
فیک تک پارتی از بلک پینک ژانر : سورئال ، ترسناک اسمات ندارد بچه ها شیپ هم نیست اونجا که اسم یونگی اومد اسم دیگه ای به ذهنم نرسید وگرنه خودم با شیپ مخالفم :) مرسی که درک میکنید اولین فیکمه..حمایت؟
دست راستش را بغل می کند تا کمی گرم تر شود سپس دست آزادش را وارد جیبش می کند و کاغذ آدرس را بیرون می آورد آن را دوباره می خواند و در قسمت پلاک توقف می کند و به خانه روبرویش زل میزند پلاک۶۶ از سرما می لرزد لبخند می زند دستش را بالا می آورد و به در می کوبند یک بار دوبار سه بار و چهار بار لحظهای که دستش را بالا می آورد تا برای بار پنجم به در بکوبد در باز میشود و قامت کشیده جنی کنار در نمایان میشود باهم دست میدهند و همدیگر را بغل می کنند _چقدر دلم برات تنگ شده بود لالیسا مانوبان +منم همینطور..جنی
جنی از جلوی در کنار می رود اجازه میدهد لیسا وارد خانه شود دوستان دوران دبیرستان دوباره همدیگر را ملاقات کردند و احساس میکنند جانی تازه گرفتند لیسا پس از روزهای سختی که به تازگی گذرانده و پس از تمام کردن رابطهاش با نامزدش و مشکلاتی که برایش به همراه آورده احساس می کند بالاخره میتواند روزهای خوب را تجربه کند. اما برای ساختن آن روزهای خوب که انتظارش را می کشد باید کمی صبر کند او مدتی قبل و پس از دیدن آلبوم روزهای دبیرستانش به یاد جنی افتاد و تصمیم گرفت به دنبال او بگردد سپس در سفرش به بوسان تابلوی تبلیغاتی یک نمایشگاه نقاشی که برای جنی بود می بیند و تصمیم میگیرد به آنجا برود و جنی را ملاقات کند _ بشین لیسا هنوزم خیلی خجالتی هستی. یکم از خودت بگو چیکار میکنی؟ کمی معذب است و جنی این را به خوبی میبیند لیسا همیشه وقتی معذب میشد دستش را روی زانویش میکشید و لبخندی دندان نما میزد + خ..خب ..من توی یه شرکت کار میکنم...تو..چطور ؟ _اه من توی یه کافه کار پاره وقت دارم .حتما اگه بوسان موندی بیا پیشم +حتما جنی لبخندی میزند و برای پذیرایی کردن از مهمانش به آشپزخانه میرود لیسا با رفتن جنی از داخل کیفش آینه و رژ بیش را بیرون میآورد و آن را جلوی آینه تمدید میکند . و جنی هم در آشپزخانه خنده های آرامی میکند و افکارش میخندد . اما این خنده ها زیاد طول نمیکشند چون جنی مدت هاست که با صداهای آزاردهنده درون مغزش زندگی میکند و اگر بخواهیم صادق باشیم گاهی توصیه هایش بدرد بخور هستند اما مشکلشان این است که تو اجازه رد کردن پیشنهادشان را نداری آن قدر در مغزت وز وز میکنند که مجبور میشوی انجامشان دهی و وقتی به حرفشان گوش دادی آرام میشوند و تورا با مشکل روی دستت تنها میگذارند جنی کلافه چاقو را فشار میدهد و روی کابینت چوبی میکوبد جوری که کابینت سوراخ میشود و صدای بدی تولید میکنید که لیسا را به آنجا میکشد
+جنی خو... لیسا با دیدن جنی که با چشمهای گشاد و دندان های که بهم میسابد چاقو را از قسمت تیزش گرفته و خون از دستش جاری شده وحشت میکند جنی با شنیدن صدای لیسا به سمتش برمیگردد و درمانده میگوید _نگاش کن من نمیتونم دستهایش را روی سرش میگذارد و فریاد میزند _نمیتونم نمیتونم نمیتونم...نمییتووونممم جنی درد دستش را حس نمیکند ..عذاب آن صداها خیلی بیشتر از این حرف هاست چاقو را به طرفی پرت میکند و خم میشود آرام شده
