
برای خوندن پارت های فرد باید برین اکانت رفیقم MIKEY 💚🔥
آخرین چهره ای که آرسس دید ماموری بود که جرئت کرده بود جلو بیاید و بعد همه جا تاریک شد . .... مدتی با خواب های نامفهوم گذشت مثلا خواب یک پیتزا گنده ( 🤤) فلر شعله ور و .... خانواده اش ... با گیجی چشمانش را باز کرد ... اولین تصویری که دید بدنش بود ... فقط یک شلوارک به پا داشت و یک سری سیم و دستگاه به بدنش وصل بودند ... دیدش تار بود . اما از حالت بدنش فهمیده بود که احتمالا روی صندلی چیزی نشسته ... به زور سرش را جابه جا کرد تا اطراف را ببیند . دستانش را تکان داد . اما دست هایش محکم به صندلی بسته شده بود . دور مچ پایش احساس فشار میکرد . پاهایش هم بسته شده بود . سعی کرد فلر را پیدا کند ولی به سه دلیل نتوانست . یک : گیج بود و تار میدید. دو : موهایش دور سرش بودند و جلوی دیدش را می گرفتند. سه : همه جا به جز جایی که صندلی آرسس بود تاریک بود که آن جا هم به زور یک چراغ فسقلی روشن بود . یکدفعه دوباره احساس سنگینی کرد و بی هوش شد .
فلر آروم آروم چشم هاشو باز کرد بعد از اون رویاهای وحشتناک فکر نمی کرد بتونه دوباره بیدار بشه ... اولش نور زیاد باعث شد چشم هاشو تنگ کنه ولی بعدش چشم هاشو باز کرد و به جایی که بود نگاهی انداخت . روی یک تخت دراز کشیده بود . از پنجره ای که فقط یک متر باهاش فاصله داشت باد خنک به داخل می وزید و پرده ها رو تکون میداد . فلر یکدفعه یاد آرسس افتاد خواست بلند شود اما نتوانست . به تخت بسته شده بود . به اطراف نگاه کرد و آن سمت تختش آرسس را دید که روی تختی دراز کشیده بود . فلصله شان تقریبا ۴ یا ۵ متر بود لباس آرسس عوض شده بود درست برعکس فلر که هنوز لباس های آزگارد را به تن داشت . فلر فکر کرد : اون لباس ها رو با زحمت د.ز.د.ی.ده بودم آرسس شبیه لباس های بیمارستان بود . چند سیم از زیر لباس آرسس به چند دستگاه وصل شده بود. فلر نگران شد . صدا زد : آرسس . صدایش گرفته بود پس دوباره بلند تر داد زد : آرسس . جوابی نشنید . بدتر نگران شد . اگر اتفاقی برای آرسس افتاده بود چه؟ نمی دانست چرا آرسس انقدر برایش مهم شده بود . شاید چون الکی احساس ترحم نمی کرد و با او مثل افراد عادی رفتار میکرد . فلر به زور جلوی اشک هایش را گرفت . آرسس تنها کسی بود که با او خوب رفتار میکرد . فلر به آرسس نگاه میکرد که متوجه چیزی شد . چیزی عجیب
دور آرسس حاله ای سیاه رنگ بود . حاله ای غمگین . فلر نمی دانست آن چیست . ناگهان آرسس فریاد کشید . چشم های فلر گرد شد . فریاد های آرسس از درد بود . انگار چیزی به جانش افتاده بود و ش.ک.ن.ج.ه. اش میداد . همان طور که این اتفاق ناگهانی شروع شد ناگهانی هم پایان یافت. اگر دست و پای آرسس به تخت بسته نشده بود مطمئنا از روی تخت می افتاد . فریاد های آرسس جای خود را به زمزمه ها و حرف ها داد . فلر فقط بخشی از زمزمه های آرسس را می فهمید : مامان ...... نه ...... بابا ..... منم میتونم .... نکن .... نزن .... ارباب ....لطفا ...... آرمین بعد از این اسم آرسس فریاد کشید : آررررررمیییییینننننننننن .
