خب دیگه بهتره از ش.بح بودن خارج بشم و...اینم از پارت جدید😁
لیدی باگ آکوما رو با یویوش گرفت. کمی بعد،از توی یویو یه پروانهی سفید خارج شد و رفت. یک چیز سیاه با لکه های بنفش کل بدن کویین دارک هارت رو پوشوند و بعد، کویین دارک هارت تبدیل به لونا شد. 🖤از زبان لونا🖤 چشمام رو باز کردم و دیدم که قهرمانا دورم رو گرفته بودن. یکی از اونها که لباسی به شکل پوست چیتا داشت، دستش رو سمتم دراز کرد. قهرمانِ با لباس چیتا:"سلام! من چیتا گرلم. حالت خوبه؟" کمی به چهرش دقت کردم. اون خیلی شبیه...جینی بود! لونا:"آره...فکر کنم خوب باشم." ولی من مطمئن بودم که آکوماتیز شده بودم. دست چیتا گرل/جینی رو گرفتم و بلند شدم. به دوتا قهرمان دیگه که لیدی باگ و کت نوار بودن نگاه کردم. لیدی باگ خیلی شبیه مرینت و کت نوار خیلی شبیه آدرین آگرست بود! چیتا گرل/جینی:"خب من هنوز اون سرعت زیادم رو دارم پس برت میگردوندم همونجایی که بودی." دستم رو گرفت و با سرعت به سمت بستنی فروشی رفتیم.
اون پایین،صدای لیدی باگ/مرینت رو شنیدم که داد میزد:"وایستید!" اما دیگه دیر شده بود. چون خیلی دور شده بودیم و چیتا گرل/جینی صداش رو نشنید. 🐞از زبان لیدی باگ🐞 یادم رفته بود معجزهگر چیتا گرل رو بگیرم. صداش زدم ولی صدام رو نشنید و به راهش ادامه داد. کت نوار:"ببینم چیزی میخواستی بهشون بگی؟" لیدی:"باید معجزهگرش رو پس میگرفتم." صدای هشدار معجزهگر هامون به گوش رسید. لیدی:"خب دیگه،ما باید بریم. خداحافظ." یو یوم رو به سمت یه دودکش پرت کردم و به سمت بستنی فروشی راه افتادم. 🐆از زبان چیتا گرل🐆 تقریبا نزدیکای بستنی فروشی بودیم که یهو یه صدا شبیه صدای هشدار شنیدم. چیتا گرل:"ببینم تو صدایی میشنوی؟" لونا:"فکر کنم صدای معجزهگرت باشه." به معجزهگرم نگاه کردم. داشت چشمک میزد. این یعنی چی؟ به جلو نگاه کردم. تقریبا نزدیک بستنی فروشی بودیم. چیتا گرل:"خب من همینجاها پیادت میکنم." ترجیحا سرعتم رو کم نکردم و همونطور که میدوئیدم اونو گذاشتم جلوی بستنی فروشی.
چند قدمی از بستنی فروشی دور نشده بودم که یهو از حرکت ایستادم. به لباسام نگاه کردم. اینا لباسای عادیم بودن! برگشته بودم به حالت عادی! به لورا که روی شونم نشسته بود نگاه کردم. جینی:"صبر کن...چرا برگشتم به حالت عادی؟؟" لورا:"انرژیم تموم شده. باید یه چیزی بخورم!" جینی:"باشه...الان برمیگردیم به بستنی فروشی." و شروع به دویدن کردم. لورا:"ولی خوب شد کسی ندیدت. چون هویتت باید مخفی بمونه." جینی:"عه؟" وقتی به بستنی فروشی رسیدم لونا رو دیدم. جینی:"ل..لونا!" لونا:"جینی!" دوییدم سمتش و بغ.لش کردم. لونا:"هی!" جینی:"ببخشید." یادم رفته بود که از بغل خوشش نمیاد و بعد اینکه یادم اومد سریع رفتم عقب. چند ثانیه بعد، فلیکس،مایکل و آندره از پشت دکه،بیرون اومدند. مایکل:"حالتون خوبه؟" وقتی باهاش چشم تو چشم شدم احساس کردم که لپام سرخ شده. جینی(با لبخند همراه با خجالت):"آ..آره،خوبیم." به لونا نگاه کردم. میتونستم بفهمم که سعی داشت با فلیکس چشم تو چشم نشه.
لونا:"راستی،مرینت کجاست؟" مرینت:"بچه ها!" برگشتیم به سمت صدا. مرینت داشت دوان دوان به سمت ما میومد. مایکل(با لحن جدی):"کجا رفته بودی؟؟" مرینت:"قایم شده بودم. خب بیاید زودتر بریم تا اتفاق دیگهای نیفتاده." مایکل(برگشت به سمت ما):"آره،بر...هی،فلیکس کو؟" جینی:"فکر کنم زودتر از ما رفت. بریم." و به سمت خونه هامون حرکت کردیم. لورا(با صدای آروم و لحن شاکی):"یادت رفت بهم غذا بدی!" جینی:"وایییییی راست میگی! ببخشید." 📆یک هفته بعد📆 🖤از زبان لونا🖤 یک هفته از اون اتفاق گذاشته بود. منم توی این یک هفته، سعی کردم به اعصابم مسلت باشم. بگذریم...من جینی تو راه مدرسه بودیم و سر راه مرینت رو دیدیم. جینی شروع کرد به حرف زدن با مرینت. منم میخواستم حرف بزنم تا اینکه، یک دختر رو دیدم که به نظرم خیلی آشنا میومد. به اون دختر خیره مونده بودم که صدای زنگ مدرسه منو به خودم آورد. وقتی وارد کلاس شدیم، خانم بوسیه قبل ما تو کلاس بود و...دوباره اون دختر رو دیدم! وقتی چشمش به من افتاد،نگاهش تنفر آمیز شد. یادم اومد کی بود! اون...لوسی لاکر بود! (اسلاید بعد مهمه)
یه نکته بگم:توی معرفی گفته بودم لوسی دش.من مرینته ولی فعلا فقط دش.من یکی دیگست(دیگه تابلو شده دشم.ن کیه😐)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پرفکت..♡
مرسی :)
مثل همیشه عالی و بی نقص بود خسته نباشید ✨🍭
مرسی🙂
فوق العاده
راستی چند تا پارت جدید از داستانم اومده.
مرسی :)
بهش سر میزنم :)
عرررررر عالی بوددددد مثل همیشهههههههههههه🌸🌸
مرسییییی