پارت 15 ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن فقط یه داستانه💔😔یه بار رد شد واقعا چیزی نداره که بخوای رد کنی اگه تستام رد شه اکانتم میپره💔واسش کلی زحمت کشیدم لطفا رد/شخصی نکن پلیزز
با پرتوی از نور خورشید چشمامو باز کردم و از رو تخت بلند شدم و آبی به دست و صورتم زدم و جلوی آینه وایستادم موهامو شونه کردم و دم اسبی بالای سرم بستم و رفتم سمت کمد لباسم یه تیشرت لانگ صورتی پررنگ با شلوار جین پوشیدم و کتونی هامو پام کردم و از اتاق رفتم بیرون از وقتی دراکو رفته عمو و نارسیسا خانم دوباره اومدن خونه ما از پله ها رفتم پایین و نگاه متعجب همه روی من قفل شد رز : عزیزم...کجا میری؟ آلیس : بیرون...ریموس : کجا؟ آلیس : قبلا پیش دراکو میرفتم ولی حالا کجا رو دارم برم؟ میرم یکم هوا بخورم..یکم بگردم...یه بادی به کلم بخوره شاید بتونم یه سری چیزا رو فراموش کنم! نارسیسا : لبخند تلخی زدم...دراکو خیلی ازت تعریف میکرد...میگفت خیلی وقتا با هم میرین بیرون آلیس : پوزخند تلخی زدم و از خونه زدم بیرون دراکو الان دو روزه که نیستی میدونی که...باهات قهرم...بدون اینکه چیزی بهم بگی رفتی و تنهام گذاشتی! خورشید به همه جا می تابید قدم هامو تند تر کردم کجا برم؟ اول صبح بود و همه جا خلوت بود...تو تنهایی غرق شده بودم راهمو کج کردم و رفتم سمت مغازه گل فروشی...
نگاهم به مغازه ای کوچیک افتاد که روی سقف و دیوار هاش گل های رز آبی و صورتی بود..وارد مغازه شدم و صدایی زنگ مانند توی گوشم پیچید با دیدن کسی که تو مغازه بود لبخندی زدم سلام...هری : آلیس! سلام خوبی؟ آلیس : هی...بد نیستم شب و روز کارم شده نگران دراکو بودن و جر و بحث با عمو...هری : می فهمم...حق داری کلافه باشی...چرا اینجا اومدی؟ آلیس : نمیدونم...شاید تنها جایی که بهش نیاز داشتم یه جایی بود که بین گل های رنگارنگ گم شم و کنار یکی باشم که همه چیو از یادم میبره هری : لبخندی زدم...و رفتم سمت گلا و یه رز آبی برداشتم و رفتم سمتش و گل و روبه روش گرفتم تقدیم به پرنسس آلیس! آلیس : لبخندی زدم و تو چشماش زل زدم و گل و ازش گرفتم قشنگه...ممنون! هری : جدیدا پدر خوندم و پیدا کردم یعنی اون منو پیدا کرد! آلیس : جدی؟ خوشحال شدم امیدوارم همیشه کنارت باشه هری : ممنون....آلیس...واقعا کلافه به نظر میرسی آلیس : چون واقعا کلافم.... فکر کردن به دراکو بد جور عصبیم کرده هری : الان...حست نسبت بهش چیه؟ آلیس : باهاش قهرم! باید بهم میگفت
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ هی بیدار شو دیگه تا کی میخوای بخوابی دراکو : رو زمین نشستم اَه خب...چته نمیزاری یکم بخوابم؟ آستوریا : تو چشماش خیره شدم لنگ ظهره دراکو : نگاهمو ازش گرفتم و از رو زمین بلند شدم و از کلبه رفتم بیرون آستوریا : به رفتنش چشم دوختم... بداخلاق! آخه من از چی تو خوشم اومده؟!! ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ آلیس...گوش کن...مطمئنم رفتنش یه دلیلی داشته که نمیتونسته بهت بگه آلیس : اوکی...باشه...باشه من دیگه میرم فقط...اگه یه آهنگ داشتی بهم خبر بده میخوام صداتو بشنوم! میخوام آهنگ قشنگ جدیدتو بشنوم هری : حس کردم صورتم یکم قرمز شد لبخندی زدم...نمیدونم هنوز ممنون بابت تعریفت آلیس : نمیخواد انقد تشکر کنی...رفتم سمت در و سمتش برگشتم خدافظ هری : خدافظ می بینمت...آلیس : از مغازه زدم بیرون باد سردی وزید و موهامو بهم ریخت دستی به جلوی موهام کشیدم و نفسمو کلافه دادم بیرون هی خدا... واقعا من چرا اصلا اومدم اینجا واقعا هدفم دیدن هری بود؟ ________________________________ کلید و توی در چرخوندم و وارد خونه شدم سیریوس : هری..اومدی؟ دلم واست تنگ شده بود هری : منم بابا جون سیریوس : بابا؟ همیشه آرزو داشتم تو منو بابا صدا کنی هری : پس تا هر وقت بخوای بابا صدات میکنم سیریوس : لبخند تلخی زدم...کاش میتونستم همیشه کنارت باشم کاش میتونستم...پشتت باشم!! هری : رون خونه نیست؟
سیریوس : نه رفته بیرون هری : مثل همیشه...چیزی خوردی؟ سیریوس : واست غذا درست کردم پاستا! غذای مورد علاقه جیمز بود هری : لبخند تلخی زدم...رفتم تو آشپزخونه و دستمو شستم و نگاهی به ظرف پاستا انداختم و کمی ازش تو دو تا بشقاب گذاشتم و رفتم بیرون...به به ببین بابا جونم چی درست کرده چه بویی امیدوارم ازش واسه رون و هرماینی بمونه سیریوس : واقعا؟ خوشمزس؟ هری : خیلی.... امیدوارم تا ابد کنارم باشی...امیدوارم هرگز تو دیگه ترکم نکنی تو تنها کسی هستی که مثل خانواده کنارمه پدر!
ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد نشه خواهش میکنم:) واسش کلی زحمت کشیدم میدونی اگه رد کنی قلبم میشکنه💔 اگه تستام رد شه اکانتم میپره💔😔 پس لطفا منتشر کن اگه منتشر کنی واقعا خوشحالم میکنی پس منتشر کن رد/شخصی نشه ناظر مهربونم پلیزز امیدوارم به همه آرزوهات برسی:))💚🌚تنک لایک و کامنت فراموش نشه:))♡♡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت 16 شخصی شده دوباره گذاشتم امیدوارم منتشر شه و شخصی نشه:")