پارت 7 ناظر عزیز و محترم باور کن چیزی ندارههه💔 فقط یه داستانه لطفا منتشر کن رد نشه پلیزز:)) # نفر_بعدی_در_کار_نیست..!
آفتاب ملایم می تابید چشمامو باز کردم نگاهم به دراکو افتاد گوشه تخت نشسته بود و به دیوار تکیه زده بود و خوابیده بود این که نتونم ببینمش قلبم و آزار میداد چرا باید انقد پدرش بی رحم باشه؟ چرا؟ از اتاق رفتم بیرون نگاهم به عمو افتاد و نارسیسا خانم رو مبل نشسته بود و اشک تو چشماش جمع شده بود لوسیوس : دراکو خوابه؟ بیدارش کن بگو داریم میریم آلیس : نمیشه...نمیشه نرید؟ لوسیوس : نه... از الان به بعد ارتباط خانواده ما با شما قطع میشه ((بچه ها یه چیزی رو یادم رفت بگم تو این داستان فامیلی دراکو لارنگه:) همون دراکو مالفوی خودمونه ولی فامیلیش لارنگه )) آلیس : سرمو انداختم پایین و از پله ها رفتم بالا و وارد اتاقم شدم دراکو هنوز آروم خوابش برده بود نمیخواستم بیدارش کنم...نمیخواستم از اینجا بره بهش نزدیک شدم و کنارش نشستم در..دراکو؟ دا..داش بیدار نمیشی؟ خورشید در اومده...داداشی؟ دراکو : کمی لای چشممو باز کردم و لبخندی زدم با یادآوری اینکه قراره برم...اشکی از چشمم سر خورد و گریم گرفت آلیس : اشک صورتمو خیس کرده بود...داداشی گریه نکن...دراکو : چطور دوریتو تحمل کنم آبجی؟
آلیس : همونطور که...من تحمل میکنم....شاید نتونم دیگه ببینمت ولی بدون همیشه تو قلبمی دراکو : صدام می لرزید...سعی کردم لبخندی بزنم... تو ام...همیشه تو قلبم میمونی آبجی کوچیکه! آلیس : با...باشه داداش بزرگه مراقب خودت باش دراکو : قول بده... یه نفر و پیدا کنی...یه نفر که دوست داشته باشه...یه نفر که قدرتو بدونه... یکی که نتونه ترکت کنه آلیس : توام... همینطور....باشه؟ دراکو : سعی میکنم...صدای تق تق در اومد لوسیوس : دراکو؟ بیا بیرون دیگه باید بریم دراکو : مثل اینکه....وقت..رفتنه آلیس : از رو تخت بلند شدم و بهش خیره شدم دراکو : از رو تخت پا شدم و بهش نزدیک شدم و سرمو روی شونش گذاشتم و بغ...ل..ش کردم آلیس : دستمو روی موهاش کشیدم و چشمامو بستم....لبخند تلخی زدم دراکو : ازش جدا شدم و رفتم سمت در لبخند بزن قشنگم...آلیس : سعی کردم گریه نکنم و لبخند تلخی زدم...چشم داداشی....خداحافظ دراکو : به امید دیدار! لبخندی زدم و از اتاق رفتم بیرون آلیس : رو زمین افتادم و زدم زیر گریه هیچوقت فکر نمیکردم تو این دو سه روز انقد بهش وابسته شم که نتونم دوریشو تحمل کنم...دوری ای که دیدار دوباره ای نداره!
همه جا تو سکوت...تاریکی...تنهایی.... بی رحمی...غرق شده بود اشک روی صورتم خشک شده بود از اتاق رفتم بیرون و رو مبل روبه روی بابا نشستم... بابا؟ به عمو چی گفتی که اینطوری رفت و گفت هرگز برنمیگرده؟ ریموس : من چیزی نگفتم...تقصیر خودت بود آلیس : یعنی تو خانواده ما همه چی باید اجباری باشه؟ دراکو منو آبجی خودش میدونه و منم داداشم چرا نمیخواید درک کنید؟ ریموس : دراکو برادر تو نیست آلیس : میخوام جوری فکر کنم که هست....چیه مگه؟ من بازم اونو می بینم...شاید سال ها طول بکشه ولی می بینمش....قول میدم! رز : عزیزم؟ گریه نکن...باشه..بازم می بینیش...بازم داداشتو می بینی....ولی... یه سری اتفاقا هستن که...جوری که ما دوست داریم پیش نمیرن...تلخ تر از تمام تصورا اتفاق میوفتن....ولی باید... باهاش کنار بیای! آلیس : از رو مبل بلند شدم و رفتم سمت اتاقم و در و بستم یه هودی سفید با شلوار جین پوشیدم و کلاه هودیو روی سرم گذاشتم و از اتاق رفتم بیرون ریموس : کجا؟ آلیس : دلم میخواد....تنها باشم از خونه رفتم بیرون...باد خنکی می وزید و اشک و غم هامو با خودش به پرواز در می اورد و می برد...بی هدف قدم میزدم...قدم میزدم...قدم میزدم بلکه برسم جایی که...بتونم...لبخند بزنم....
صدای آهنگ قشنگی از اونطرف خیابون میومد با قدم های آروم سمت صدا حرکت کردم و پشت دیوار وایستادم و به آهنگ گوش سپردم....
ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد نشه خواهش میکنم:) واسش کلی زحمت کشیدم میدونی اگه رد کنی قلبم میشکنه💔 اگه تستام رد شه اکانتم میپره💔😔 پس لطفا منتشر کن اگه منتشر کنی واقعا خوشحالم میکنی پس منتشر کن ناظر مهربونم پلیز:))💚🌚تنک لایک و کامنت فراموش نشه:))♡♡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
💞گشنگ بوددد
مرسییی لیدی
عالی بییید
ممنووونن کیوتمم