( فردا موقع قرار ) آدرین : دیگه وقتش بود ....از روی تخت پاشدم و به سمت کمدم رفتم و آماده شدم و رفتم پایین امیلی: آدرین کجا🤨 آدرین: ام بیرون 😁امیلی : برای چی😐 آدرین: اممم...قرار کاری ؟ 😁😅 امیلی : آبرومو کج کردم و گفتم واقعا ؟ 😏آدرین : آره 😰آدرینا : مامان ولش کن خجالت می کشه بگه با مرینته 😑😂 امیلی: عه چه جالب پس این یه قراره ؟😏 آدرین: نه 😅.... آدرینا : مامان ...ولش کن😑 کم اذیتش کن 😐 امیلی : خب باید اعتراف کنه که این یه قراره 🤨 نه ؟ آدرین: تا حواسشون نبود سریع در رفتم و زیر لب بهشون خندیدم که جلومو نگاه کردم و شترق کلم محکم خورد به ستون آخ آخ آخ آخ اخ..... امیلی: ای وای آدرین آدرینا: آدرین جان حداقل بزار سالم بمونی یه موقع مرینت وحشت نکنه 😂😐 آدرین: آخ امیلی : پس معلوم شد حالا به زبون بگو که این یه قراره آدرین: این یه قراره ....اما با مرینت نه و سریع پاشدم و بدو بدوبه سمت در خروجی رفتم و بازش کردم و به سمت ماشین رفتم امیلی : داره در میره و کفشم رو یه پا وایستادم و کفش پاشنه بلندم رو در آوردم و محکم پرت کردم به سمتش آدرین: یه چیزی مستقیم خورد به کمرم .... آخ امیلی : ادرییین نمی تونی در بری آدرینا : که آدرین سریع سوار ماشین شد و گازورکی گرفت و رفت آدرینا : هاه خدا بگم چیکارت کنه مامان 😐 من میرم کفشتو میارم
ادرین:پاهام رو روی زمین عقب جلو می کشیدم پس کجاست این مرینت ( خونه پسر شجاع 😂) دستی بر سرم کشیدم یهو کسی از دور داست قدم بر می داشت حتما خودشه داد زدم مرینتتتت.......دختره: هان!؟ آدرین: اما اون نبود .....ببخشید اشتباه شد دختره : آهان ...... واییی چه پسر خوشگلی بود خوش بحال دوس دخترش واییی آدرین : آه دیگه خسته شدم حتما داشت باز ازم تعریف می کرد .....بیخیال ......بعد مدتی نگاهی به ساعت کردم دیگه داشت شب می شد پس مرینت کجاست کمرم هم بخاطرش نابود شد .....دور اطراف رو نگاه کردم و کمی صبر کردم و و روی زندگی کمی اونور تر نشستم به مرینت اس آم اس دادم ..... ....مرینت : در حال خوردن بستنی بودم که یک نفر بهم اس ام اس داد....گوشی رو با بی حوصلگی باز کردم که با پیوی آدرین روبه رو شدم ای وای پاک یادم رفته بود و بدو بدو رفتم تو اتاقم ماریان: مرینت کجا میری مرینت : فروشگاه و همینجوری سمت محل قرار رفتم ......آدرین: مثله اینکه نمیاد و با ناامیدی سرمو پایین انداختم ....بهتره براش یه نامه بزارم
بهتره براش یه نامه بزارم بیخیال پس گوشی برای چی ساخته شد و رفتم سمت ماشینم ...اشکالی نداره شاید مشکلی براش پیش اومده و سوار ماشینم شدم و به سمت خونه حرکت کردم مرینت : آه آه آه بلاخره .....نگاهی به دور و اطراف کردم خلوت بود ....داد زدم آدریننن ...آدریننن کجایی ...اما کسی جواب نداد حتما رفته جایی و الان برمی گرده و روی صندلی یکم اونورتر نشستم و منتظر موندم ....اما خبری نشد پاهامو تکون تکون می دادم که صدایی شنیدم ....هان این چیه و پایینو نگاه کردم ....یه جا کلیدیه و پشت و روشو نگاه کردم ...حتما ماله ادرینه ....اون ...اون رفته ......*فردا * مرینت : عمه برنامه رو انداخت جلو ....امروز آخرین روز من در پاریسه پس آماده شدم یه لباس صورتی گل گلی که قسمت شونش باز بود پوشیدم همراه یاه دامن سفیدد و کوتاه...موهامو شونه کردم و با یه پاپیون صورتی قسمتیش رو بستم...یه کم رژ لب صورتی کم رنگ و تموم شد کفشام رو پوشیدم ورفتم بیرون تا هوایی به کلم بخوره که جلوتر کسی رو دیدم که نباید می دیدم
بریجیت : ولم کنید ..... ولم کنید... مرینت : رفتم جلوتر و گفتم : اینجا چی می خوای بریجبت : خنده ای شیطانی کردم و گفتم : پس بلاخره عملی شد بلاخره میتونی از آدرین دور شی مرینت : تو ..... بریجیت : اوه آخی چقدر آخه تو ساده ای ....بنظرت عمت آخه از کجا می دونست خب خوب فهمیدی چون نامزدی مارو بهم زدی منم خوشی تورو بهم می زنم تو .... که کشیدنم ....ولم کنید هنوز کلی حرف دارم مرینت : بریجیت رو سریع بردن تو ماشین پلیس پس کار اون بود همه ی اینا از اول نقشه اون بود و با نامیدی برگشتم خونه ....مطمئنم که آدرین منو نمی بخشه بهش پیام دادم ولی جوابی نداده ......که دستی روی شونم حس کردم آدرین : نمی خوای از آخرین روزت لذت ببری!( و تمام اگه پارت بعد رو همین روزا میزارم خب تا بعد )
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی من دنبال می کنم داستانت رو ولی مرینت رو نبر گوناه داله نوموخام اگه بره به آدرین کلاشینکف و آدرس تورو میدم خود دانی 🤗🤗🤗