پارت 13 ناظر عزیز و محترم باور کن چیزی ندارههه💔 فقط یه داستانه لطفا منتشر کن رد/ شخصی نشه پلیززز:))♡♡ #نفر_بعدی_در_کار_نیست
ن..نه...نه امکان نداره دراکو که حالش بد بود پرستار : منم...واقعا شوکه شدم نارسیسا : وای خدا...از دست تو پسر آلیس : هجوم بردم سمت اتاقش و درو باز کردم به جای اینکه خودشو ببینم تخت خالی بود! و باد لای پرده های اتاق می پیچید رفتم سمت پنجره و پایین و نگاه کردم آخه تو کجا رفتی؟ چرا انقد منو اذیت میکنی؟ بیمارستان افتادنت بس نبود؟ حالا فرار کردی؟ با این حالت؟ از اتاق رفتم بیرون نارسیسا خانم نگران بهم چشم دوخته بود و منتظر حرف امیدوار کننده ای از من بود سرمو با تاسف انداختم پایین و با قدم های آروم از کنارش رد شدم و از بیمارستان رفتم بیرون بازم اشک...باد همراه قلب شکسته و نگرانم بود تا دیشب با هری میگفتم و می خندیدم و منتظر باز کردن چشماش بودم حالا حالم شده گریه و چشم به راهشم راهی که نمیدونم اصلا میاد یا نه! باد می وزید و خورشید می تابید جلوی عمارت وایستاده بودم نگاهی به کلید و بعد به در انداختم در و باز کردم و رفتم داخل مامان با نگرانی بهم خیره شد و اومد سمتم رز : آلیس؟ اومدی؟ چیزی شده؟ دراکو حالش خوبه؟ آلیس : کدوم دراکو...دراکویی که فرار کرد و تنهام گذاشت؟
رز : چی؟ آلیس : دیشب از بیمارستان فرار کرده رز : اون که حالش بد بود چطور؟ آلیس : همین سوال از صبح تا الان دیوونم کرده رفتم داخل و از پله ها رفتم بالا و وارد اتاقم شدم و در و بستم رو تخت نشستم همه جا تو سکوت گم شده بود مثل من که تو این دنیا گم شده بودم! ________________________________ قلبم درد میکرد نفس نفس میزدم عرق سردی روی صورتم نشسته بود دستمو روی درخت گذاشتم و صاف وایستادم و سعی کردم نفس عمیقی بکشم... صدای قار قار کلاغ...هوهوی باد..خش خش برگا همه و همه توی گوشم می پیچید حس کردم صدای خش خش برگا بلند تر شد از پشت سرم! برگشتم و نگاهم به یکی افتاد که یه شنل مشکی پوشیده بود و کلاه شنل روی سرش بود از رو زمین بلند شدم لعنتی! این دیگه کیه؟ تو..ک..کی هست..ی؟ +مثل اینکه حالت خوب نیست دراکو : صداش صدای یه دختر بود به...تو مربوط نیست +چه حرفا آها پس بهم اعتماد نداری دراکو : من به هیچکس اعتماد ندارم! +باشه...کلاه شنل و از روی سرم برداشتم و بهش خیره شدم دراکو : موهای مشکی بلندی داشت و چشماش...چشماش قهوه ای روشن بود +من آستوریا هستم! دراکو : خب که...چی؟ آستوریا : از کجا اومدی؟ دراکو : پوزخندی زدم از بیمارستان فرار کردم...
آستوریا : اوه جدی؟ پس حالت باید خیلی بد باشه بهش نزدیک شدم چرا بیمارستان بودی؟ دراکو : از یه جایی افتادم پایین آستوریا : نباید فرار میکردی دراکو : بهتره قضاوت نکنی تو چیزی از زندگی من نمیدونی آستوریا : و تو کی هستی؟ دراکو : دراکو! آستوریا : اوکی...اگه میخوای غذای گرگا نشی دنبالم بیا دراکو : چیزی نگفتم و دنبالش راه افتادم ________________________________ واقعا رفته؟ آلیس : اهوم...تلخه نه؟ این که خیلی منتظر یکی باشی آخر ترکت کنه و مثل یه فراری فرار کنه! هری : می فهمم چی میگی شاید... دوباره برگرده آلیس : تو چشماش زل زدم و بهش نزدیک شدم و بغ...ل..ش کردم هری : قلبم تند تند می تپید... لبخندی زدم و دستمو روی موهاش کشیدم آروم باش آلیس : آخه چرا باید تنهام بزاره هری : بعضی وقتا آدما کاری میکنن که دلیل مهمی داره ولی بقیه دلیلشو درک نمیکنن شاید اونم....یه دلیل داره آلیس : ازش جدا شدم و رو نیمکت پارک نشستم قلبم به تپش افتاده بود لبخند تلخی زدم شاید...حق با تو باشه هری : رو نیمکت کنارش نشستم آلیس : سرمو روی شونش گذاشتم و به روبه رو چشم دوختم و زیر لب آهنگی زمزمه کردم : دو سه ساله شدی قرص شب من دنیا ندارم تویی شهر من دیوونه میشم هری : تو به تن من میخوری فقط تو به درد من! آلیس : لبخندی زدم و بهش چشم دوختم این آهنگ و بلدی؟ هری : آره آلیس : ادامه دادم : گوله برفا می رقصن...حال منو نپرسین هری : چیزی منو گرم نمیکنه....
آلیس : ازش فاصله گرفتم ممنون که کنارمی هری : لبخندی زدم و از رو نیمکت بلند شدم آلیس : هری...من باید برگردم خونه پدرم عصبی میشه اگه دیر برم هری : خب...باشه.. خداحافظ آلیس : از رو نیمکت بلند شدم و لبخند کمرنگی زدم خدانگهدار می بینمت راه افتادم سمت خونه ریز نگاهی به عقب انداختم و لبخندی زدم!
ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد نشه خواهش میکنم:) واسش کلی زحمت کشیدم میدونی اگه رد کنی قلبم میشکنه💔 اگه تستام رد شه اکانتم میپره💔😔 پس لطفا منتشر کن اگه منتشر کنی واقعا خوشحالم میکنی پس منتشر کن رد/شخصی نشه ناظر مهربونم پلیز:))💚🌚تنک لایک و کامنت فراموش نشه:))♡♡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اهنگه>>>>
اهومم3 >
تنک
عالیییییی💗💗
مرسییی بیب