دیگر فریاد نمیزند و صورتش وحشتناک نیست..سرد سرد مانند یخ !تبری بزرگ را از زیر کابینت بیرون میآورد و تلو تلو خوردن و آرام جلو میآید _یادته اون روزو؟ خانم کانگ اومد سر کلاس و گفت.. صدای کشیده شدن تبر روی زمین گوش خراش است _همکلاسیمون مین یونگی کشته شده لبخندی میزند و لیسا قدمی عقب میرود
_من خندم گرفت یادته؟ خانم کانگ پرتم کرد بیرون..میدونی. چرا خندیدم؟ لیسا سعی میکرد خودش را قانع کند که حدسش اشتباه است در آن دوره از یونگی خوشش میآمد و فقط هم جنی باخبر بود _اره لیسا..کار من بود +و...ولی..چ..چر.. جنی عصبانی شد و اخم کرد و با تندی گفت _از دستت میدادم..تو بهترین دوستم بودی.. بعد قهقهه ای زد و به سمت لیسا حمله ور شد لیسا سعی کرد از خودش دفاع کند اما در نهایت پای راستش زخم شد البته که خیلی عمیق نبود اما خونریزی زیادی کرد و لیسا نمیتوانست راه برود
آخرین چیزی که دید جنی ای بود که به سرش لگد زد و سیاهی مطلق.. وقتی لیسا بلاخره بیدار شد دستانش با یک زنجیر بالای سرش بسته شده بود و رسماً آویزان بود کمی که هوشیاریاش را بدست اورد جنی را دید که روی یک مبل چرمی خردلی رنگ نشسته است و با لبخند نگاهش میکند +,چ...چرا...ای..این کارو..م.ی..کنی؟؟ لبخند جنی محو شد و گفت _متاسفم اما برای خفه کردن اونا مجبور شدم.. بعد به سمت لیسا امد و چاقوی دسته بلندی که در دستش بود را روی گردنش کشید و تا شاهرگش آورد یکهو چاقو را ول کرد و جیغ بلندی کشید دستهایش را بر روی سرش میگذارد و فریاد میزند : _ بسه..بسه..باشه؟.....بسهههععه
بعد خم میشود و چاقو را بالا میآورد و در شکم لیسا فرو میکند جنی بعد از این کار میخندد لیسا اما فریاد میزند ضربه دوم ..سوم ..چهارم..پنجم و ششم را میزند و میخندد چاقو را بیرون میکشد و دستهای لیسا را آزاد میکند مراقب بود ضربه هایش عمیق باشد عزیزش را کشته بود و فقط میخواست تمام شود
لیسا را روی چمن های حیاط پشتی خانه رها میکند و خودش هم کنار او دراز میکشد چاقو را به شاهرگش میبرد و آن را میبرد خون جاری میشود جنی خنده کنان دست لیسا را میگیرد و فریاد میزند فریادی به زیبایی سکوت. ..
دو اسلاید اضافه گذاشتم جهت توضیحات.. همانطور که تو توضیحات گفتم قصدم شیپ نبوده هر اسمی به ذهنم رسید نوشتم لطفاً هیت ندید و درک کنید راستی این اولین فیکمه صووو حمایت؟
و اینکه دوست دارید فیک بعدی از کدوم گروه باشه؟ هر گروه یا سولوییست رو بگین میزارم حتما خیلی بابت شیپ نکردن تاکید کردم چون یک سری ها واقعا همچی رو با منظور میبینن و هیت میدم که خیلی آزار دهنده هست
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
من فکر کردم قراره کلی باهم دوباره رفیق شن و خوش بگذرونن ...
نه دیگه ما اینجا هپی اند نداریم:)
ولی اگه بچه های خوبی باشین اخر فیکشن نیش رو هپی اند میکنم😔✨
داداش تو رو خدا آنقدر خشن ننویس رو روحمون تاثیر داره😂😂😭
عب نداره برو ماجرا های حنا و ممد رو بخون بشوره ببره 💆🥢
ای جان😂
😐😐😐
چرا انقدر خشن و بد تموم شد😐 چرا کشتش😐
چون نویسنده سادیسم داره 😀
😂😭
عالی بو..د
وایی عالی بود از بی تی اس بزار،
چشم فردا یا پس فردا میزارم 🤗
عییییی
عالییی بیددد
از بی تی اس میزاری؟
آره اتفاقا امروز نصفشو نوشتم فردا کامل کنم میزارم