پارت 4 ناظر عزیز و محترم باور کن چیزی ندارههه💔 فقط یه داستانه لطفا منتشر کن رد نشه پلیزز:))♡♡ رفقا اگه بد شد ساری حالم بده:)
چرا؟ دراکو : نمیدونم...ولی من مثل پدرم نیستم آلیس : پوزخندی زدم... ممنون داداش موطلایی! دراکو : کاری نکردم که آبجی موطلایی آلیس : موطلایی؟ دراکو : خب موهای تو آن طلاییه آلیس : اهوم....به نظرم منو تو خیلی شبیه همیم دراکو : خیلی..هردو پدری داریم که آدما رو تحقیر میکنن ولی ناراحت نباش...اگه خواستی با یکی در و دل کنی داداش دراکوت هست آلیس : لبخندی زدم...دراکو من نمیدونم چم شده همش اعصابم خورده تو راه چند بار نزدیک بود تصادف کنم دراکو : چیزی شده؟ آلیس : نه فقط این روزا فکرم خیلی درگیره دراکو : درگیر چی؟ آلیس : پوزخندی زدم باورت میشه خودمم نمیدونم؟ دراکو : آره می فهمم یکم بخواب نظرت چیه؟ آلیس : سعی میکنم...دراکو : از رو تخت بلند شدم و رفتم سمت در یکم بخواب آلیس : باشه....دراکو از اتاق رفت بیرون رو تخت دراز کشیدم خوابم نمی برد سرم خیلی درد میکرد نشستم و کشوی کنار تخت و باز کردم و یه قرص سر درد برداشتم و تو دهنم گذاشتم و بطری آب روی میز و برداشتم و خوردم نفس عمیقی کشیدم و رو تخت دراز کشیدم و چشمامو رو هم گذاشتم
هری؟ هری بیا اینجا هری : باز چی شده؟ رون : یکم پیش گوشیم زنگ خورد هری : خب؟ رون : هر...هرماینی بود هری : بالاخره؟ بالاخره زنگ زد؟ چی گفت؟ رون : گفت میخواد منو ببینه هری : ولی اون که پاریسه رون : اومده لندن هری : فقط...تورو میخواد ببینه؟ رون : نمیدونم...هری : وایستا بریم پیشش رون : آمم...خب باشه هری : از مغازه خارج شدم و کلید و از روی در برداشتم پا به پای رون قدم بر میداشتم عجیب بود که هرماینی زنگ زده آخرین باری که دیدمش گفت میخواد بره فرانسه و دیگه هیچوقت بر نمی گرده حالا...اومده لندن تو این فکرا بودم که با صدای رون به خودم اومدم جلوی کافه ای وایستاده بودیم یه دختر کنار پنجره کافه نشسته بود و موهاش بالای سرش بسته شده بود و خونسرد به منو رون خیره شده بود رفتیم سمتش...سلام رفیق قدیمی! هرماینی : هری! رون! سلام...خوبین؟ رون : متعجب بهش چشم دوخته بودم حس میکردم بغض توی گلوم نشسته بد جور دلم واسش تنگ شده بود رو صندلی روبه روش نشستم نگاهم به دستش افتاد یه..یه انگشتر توی دستش بود تو چشماش زل زدم هرماینی : بچه ها دلم واستون تنگ شده بود رون : چرا انگشتر دستته؟ هرماینی : باید توضیح داشته باشه؟ خب...انگشتر دوستمه یادگاری بهم داده رون : کدوم دوست؟ هری : رون؟ چی داری میگی؟ رون : نباید بدونم دختری که دوسش دارم با کی میگرده؟ هرماینی : انگشتر دوستم لارا ولی فکر نمیکنم به تو مربوط باشه رون
