داستان من p1

نشسته بودم و داشتم بهش نگاه میکردم باز مثل همیشه داشت با هری پاتر دعوا میکرد دو تامونم درونگراییم نمییدونم چجوری بهش بگم که دوسش دارم اون خیلی پسر کیوت و خفنیه حس عجیبی دارم از سال اول تا امروز برام قشنگ بوده

یهو هری صدام زد . لونا خوبی؟ تو فکری گفتم اره و رفتم نمیخوام کسی مخصوصا هری درباره این موضوع بدونه از خوابگاه دخترا اون عینکم که نارگلا رو نشون میداد بردداشتم تا کمی سرگرم شم و دراکو یادم بره

داشتم نارگلا رو میدیدم که رو سر مردم میچرخن که یهو کسی رو دیدم که نارگلش از همه بیشتر بود کسیی که میخواستم کسی از علاقم بهش ندونه دوباره اومد دراکو بازم با دستش موهاش ر به عقب داد داشت میرفت سمت جارو ها جاروش رو برداشت رو رفت

کنجکاو بودم بدونم کجا رفته رفتم تا از هری بپرسم که میدونه چی شده یا نه و به صورت عجیبی هری هم غیبش زده بود رفتم پیش هرماینی و ازش پرسیدم گفت دراکو و هری باهم رفتن و دلیلش معلوم نیست

الان دیگه خیلی کنجکاو تر بودم اما خب همه چیز که پرواز کنه حتما به زمین میشینه و هر پرنده بعد از مهاجره به جاهای گرم دوباره به لونه ی قبلیش برمیگرده ولی نمیدونم هری و دراکو کی برمیگردن؟

امید وارم خوشتون اومده باشه لایک و کامنت یادتون نره چالش برا پارت دو چالش چی باشه؟