پارت 10 ناظر عزیز و محترم باور کن چیزی ندارههه💔 فقط یه داستانه لطفا منتشر کن رد نشه پلیزز:))♡♡ #نفر_بعدی_در_کار_نیست..!
یاد دراکو افتادم و لبخند روی لبم محو شد کاش بودی...کاش کنارم بودی و می دیدی چقدر قشنگ میخونم..کاش بودی داداش هری : تو فکری چیزی شد؟ آلیس : نه...خوبم تو ام قشنگ خوندی هری : مرسی.. °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° صد بار گفتم اینطوری حرف نزن آخه تو کی میخوای آدم بشی؟ دراکو : مگه چی گفتم؟ فقط...گفتم ما که فعلا تو لندنیم نمیشه...فقط یه بار دیگه ببینمش؟ لوسیوس : صد بار گفتم نه...نه..نه دراکو : چرا؟ چه کار اشتباهی کردم؟ لوسیوس : تو تمام کارات اشتباهه از روز اول نباید آلیس و مثل خواهرت می دیدی دراکو : مگه من میتونم حس خودمو تغییر بدم؟ آلیس آبجی من میمونه خب؟ لوسیوس : نه.. بهش نزدیک شدم دراکو : سمت عقب دویدم به پنجره نزدیک بودم لوسیوس : پسر دیوونه...تو میتونی آدم بشی؟ ها؟ انقد رو حرف من حرف نزن دستمو بلند کردم دراکو : حس کردم خیلی عقب رفتم نتونستم تعادل خودم و حفظ کنم و توی هوا معلق موندم و با سرعت نور توی حیاط فرود اومدم تنها چیزی که دیدم سیاهی مطلق بود! لوسیوس : در...دراکووو از پنجره افتاد پایین....دراکوو سریع از پله ها رفتم پایین و رسیدم به حیاط نگاهم به دراکو افتاد روی زمین افتاده بود و غرق خ×:^/و.._ن بود!
نارسیسا : صدای داد و بی داد از حیاط میومد رفتم تو حیاط با چیزی که دیدم انگار یه سطل آب روی سرم خالی شد رو زمین افتادم...لوسیوس : نارسیسا... دراکو...دراکو از...بالا...افتاد پایین! نارسیسا : باید...باید ببریمش بیمارستان زود باااشش لوسیوس : با کمک نارسیسا بردیمش تو ماشین و شروع کردم به رانندگی نارسیسا : پسرم ....پسر قشنگم...چیزی نیست... چشماتو باز کن...خواهش میکنم ^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^ هری؟ یه حس بدی دارم...نمیدونم نگرانم...هری : چرا؟ اگه چیزی شده بگو آلیس : صدای زنگ گوشی تنها چیزی بود که استرسم و بیشتر کرد نگاهی به اسمش انداختم نارسیسا خانم بود! نفس عمیقی کشیدم و آب دهنم و قورت دادم و گوشیو دم گوشم گذاشتم (الو؟ نارسیسا : آلیس...بد بخت شدم دراکو...دراکو آلیس : لبخند روی لبم محو شد اصلا تو این لحظه نمیخواستم اسم دراکو رو بشنوم...دراکو چی؟ چیزی شده؟ چرا گریه میکنید؟ نارسیسا : بیمارستانه...می...میتونید بیاید؟ از... پنجره...خونه افتاد پایین...آلیس : قلبم وایستاد...شوکه و ناباوری تمام وجودم و پر کرد...اشک چشمامو در بر گرفت حس کردم رو زمین افتادم ولی هری با دستاش شونم و گرفت
هری : آ...آلیس؟ چی شده؟ آلیس : باید برم...از رو زمین بلند شدم و با قدم های تند حرکت کردم سمت بیمارستان قلبم تند تند می تپید عرق سردی روی پیشونیم نقش بسته بود وارد بیمارستان شدم اصلا واسم سوال نبود که چرا هنوز تو لندنن..چرا اینجوری شده تنها سوال توی ذهنم این بود که حالش خوبه؟ در به در دنبال نارسیسا خانم می گشتم و بله...نگاهم پیداش کرد رو صندلی نشسته بود و گریه میکرد عمو هم چند صندلی اونطرف تر نشسته بود و دستشو روی سرش گذاشته بود با قدم های آروم...با تردید با چشمای اشک آلود...با قلبی پریشان با دستای یخ زده و لرزان بهشون نزدیک شدم نارسیسا تا نگاهش بهم افتادم بلند شد و منو تو آغو..ش خودش گرفت زبونم قفل شده بود و مانع هر کلمه ای شده بود چ..چی شده؟ نارسیسا : فعلا...دکترا چیزی نمیگن اگه چیزیش بشه چی؟ آلیس : نه...نه... دراکو قویه...خوب میشه ولی...چ..چرا افتاد؟ نارسیسا : ازش جدا شدم و رو صندلی نشستم و با نگاهی پر از غم به لوسیوس چشم دوختم لوسیوس : جر و بحث بدی شد...دراکو همش عقب میرفت...رسید به پنجره...حرف هامون شدت پیدا کرد و تبدیل به دعوا شد هنوز عقب میرفت تا جایی که.......
آلیس : با چشمای نگران و مضطرب به دکتری که از اتاق دراکو بیرون میومد خیره شدم با عجله سمتش هجوم بردم آقای دکتر...چ..چی شد؟ دکتر سرشو تکون داد
ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد نشه خواهش میکنم:) واسش کلی زحمت کشیدم میدونی اگه رد کنی قلبم میشکنه💔 اگه تستام رد شه اکانتم میپره💔😔 پس لطفا منتشر کن اگه منتشر کنی واقعا خوشحالم میکنی پس منتشر کن ناظر مهربونم پلیز:))💚🌚تنک لایک و کامنت فراموش نشه:))♡♡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اههه نهههه دراکوووو نهههه من نمیکشمممممم چرااا☹💔
ولییی تو خوب بلدی حرص آدمووو دربیارییییی🥛🌌
ولیییی خیلییم عالی بودددد💟🙂
سارییی بیب☺💔نگران نباشش لاوم هعی بله من خعلی رو مخم😂😌بعدی و ک گذاشتم
تنککک لاوممم💙
عالییی بودد
پارت بعدددد))؟؟
مرسییی لیدی:)
عومم...بررسیه تیزرش نظرسنجی___
آخه چرا باید اینجااااااااا تموم شه
پاارت بعد لطفا
خیلی خوب و غمگین بود
به همین دلیل پارت بعد بررسیه😂😔💔 تنکک یوو گرل