🖤❤️قلب مشکی و قرمز(part12)

از زبان کت🐈‍⬛: من و وایپریون، داشتیم سمت سایه ای می‌رفتیم که فکر می‌کردید لیدی بلکه😨!..ولی اون.......

من د.س.ت لیدی رو گ.ر.ف.ت.م و بهش گفتم🐈‍⬛:«هی مای لیدی😟! میشه ازت بپرسم"تو مار ها رو بیشتر دوست داری یا گربه ها رو" ؟😞😞؟» ولی نه تنها جوابی بهم نداد، بلکه د.س.ت.ش رو هم از د.س.ت.م بیرون آورد. سرم رو برگردونم و دیدم که باگابو اونجا نیست.

به وایپریون گفتم🐈‍⬛:«ندیدی مای لی‍...اهم اهم(سرفه) لیدی باگ کجا رفت😟😨؟ وایپریون🐍:«او کت😰..تو وقتی بهش دست زدی، اون محو شد😰😟😰😟!» من🐈‍⬛:«خب باشه پس بهش زنگ میزن‍...وایسا تو گفتی ناپدید شد😰؟ اون هم با ل.م.س من😰؟» وایپریون🐍:«آره!!!!» من🐈‍⬛:«خب باشه» تلفن گربه ای رو برداشتم تا به لیدی باگ بزنگم🌒

بعد، درحین زنگ زدن، خطاب به وایپریون گفتم 🐈‍⬛:« این حتماً توهم بوده و وقتی یه توهم ایجاد شده، پس حتماً به آکوماتیز داریم که به احتمال ۹۹/۵٪ ولپینا ‍ه! چون فقط اونه که می‌تونه توهم درست کنه!» وایپریون🐍:« شاید کار ریناروژه 😬🤔؟!» یعنی خدایی😐؟! از وایپریون انتظار نداشتم🤌😐 بش گفتم🐈‍⬛:«ریناروژ مگه با ما دشمنه؟» وایپریون🐍:«شاید کسی که این توهم رو درست کرده، نیت بدی نداشته😅😄!» من🐈‍⬛:«اگه نمی‌خواد کار بدی بکنه،چرا باید بخواد ما رو گ.و.ل بزنه🧐🙄؟ شاید حرف هایی که می‌خواستیم به لیدی باگ بزنیم، پیش اون سازنده توهم، فاش میشد درحالی که ممکن بود بخوابم حرف های خصوصی بزنیم😒!» وایپریون🐍:«این هم حرفیه🤔!».................

همینجوری که داشتم با وایپریون بحث میکردم😁..یهو یادم اومد که لیدی باگ رو کاشتم پشت تلفن😐 لیدی🐞📞:« کدوم حرف خصوصی🧐؟...توهم چیه🤯؟..بازم لایلا؟!» کت🐈‍⬛📞:«اوه پس تو همه ‍‍ش رو شنیدی😁!» 🐞📞:«بله🙄!» من🐈‍⬛📞:« پس بدو بریم برای یه عملیات نجات دیگه😁! اوه راستی🗿! وایپریون هم می‌تونه با ما بیاد🗿؟» (در ذهن کت: آخ که چقدر دلم واسه ماموریت های ۲نفره تنگ شده😁! توروخدا بگو نه نمیتونه بیاد🙄 ترووخداااااااااااااااا🥺! کیمیا☠️:«مطمئنی ماموریت ۲نفره میخوای😏؟!»)

از زبان لیدی🐞: وقتی کت گفت"وایپریون هم می‌تونه بیاد؟" یه لحظه با خودم گفتم"فکر بدی هم نیست ها🤔! اگه به احتمال ۰/۵٪ اون لایلا نباشه،با قدرت های جدیدی دست و پنجه نرم میکنیم و شاید بازگشت به گذشته، لازم باشه🤔" پس گفتم🐞📞:«آره می‌تونه بیاد، البته ممکنه زیاد نتونه کمک کنه😅!» از زبان کت🐈‍⬛: یعنی چی که وایپریون هم بیاد😨! نکنه وایپریون توی ماموریت م.خ لیدی رو بزنه😭؟ نه بدتر😨 ازش خ.و.ا.س.ت.گ.ا.ر.ی کنه😨😨😨😨؟

یهو حس کردم یه چیزی توی گلو ‍‍م گیر کرده😣..که اجازه نمی‌داد حرف بزنم😣..اون بغض بود🥲... *من کیمیا رو م.ی.ک.ش.م😭😡. همش تقصیر تو‍ه😭😭* به زززززززوووووووووووووررررر گفتم🐈‍⬛📞:«باشه بیاد🥲💔...» بعد با هم ق.ر.ا.ر گذاشتیم که برای پیدا کردن اون فرد آکوماتیز شده، از خونه لایلا شروع کنیم به گشتن🏡🪴

رفتیم اونجا و من هم همش با این نگاه"😒" به وایپریون نگاه میکردم. لیدی🐞 :«خب وایپریون! از قدرتت استفاده کن تا اگه مشکلی پیش اومد...» 🐍:«آره خودم میدونم قدرتم چیکار می‌کنه😄!» و بعد هم از ساعتش استفاده کرد و.......

از زبان وایپریون🐍: از قدرتم استفاده کردم و دیدم لیدی باگ دوباره داره توضیحش میده. من گفتم 🐍:«همید الآن ازش استفاده‌ کردم😁😁!» لیدی باگ🐞:«خب پس هیچی😁! شروع کنید به گشتن!!» من و کت و لیدی باگ همینطوری داشتیم می‌گشتیم که یهو کت داد زد🐈‍⬛:« 😲😲ببببببچچچچچچچچچچچهههههههههههه هههههههااااااااااااااااااااااااااا😲😲!» من و لیدی رفتیم سمت اونجایی که کت برای گشتن، رفته بود. وقتی رفتیم پیش کت نوار، کت گفت🐈‍⬛:«این چیه😬👈🏻؟»

برو نتیجه 😬👈🏻😄👈🏻😣👈🏻😲👈🏻😨👈🏻😅👈🏻🤔👈🏻