
نوروزتون پیروووز🙃🌼
در طول روز مشغول گردش در اطراف کلبه بودیم . شب شده بود؛ رزی چای درست کرده بود ، آورد و شروع کردم به خورن؛ باران میبارید ، راستش رو بگم تو این هوا خیلی حال میده چای بخوری🌧️🍵 .بعد از میل کردن چای رفتیم بخوابیم نمیتونستم بخوابم خیلی عجیب بود.گوشیمو نگاه کردم ساعت ۳شب بود(منظورم صبح)پا شدم رفتم دم در کلبه.ناگهان یه پسر قد بلند خوشتیپو دیدم..داشت جلوتر میومد.رسید بهم نشست کنارم،گفت:سلام خانم خوبید؟گفتم:سلام ممنون,شما خوبی؟گفت:مرسی.گفتم:کاری داشتید؟راهتونو گم کردید؟گفت:خیر اومدم باهاتون دوست بشمو اگر مشکلی نیست میتونم امشب اینجا بمونم البته اگه مشکلی ندارید؟گفنم:نه خب مشکلی نیست بیایید تو،درخواست دوستیتون رو هم میپذیرم.گفت:ممنون
«ویو آیو» کلبه رو بهش معرفی کردم و گفتم اینجا دو اتاق داره شما برید اون یکی اتاق منم پیش دوستم میخوابم.گفت:خیلی ممنون،راستی اسمتون چیه؟گفتم:من مین آیو هستم و دوستم اسمش پارک رزیه.و شما؟گفت:منم جونگکوکم. گفتم:شببخیر گفت:همچنین. رفتم تو اتاق رزی و با خودم فکر میکردم که اون یاروعه چقد چهره اش آشناس... آهاااا یادم اومددد اونننن خو..(ببخشید)ناشامههههه . وایییی ... تو همین فکرا بودم که نفهمیدم کی خوابم برد.. صبح با نور خورشید که از پنجره به اتاق میخورد از خواب ناز و لطیفم پا شدم..(حال میکنین اینجوری مینوسم؟😂) بعد از انجام کار های مربوطه به هال رفتم و دیدم اون یاروعه..چیز...جونگکوک هم هنوز بیدار نشده بود. با وسایلی که تو یخچال داشتیم تصمیم گرفتم یه چیزی واسه صبحانه درست کنم. بعد از درست کردن غذا به سمت سماور رفتم و شعله اش رو زیاد کردم.داشت بخار میکرد که چای رو دم کردم و میز رو چیدم.منتظر بقیه بودم که بیان.بعد از چند دقیقه منتظر نشستن یهو....
بدروووود. ناظر جان لطفا منتشر کن جونننننن مننن ترو خدااا ایشالا نمرات پایان ترمت ۲۰ شه لطفا منتشر کننن، ؛؛؛)
.......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی طولانیه ولی عالیه
عالیعههه