لطفا منتشر بشه پلیز🙃🥲
وارد کلاس شدیم پروفسور مک گونگال: بقیه بچها کجان؟ دراکو: دارن معجون هاشونو تحویل پروفسور اسنیپ میدن مک گونگال: باشه منتظر میمونیم تا بیان ده دقیقه ای گذشت و بچها اومدن و پروفسور مشغول درس دادن شد پروفسور مک گونگال: خب کسی سوالی نداره دستمو بالاوردم و با اجازه گرفتن از پروفسور سوالمو پرسیدم ویوین: پروفسور مک گونگال شما میدونین اون دختره موردعلاقه پروفسور اسنیپ کیه؟ مک گونگال: اممم خب. ویوین: میدونم پروفسور شخصیه ولی لطفا یکمشو بگین مک گونگال: باید بین خودمون بمونه ویوین: بین خودمون میمونه پروفسور مک گونگال: سورس قبل از اومدن یه دختری مورد نظرش بود... یه دختر ماگل زاده موقرمز... وقتی اون دختر رفت تو گریفیندور بازم اونا دوستای خوبی برای هم بودن تا اینکه سورس به اون دختر گفت گندزاده و.. دوستی اونا تا ابد از بین رفت و اون دختر با یه اصیل زاده از تیم گریفیندور ازدواج کرد
باخودم تکرار میکردم ویوین: ماگل زاده... مو قرمز... اصیل زاده... گریفیندور پروفسور رو صدا زدم و گفتم ویوین: اون دختر اسمش چیه مک گونگال: دوشیزه پاتر اینا حریم شخصیه همینقدرم اضافی بود... بریم ادامه درس پروفسور مشغول درس دادن شد ولی من ذهنم مشغول یه نفر بود اون دختر مو قرمز کلاس تموم شده و من هنوز نشسته بودم دستی جلوی چشمام تکون خورد نگاه میکنم و دراکو رو میبینم دراکو: کجایی حواست هست؟ وسایلمو جمع میکنم و میگم ویوین: نه دراکو: چیزی شده ویوین: اون دختر مو قرمز ذهنمو درگیر کرده دراکو: هیچ دلیلی نداره ذهنت درگیرش باشه چون اون الان زندگی خودشو داره نگاهش میکنم میگم ویوین: زندگی ما قراره به کجا برسه دراکو: به اینکه تو میشی پرنسس عمارت مالفوی تک خنده ای کردم و گفتم ویوین: مسخرست دراکو: چرا انوقت ویوین: چون هری راضی نیست چون خانواده تو منو قبول نمیکنن دراکو: من جلوی خانوادم می ایستم تو چی ویوین؛؟: من... من زودتر از تو جلوی هری ایستادم از کنارش رد شدم و خواستم برم بیرون که اومد رو به رومو گفت دراکو: منم جلوشون می ایستم... از کنارش رد گفتم ویوین: هروقت اجازه خانوادتو گرفتی باهم حرف میزنیم رفتم بیرون و صداشو شنیدم که گفت دراکو: من سر حرفم هستم مطمئن باش
جوابشو ندادم و رفتم توی راه پله ها و تکیه دادم به دیوار و کتابامو بغل کردم خندیدم خب ذوقم داره دیگه یکی از تابلو عکسای سخنگو که حالمو دید گفت: اذیتش نکن اون واقعا دوستت داره نگاهی بهش انداختم رفتم توی خوابگاه وارد اتاقم شدم و درو بستم و فقط منو هرماینی بودیم سرشو از توی کتاب بیرون اورد و گفت هرماینی: کجا بودی ویوین: توی کلاس هرماینی: دیر کردی ویوین: اوهوم داشتیم حرف میزدیم هرماینی: میشه بگی چی میگفتین البته اگه دلت میخواد نشستم کنارش و گفتم ویوین: چرا دلم نخواد همه چی رو براش تعریف کردم هرماینی: اوهوم خوبه ویوین: تو خوب نیستی هرماینی: نه خوب نیستم دارم کلافه میشم از دست رون ویوین: چرا هرماینی: یعنی میخواد بیاد ازم درخواست کنه همراهش برم یوبال اومده میگه