رون : واقعا هرماینی؟ باشه ولی ما هیچی رو از همدیگه پنهان نمیکردیم ما از بچگی با هم بزرگ شدیم هرماینی : رون من..من منظوری نداشتم فقط گفتم نباید تو چیزی که بهت مربوط نیست...دخالت کنی هری : دلم واست تنگ شده بود هرماینی...بهتره شما رو فعلا تنها بزارم میرم بیرون یکم...از رو صندلی بلند شدم و رفتم سمت در کافه نگاهی بهشون انداختم و لبخندی زدم رون حداقل وضع مالیش از من بهتره...من حتی تو خونه اون زندگی میکنم از کافه رفتم بیرون حالا کجا برم؟ با قدم های آروم بین مردم راه میرفتم و همه بهم طعنه می زدن بچه که بودم فکر میکردم خوشحالی از پول مهم تره ولی بزرگ که شدم فهمیدم با پول میشه خوشحالی رو ساخت...اگه پول نداشته باشی کسی تحویلت نمیگیره و همه با تمسخر بهت زل میزنن...رسیده بودم جلوی خونه رون یه موتور کنارم وایستاد یه پسر جوون ازش پیاده شد و جعبه پیتزایی رو داد دستم + ببخشید پسر جون میشه یه کمکی بهم کنی؟ هری : چی؟ + پدرم زنگ زد گفت مامانم حالش بد شده و بیمارستانه منم یه سفارش پیتزا دارم که باید تحویل بدم ولی عجله دارم میشه این پیتزا رو تحویل بدی به خانواده لارنگ؟ هری : متعجب بهش نگاهی انداختم...البته..+ با موتور من برو ممنون داداش هری : سری تکون دادم و رو موتور نشستم و کلاه کاسکت و روی سرم گذاشتم و دستمو روی دسته های موتور بعد از چند مین رسیدم جلوی عمارتی بزرگ و دو طبقه کلاه و برداشتم و دستم و روی زنگ فشردم چند مین گذشت و در باز شد و یه پسر مو طلایی پشت در بود دراکو : شما؟ هری : سلام...شما پیتزا سفارش داده بودین؟ دراکو : آها...بله وایستا ببینم من تا حالا تو رو ندیدم که پیک بیاری کارمند جدید رستورانی؟
هری : آره...من دیگه باید برم دراکو : پول نمیخوای؟ هری : پ..پول؟ باید چکار میکردم؟ باید می گرفتم؟ یا نه؟ لبخندی زدم این بار و مهمون ما باش داداش دراکو : داداش؟ دیگه منو اینجوری صدا نکن هری : اخمی کردم و سوار موتور شدم..خدافظ دراکو : به رفتنش خیره شدم عجیب بود...شونه ای بالا انداختم و در و بستم رفتم سمت اتاق آلیس در زدم آلیس : بیا تو دراکو : در و باز کردم و رفتم داخل بیدار شدی؟ سرت بهتر شد؟ آلیس : یکم پیتزا رسید؟ دراکو : تو سفارش داده بودی؟ آلیس : آره...پیتزا رو ازش گرفتم دراکو : کسی که اوردش آدم عجیبی بود یه پسر با موهای مشکی و چشمای سبز بود یه عینک گردم رو چشماش بود آلیس : هری!
ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد نشه خواهش میکنم:) واسش کلی زحمت کشیدم میدونی اگه رد کنی قلبم میشکنه💔 اگه تستام رد شه اکانتم میپره💔😔 پس لطفا منتشر کن اگه منتشر کنی واقعا خوشحالم میکنی پس منتشر کن ناظر مهربونم پلیز:))💚🌚تنک لایک و کامنت فراموش نشه:))♡♡ رفقا بعدیو نمیدونم کی میزارم حالم خیلی اوکی نیس:)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
مگه میشه بد باشه؟
عالییی بود💙🫂
نمد شاید😂💔لطف داری بیب
تنککک یوو لاوم
مثل همیشه عاولی✨️
تنکک یو لاوم
عاللللیییی بیددد(:
مرسیییی بیب