خوب بشه هرچی اون بخواد همون میشه قول میدم هری: میدونی چیه دراکو ویوین از بچگی هر وقت مریض میشد کلا یه چند حال خوبی نداشت و همیشه توی تخت بود و مامانم مراقبت میکرد ازش الانم همون طوره دراکو: اون موقعه کسی بود که بهش آسیب بزنه... اگه وقتی بیدار شد ازم متنفر بود چی هری: اون هیچ وقت تو متنفر نمیشه دراکو:میدونی من چقدر بد رفتاری کردم باهاش حق داره خب هاگرید: اره حق داره ولی متنفر نمیشه ازت من ویوین رو میشناسم نمیدونم چقدر زمان گذشت که هاگرید آروم لب زد هاگرید: هری هری: چیه هاگرید هاگرید: بلندشو بریم بیرون هری: بریم.. چیه چرا انقدر آروم صبحت میکنی
خب تقریبا پارت نویسی یه جورایی رو به اتمامه و وقتی تموم شد هروز یه پارت میذارم 🙃😍
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیی
مرسی❤
عالیه👏
مـرسی❤