هرماینی: اومده میگه... هرماینی توام دختری... خندیدم و گفتم ویوین: خب بچه خجالتیه عصبی شده گفت هرماینی: خجالتیه میخوام نباشه منم لج کردم و درخواست ویکتورکرام رو برای اینکه برم همراهش باشم قبول کردم ویوین: کار خوبی کردی... خیلی دیگه به رون رو دادی هرماینی: خیلی اونقدر که بخاطرش سه بار به ویکتور گفتم نه ویوین: هرماینی هرماینی: چیه ویوین: تو واقعا اینکار رو کردی هرماینی: اره ویوین: خب پس ویکتور آدم بزرگیه که باهم ازت خواسته همراهش بری یوبال من بودم که اصلا نمیومدم بهت بگم خندید و گفت هرماینی: پس خوبه نیستی ــــــــــــــــــــــــــــــ هرماینی زودتر از من رفت پایین و منو و لوسی یکی از هم اتاقیام موندیم لوسی هم داشت میرفت لوسی: ویوین بس کن آینه از دیدنت سیر شد تو کلا آدم خوشگلی هستی بخیال شو ویوین: ممنون لوسی... ولی میخوام بدونم واقعا همه چی خوبه یا نه لوسی: اره خوبه بیا رفتم بیرون و باصدای پام هری و رون و هرماینی و البته دراکو برگشتن سمتم
هری: ویوین تو فوق العاده شدی ویوین: مرسی توهم همینطور یعنی میشه رابطه خواهر برادریمون بازم خوب بشه توی این دوسال اصلا باهم حرف نزدیم کل حرف زدنمون توی خونه این بود که صداش بزنم بیاد سرمیز ادامه پله ها را پایین رفتم و د•س•ت دراکو رو گرفتم و رفتیم پایین برای هرماینی دستی تکون دادم و رفتیم یکم بعد توجهم به رون و هرماینی جلب شد رفتم سمتون ویوین: چتون شده شما دوتا هرماینی که فوق العاده عصبی بود گفت هرماینی: از رون بپرس با بغض ادامه هرماینی: امشبو بدترین شب زندگیم کرد گریش افتاد و رفت ویوین: رون چیکارش کردی رون: هیچی فقط گفتم از اون فاصله بگیره هری: نه رون سرش داد زدی ویوین: رون همین الان میری عذرخواهی میکنی و برش میگردونی رون: ویوین ویوین: همین که گفتم برو رون رفت و رو به هری گفتم ویوین: چرا انقدر باهام سرد شدی مگه تو برادر بزرگترم نبودی مگه به مامان بابا قول ندادی مراقبم باشی و نذاری کسی نازاحتم کنه... الان خودت همون شخصی هستی که داره نازاحتم میکنه هری: تو نمیدونی دلیلش چیه؟ ویوین: چرا میدونم... ولی هری تو هنوز دراکو رو نمیشناسی هری: هیچ نیازی ندارم بشناسمش ویوین: هری به جای اینکه زخم زبون بهم بزنی کنارم باش بذار احساس کنم واقعا هنوزم یه برادر دارم رفتم بیرون من به هوای باز احتیاج داشتم دراکو: کجا رفتی؟ برگشتم سمتش ویوین: به هوای آزاد نیاز دارم دراکو: مثل من چهرش میگفت حالش خوب نیست د•س•ت•ا•ش•و گرفتم و گفتم ویوین: من خانوادمو از دست دادم هری هم دارم از دست میدم... حالم بد هست... لطفا تو خوب باش تا بتونم خوب بشم نگاهم کرد و لبخندی و منم لبخندی از عمق قلبم زدم ~سه روز بعد~ مک گونگال: دوشیزه پاتر... پروفسور دامبلدور باهاتون کار دارن
[ناظرجان لطفا منتشرش کن چیز بدی نداره] کاراکتر ویوین 🙃 نظرتون راجبش چیه؟ خودم دوستش دارم❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلاااام
کاربرartist هستم
بله همون که تستایی مثل اسمت چه رنگیه،فکت،اعتراف کن و... رو ساخت ولی بنا به دلایلی اکانتم پرید
ولی من تسلیم نمیشم و قوی تر از قبل شروع به کار میکنم ،فقط چند روز فرصت میخوام
#حمایت_شود_کاربر_artist
Very good babe
بعدی پلیز
❤بزودی
در مورد کارکتر ویوین : خیلی خوبه راستش من خودمو میزارم جاش 🙃🙂
مرسی❤اره قشنگه جای گذاری کردن و درک کردنش
عانیووو
اکیازالانبابتتبلیغعذرمیخوام:))
فقبهتستبیومسربزناگهدوسداشتی!)
-پین؟