های ماکارونم🍪 من مرینت هستم🐼این داستان و نوشتم حوصلتون سر نره میراکلوریا دوست داشتم داستانم و باهاتون به اشتراک بزارم پس بریم سراغ داستان🐞
شروع داستان از دید مرینت:سر کلاس بودم و داشتم درس میخوندم آدرینم اونجا بود😍نمیتونستم چشم ازش بردارم همش نگاهم به آدرین بود که یه دفعه خانم بوستیه بهم گفت:مرینت حواست کجاست دوساعت دارم صدات میکنم😶گفتم:عام ببخشید خانم بوستیه💓کلاس که تموم شد با آلیا رفتیم تو حیاط آلیا اومدپیشم و بهم گفت:هی دختر حسابی امروز فکرت درگیر آدرین بوداااا😋یه خنده ریز زدم و رفتم خونه تو راه خونه تیکی بهم گفت:مرینت امروز تصادفی پلگ و دیدم_واقعا چیکار میکرد_خودت که پلگ و میشناسی فقط درحال خوردن پنیرای بدبوشه.......
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
16 لایک
عالی بود منتظر پارت سه هستم
سلام داستانت عالی بود
تنکص💕
سلام عالی بود ولی یکم بیشتر بنویس تا داستان جذاب تر بشه و به نکات ریز بیشتر توجه کن
عالی پارت بعد ادامه بده اگه میشه زود کشف هویت نشه ممنون داستانو خیلی ادامه بده
پارت بعدی😶کشف هویت میشه
لطفا بعدیییییییییی🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