در صدای آرسس ترس و نگرانی موج می زد . فلر آرمین را نمی شناخت اما مطمئن بود آن شخص هرکسی که بود برای آرسس مهم بود . صدای در آمد . فلر چشم هایش را بست . صدای قدم های چندنفر را شنید که به داخل اتاق آمدند . صدا ها متوقف شد . صدای کلفت مردی گفت : وضعیت پسره انگار خوب نیست . مرد دیگری پاسخ داد : حالش خوبه ولی هر چند وقت یکبار به طور نامنظم و غیر قابل پیشبینی مقدار زیادی انرژی از خودش آزاد میکنه که همه دستگاه ها رو برای ۱۰ دقیقه از کار میندازه. هنوز هم به هوش نیومده احتمال میدم فوران های انرژی نیروی بدنی ش رو کاهش میده و به هوش اومدنش رو به عقب میندازه مرد اولی پرسید : دختره چطوره ؟ مرد دومی پاسخ داد : حالش خوبه . مرد اولی گفت : چرا هنوز به هوش نیومده؟ مرد دومی گفت : عادی ه بدنش خسته اس مرد اولی گفت : ما به جفتشون نیاز داریم صدای جدیدی که مطلق به یک مرد بود گفت : پسره خطرناکه .. در صدایش ترس موج میزد . مرد اولی گفت : اونا ارزشمند ان اگر نباشن کل ماموریت و نجات نابود میشه . مرد سوم داد زد: شما اونجا نبودید ... پسره وقتی بی هوش شد و رفتیم نزدیکش با یک حاله جادویی و سیاه بلند شد و توی هوا ایستاد و با لبخند ترسناک گفت نابودتون میکنم ... می فهمید چی گفتتتت نابودمون میکنههههه.
بعد از حرف های اون مرد فلر انقدر توی افکارش غرق شد که دیگر چیزی نشنید. آنها راجع آرسس صحبت میکردند ؟ اما آرسس خوب بود . واقعا خوب بود ؟ صدای بلند کوبیده شدن در فلر را از افکارش بیرون کشید . چند دقیقه گذشت و فلر با احتیاط چشمانش را باز کرد. همه رفته بودند . به آرسس نگاه کرد . آرسس نفس نفس میزد . انگار کابوس میدید . سعی کرد اورا از خواب بیدار کند داد زد : آرسس .. آرسس .. بیدار شو ... آرسس توی گردبادی سهمگین از جادو سیاه بود هیچوقت انقدر نترسیده بود . این گردباد همه خاطرات وحشتناکش را به او نشان داده بود. صدای فلر را شنید : بیدار شو ... آرسس فکر کرد : یه رویاست ؟ نه کابوسه... سعی کرد خودش را بیدار کند ... با خودش کلنجار رفت تا اینکه نور خورشید پنجره چشمانش را روشن کرد . اولش چیزی ندید ولی بعد سقف سفیدی را دید. صدای فلر را شنید : آرسس .. آرسس سرش را به سمت صدای فلر چرخاند . فلر به او نگاه میکرد . نگرانی در چشمان فلر موج میزد . سعی کرد لبخند بزند و گفت : درود
خب اینم از پارت ۶ ... ناظر جونم لطفا رد یا شخصی نکن باشه؟؟؟؟؟ 💚🔥💚🔥💚🔥💚🔥💚
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اولالا 🔥
چه جاذاب بود👌🏻
من اون یکی نویسنده ام رفقا🐡
ارسسسسسس🥲💔
آب قند بیارم ؟
من الان بسازیم یه ذره برا آب قند دیره😔
بستری*
چرا اون یکی نویسنده بعدی رو نمیزاره؟
اینو باید از اون بپرسی 😂
به به سلام
سلام
لذت بردیم:)
مایل به پارت بعدی؟!
خوشحالم خوشت اومده💞 برای دیدن پارت بعد باید بری اکانت MIKEY
باش!
هی الآن فقط ۳ دقیقه از منتشر شدنش میگذره اولین لایک اولین بازدید و اولین کامنت مال منه
باشه مبارکت باشه😂🎊
ایول.... 😁
اولین باره که یه تستو زیر ۱ ساعت میبینم
اس ۲ به جای فاصله نوشتی فلصله
چه دقتی 😁
با کیبردت حرف بزن
باهاش حرف زدم فقط خیلی لgبازه گوش نمیده
😆