
فصل یک رمان بخش اول حمایت کنید دوستان 🙃❤ ناظرررر جون به خدا هیچ چیز بدی ندارههه منتشرش کن🥲

آفتاب ملایمی در حال تابیدن بود، و زمان شکوفه دادن گل ها ی بنفشه، فرا رسیده بود بوی خوش گل های بهاری هر ادمی را سر ذوق می اورد، وآرام بخش روح و روان بود. در یکی از همین روزهای فصل باشکوه، در خانواده کاترین دختری زیبا رو پا به جهان گذاشت. دختری با پوستی سفید همچون صدف و با موهایی همچو سیاهی شب. زیبایی دخترواقعا تحسین برانگیز بود، اما سرنوشت او زیبا نبود. هنگامیکه به دنیا آمد مادرش از دنیا رفت و این آغاز ماجرای اوست.
پدر دخترک بی چاره نمیدانست از او متنفر باشد یا نه. چهره دخترک همانند مادرش بود هرگاه او را میدید به یاد همسرش میافتاد و با خیالی که او باعث مرگ همسرش شده بود و شاید اگر او به دنیا نمی امد، همسرش در کنار او بود، آزرده خاطر میشد. پدر دخترک هیچگاه میلی به اونشان نمیداد جان هر روز دخترک را دست کسی میسپارد تا از او نگهداری کنند، تا کمتر او را ببیند تا شاید حتی برای یک لحظه هم شده کمتر به یاد همسرش بیافتد.
1 سال به همین وضع گذشت و روز به روز وضعیت جان بد تر از قبل میشد. سر انجام در 17 April دقیقا همان روزی که دخترک متولد شده بود روح او هم به همسرش پیوست.
دخترک تنها 1 سال داشت اما روزگار با او خیلی بی رحم بود. او دیگر هیچ خانوادهای نداشت. پس از اینکه پدرش را هم از دست داد او را به یتیم خانه shadow فرستادند، اماهیچکس او را به سرپر ستی برعهده نمیگرفت چرا که مردم فکر میکردند که او دختری شوم است. و او باعث مرگ مادر و پدرش شده بود اما او فقط یک دختر بچه بود.
10 سال ازاین اتفاق ناگوار میگذشت، و او دیگر 11 ساله بود و هنوز در همان یتیم خانه به سر میبرد. شایعه های زیادی از او شنیده میشد هر کدام از آن یکی مسخ ه تر، عجیب تر و زننده تر. واقعا چگونه میتوانستند به همین راحتی دروغ هایی به این بزرگی سر هم کنند و چه طور باور میکردنند. اما نمیفهمیدند که با این حرف ها فقط دل دخترک را بیشتر میآزردند و همین باعث شده بود که او هیچ دوستی نداشته باشد نه اینکه نخواهد کسی نبود که حاضر شود با او دوست شود. بعضی ها میگفتند او شوم است و برخی میگفتند اهریمنی پلید است، مخصوصا وقت هایی که از او کار عجیبی سر میزد.
دخترک نه تنها شوم، پلید و یا حتی اهریمن نبود، بلکه دختری بسیار خوش قلب و مهربان بود. ااما حرف هایی که پشت سرش بود او را بیشتر از همیشه رنجیده خاطر میکرد و همین حرف ها باعث شده بود که دل دخترک بشکند و با خود بیاندیشد کاش روزی به سزای رفتارشان را ببینند. اما دخترک انقدر دلرحم و مهربان بود که خود را برای همچین افکاری که در سر میپروراند سرزنش میکرد و نمیخواست هیچ اتفاق بدی برای کسی بیافتد چرا که ناراحتی دیگران را نمیتوانست تحمل کند و طاقت دیدن چهره تاراحت و اندوه بار آنان را نداشت، حتی کسانی که او را به سخره میگرفتند و یا از او بدون هیچ دلیلی فرار میکردند. تنها انید دخترک به زندگی فقط این بود که شب ها پنهانی از اتاق خود بیرون میامد و به محوطهپشتی یتیم خانه میرفت و از انجا ماه و ستا گان را در نظر میگذراند و بر روی چمن های بلندی که هیچ گاه انها را حرص نمیکردند دراز میکشید و با دوستان خود گرم صحبت میشد امادوستان او انسان نبودند.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام تولدت مبارک
خیلی قلمت زیباست 🥺😍
مشتاق پارت بعدی هستم 🌻🌻🌻
مرسیی عزیزم🥺
نظر لطفته☺️🌼
کسایی که به سرپرستی قبولش نکردم ا.سکلن
موافقم🥺
پارت دوم و سوم تازه ماجرا شروع میشه 😁
عهه اسپویل کردم😬🤫😂
خیلی قشنگ بوددد🥲🤍 کنجکاو شدم ببینم دوستاش کین🌚
مرسی قشنگم 🙃🖤
اوخوم ب خاطر همون قطع کردم😅
ک کنجکاو شید😁
اه باورمم نمیشه😭😭
واسه ی تست بیشتر از 12 ساعت گذشت😭😭
بالاخره منتشر شد
جان من ی نیم نیگاهی بش بندازین🥲
پشیمون نمیشین