پارت 9 ناظر عزیز و محترم باور کن چیزی ندارههه💔😔فقط یه داستانه لطفا منتشر کن رد نشه پلیزززز ناظر قشنگم تنک:))♡
امیلیا : و..ولی تام درسته که مامانت به پدرت معجون ع×ش÷$ق داده و تو نمیتونی عا...ش..ق بشی ولی تام : من نمیتونم عا...ش..ق بشم ولی تو این طلسم و شکستی من هیچوقت آدمی رو دوست نداشتم ولی تو فرق داری با تو میتونم ساعت ها لبخند بزنم و اینو فراموش کنم که بود و نبود من واسه هیچکس مهم نیست!! امیلیا : تو چشماش زل زدم و لبخند محوی زدم واسه من مهمه...شاید اگه تو بهم کمک نمیکردی حرف بزنم...حرف نمیزدم..با تو بودن بهترین لحظات عمرمه تام : نگاهمو ازش گرفتم و سرمو به درخت چسبوندم و به آسمون خیره شدم امیلیا : خوابم میاد... تام : بخواب امیلیا : هعی..اوکی ممنون که یادآوری کردی تام : سردته؟ امیلیا : لبخند پررنگی زدم...شاید تام : منم سردمه بی خیال بگیر بخواب میگذره امیلیا : نه واقعا تو وجود تو ذره ای احساسات هست؟ تام : نه...دختر خب میگی چکار کنم؟ خودم فقط یه هودی تنمه کت که باهام نیست بهت بدمش امیلیا : ای خدا از دست این پسر.... خندم گرفته بود لبخندی زدم و رو زمین دراز کشیدم چمن ها سرد و یخ زده بودن و بوی خاک نم خورده پیچیده بود اما حس خوبی بهم میداد ستاره ها چشمک می زدن
تام : دیگه چیزی نگفت از رو زمین بلند شدم و بهش خیره شدم چشماشو رو هم گذاشته بود و لبخند رو لبش بود لبخندی زدم و کنارش نشستم کت مشکی رنگ تنمو برداشتم و انداختمش روش واقعا از دست تو دختر حتی به لباس منم توجه نمیکنی من همیشه کت میپوشم همین حواس پرتیاش و دوست دارم دستمو روی موهاش کشیدم و کنارش به درخت تکیه زدم و به تماشا کردن ادامه دادم کاش منم مثل تو بودم..کاش میتونستم با هزار تا درد توی قلبم لبخند بزنم پرتوی از نور خورشید همه جا رو زیر نظر گرفته بود و می تابید کمی لای چشممو باز کردم تام به درخت تکیه زده بود و خوابیده بود یه کت مشکی منو مثل پتو احاطه کرده بود رو زمین نشستم و متعجب به تام خیره شدم حس کردم کمی سرشو تکون داد و چشماشو باز کرد تام : بید..بیدار شدی؟ امیلیا : این کت از کجا اومد؟ تام : تقصیر من نیست که تو حواست به لباسای من نیست من از کی تا حالا با هودی میام بیرون؟ امیلیا : ممنون.... تام : به نظرت نباید برگردیم؟ امیلیا : خب شاید...از رو زمین بلند شدم و کت و بهش دادم
دستشو گرفتم متعجب بهم نگاهی انداخت و لبخندی زدم تام : خب..باید بریم سر کلاس سوروس امیلیا : همیشه بهش میگی سوروس؟ تام : نه من پیش خودش بهش میگم پروفسور اسنیپ اما جاهای دیگه آره سوروس خطابش میکنم امیلیا : جالبه...خب رسیدیم...من برم لباسمو عوض کنم می بینمت تام : اوکی...امیلیا : وارد سالن شدیم و از پله ها رفتم بالا و وارد اتاق شدم هیچکس داخل نبود سریع لباسمو عوض کردم و موهامو شونه کردم...از اتاق رفتم بیرون و تند تند از پله ها رفتم پایین و رسیدم دم در کلاس نفس عمیقی کشیدم و دستمو روی در کوبیدم اسنیپ : بفرمایید امیلیا : در و باز کردم و وارد کلاس شدم چشمم به تام افتاد نشسته بود و بهم زل زده بود اسنیپ : دیر رسیدید دوشیزه لورس! امیلیا : ولی خودتون دیشب گفتید باید تا صبح تو جنگل باشیم اسنیپ : دیشب دیشب بود امروز روز دیگس تام : پروفسور؟ این بار و بی خیال بشید به خاطر تنبیه دیشب بود! اسنیپ : بشین...امیلیا : با قدم های آروم رفتم و رو یه صندلی نشستم...... خمیازه ای کشیدم همه از کلاس خارج میشدن نگاهم به تام افتاد از رو صندلی بلند شدم و رفتم سمتش لبخند محوی زدم...ممنون تام : به خاطر چیزی که حقته تشکر نکن امیلیا : اینم تو ذهنم حک میکنم آقای ریدل تام : چرا به نظرت حرفام درسته؟ امیلیا : نمیدونم...آخه بعضی حرفات منطقیه...تام : اینم تو ذهنت حک کن (یه آدم تو این دنیا به این بزرگی هست که قدر تنهایی هاش دوسِت داره! ) امیلیا : اونوقت این آدم شمایی؟ تام : آره...امیلیا : چشم...اینم حک میکنم لبخندی زدم و از کلاس رفتم بیرون فلورا و دوستاش دورش جمع شده بودن لیا : وای کلارا ببین کی اینجاس امیلیا : ک...کلارا؟
لیا : چیه؟ اینم نمیدونستی که یکی از اسمای دوست قدیمیت کلارا عه؟ امیلیا : من دنبال چیزایی که واسم مهم نیست نمیرم اسم این دختر هزار چهره هم واسم مهم نیست فلورا : مثل اینکه انقد با تام گشتی غرور اون روی تو تاثیر گذاشته امیلیا : خوبه حداقل دروغگویی و هزار چهره بودن تو روی من تاثیر نذاشته! اسم اصلیت چیه؟ فلورا : گلوریا ویلسون! اسم من نه فلورا عه نه کلارا امیلیا : دست مشت شدمو زدم تو صورتش...آره شکستن یه قلب تاوان داره تاوان بدیم داره گلوریا : چطور...جرات امیلیا : من باید از تو بترسم؟ من که تا حالا از هر چی ترسیدم سرم اومده تو دیگه چی میگی دیگه دور و بر من نباش نمیخوام نگاهم بهت بیوفته چشم غره ای بهش رفتم و پوزخندی زدم و ازشون دور شدم و رفتم تو سالن جغد مشکی ای در حال پرواز کنارم وایستاد و نامه ای رو روی میز رها کرد و رفت نگاهم و از جغد گرفتم و به نامه چشم دوختم!!
ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد نشه خواهش میکنم:) واسش کلی زحمت کشیدم میدونی اگه رد کنی قلبم میشکنه💔 اگه تستام رد بشه اکانتم میپره💔😔 باور کن چیزی ندارههه فقط یه داستانه لطفا منتشر کن اگه منتشر کنی واقعا خوشحالم میکنی پس لطفا منتشر کن ناظر مهربونم پلیز منتشر:))💚☺ امیدوارم به تمام آرزوهات برسی ناظر قشنگم:) تنک:) لایک و کامنت فراموش نشه:))♡♡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت آخر بررسیه:)
مثل همیشه عالییی..😚💕
تنککک یوو بیب
عالییییی بود مثل همیشه🥺❤
مرسیییی لاومم
عالی بود:)
تنکک لیدی
عالی بود
تنکک یوو گرل:)
عالی ناظر من بودم ؛)
تنکک بیب:)