همهدلنوشته هایشان را به نمایش میگزارند .... بیایید کمی از نوشته ی مغز ها بخوانیم🌜🌝🌛 نویسنده : کیانا نیک نام
باز دوباره این مسیر کزایی ... من هر آن وقت که به دانشگاه میروم ،مسیرم را این خوک سفت که در خون و پول مردم غلط میزند می بندد . به خیال خودش مرا نصیحت میکند . به نشان ادب می ایستم و سلام میکنم . او از دور می آید و صحبت های پوچ و بی هوده اش را شروع میکند ، همیشه صحبتش را بدون سلام با این سوال ها شروع میکند : چرا به کارخانه ی من نمی آیی؟ چرا با من همکاری نمیکنی ؟ در آن مکتبخانه ی قدیمی که نامش را دانشگاه گزاشته اند چیست که کار نمیکنی و خرج خواهر و مادرت را با کار در آن کارخانه ی پوسیده به زور سیر میکنی ؟ چیزی نمیگویم... همانطور که از پدرم آموختم حتی اگر آب حیات هم داشته باشد حیف است که آن رابا آبرویمان عوض کنیم .....
آبرویمان عوض کنیم ..... چقدر نمادین و واضح ؛ او دستانش را در جیب کرده و من به کتابم پیوند زده شده ام ... داستان ما را توضیح میدهد ... اگر کلیشه ای تر بخواهم توضیح دهم سه دسته از مردم همواره در حال جنگ اند ، آنهایی که با پول ملت پایه ی پل های سست خود را میسازند و با آن دسته ای که خود را به طور کاملا نمایشی روشن فکر جامیزنند و جملاتی که در گوشه کنار ها از پشت ماشین ها یاد گرفته اند را مدام بر زبان می آورند و دسته ای که با سکوت خشم خود با نشان میدهند...
این دسته از همه خطر ناک ترند .... آنچنان عاقلند که اگر دیوانه شوند زره ای از دنیا باقی نخواهد ماند . ناگهان نگاهم به اندامش می افتد ... به قول حکیمی هر چقدر بخوری حمال ان هستی .... طوری لباس پوشیده انگار هنگام حاظر شدن کوسه ای دنبالش می کرده .. حتی حمت ندارد که دکمه س آخر کتش را ببندد. دقیقا زمانی که خودکار گران قیمتش را در جیب کتش به نمایش گذاشته است، توقع دارد به میزان پولی که بابت روانویسش داده است به او احترام بگزاریم . میخواهد احترام را بخرد .شک ندارم مغزش یک چروکم ندارد .. آیا میدانستید که انسان با هر چه یاد میگرد یک چروک روی مغزش می افتد ؟ در اینمکالمه که یک گوینده بیشتر ندارد مانند حلزون های با غی میگذرد ...
آنقدر حرف زدنش طول کشید که زانو هایم خشک شده و احساس میکنم دور تا دورم را از حاله ای سیاه قرا گرقته چشمام سیاهی میرود و همه چیز را سیاه و سفید میبینم پلک هایم از سر فشار عصبی میپرد. دیگر توان ندارم ناگهان به ساعتم نگاه میکنم و میگویم : به بخشید آیا میشود ادامه ی صحبتمان را برای بعدا بگزاریم ؟ کلاس هایم دیر میشود. می روم و صحنه را ترک میکنم .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)