
پارت یک: شناور!
دسامبر ¹⁹⁹⁰ ، مارسی ، فرانسه. روی آب شناور بود...دراز کشیده بود...آب او را پذیرفته بود!.. آغوش امن و آرامش بخشش را در اختیار او قرار داده بود... بازوان قدرتمند آب، او را به سمت خود میکشیدند اما به نظر میرسید که این افکارش هستند که او را درون خودشان غرق میکنند...... با شنیدن اسمش رشتهی افکارش پاره شد.. چشمانش را سریع گشود که نور لامپهای استخر چشمش را زد..آرام آرام چشمانش را باز کرد که با چهرهی نگران مربیش یا به اصطلاح هیونگش رو به رو شد...!
-کجایی کوکی؟! نگرانم کردی! .. سرش رو بالا گرفت و با چشمان تیله ایَش به هوسوک خیره شد.. +جیجی هیونگ..ببخشید..تو فکر بودم. هوسوک پوفی کشید و به جونگکوک کمک کرد از سکو بالا بیاید.. -بیا لباسامونو عوض کنیم..ناهار هم مهمون من! .. جونگکوک با خندهی شیرینش دندونهای خرگوشیش رو به نمایش گذاشت و درحالی که دست هیونگش رو سفت چسبیده بود به سمت رختکن دوید.
--- هوسوک با لبخند تلخی گفت : -هنوزم داریش؟.. کوک به عینک شنای قدیمیش خیره شد و با لبخند محوی گفت..: +اون با بقیه شون فرق داره....باعث میشه دنیارو متفاوت ببینم! ...و جیجی هیونگم اونو بهم داده! .. هوسوک با نیشخندی موهای خیس کوکو بهم ریخت و لباسهاشو به سمتش گرفت. -نمیخواد انقد شیرین زبونی کنی جوجه! اگه دیر کنی خبری از ناهار نیستاا! +یااا به کی میگی جوجه؟؟! -به تو! حالاهم زود باش برو لباساتو عوض کن! .. جونگ کوک با قیافهی اخموش..و درحالی که زیر لب غر میزد وارد اتاقک شد.
سئول، کره جنوبی. با گذاشتن قلم روی یادداشتهای خوش خطش..کش و قوسی به خودش داد که نگاهش به کتاب موردعلاقهش افتاد.. با خوندن نوشتهی روی جلد لبخندی روی لبهای سرخش شکوفا شد.."دزیره"! خواست کتاب رو باز کنه که صدای در متوقفش کرد.. -..تهیونگا؟ +هی..جیمین..بیا تو -خواستم ببینم..چیزی نیاز نداری؟ .. من بیشتر از تو برای دانشگاه رفتنت هیجان دارم! .. تک خندی زد و به فکر فرو رفت...اون به رویاش رسیده بود..تو دانشگاه ادبیات مارسی قبول شده بود...پس چرا..چرا احساس خوشحالی نمیکرد؟
-..خیلی دلم برات تنگ میشه تهیونگا!!.. دستهاش رو از هم باز کرد و تهیونگ رو به آغوش کشید..و بعد از وارد کردن فشار کمی به شونه هاش..رهاش کرد.. +شبت بخیر آقای کیم!..مواظب خودت باش لبخندی زد و به سمت در راهی شد...و خونهی بی روحِ تهیونگ رو ترک کرد.
پایان پارت اول!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
هی ;تولدتمبارک))باآرزویبهترینها.
هپی برثدی:)
قلم زیادی زیباست...
هایون قشنگم کجایی؟:(
imageهایـون؛
به نظر شما پاسخ داد: اه اصن رو مخمه مسخره کردن...
..منم ...ولی لطفا ناراحت نباش..هوم؟:( من ناراحتیتتو میبینم ناراحت میشما:(بگو کی کیو مسخره کرده گیساشو بکشمD:!
ــــــــــــ
هعب... منو. همسرویسیام منو :>
...شنبه دم در مدرستونم-_-..چطور جرئت کردن میای منو اذیت کنن؟؟؟؟؟؟>:(
هایون؟اشکاممم
یاددوستمافتادم..دقیقا وایب اونو میدیㅜㅡㅜ
جانمم- ..نمصمصمص الهی"))
موافقی فرند شیممم
اوه البته))! هایون..14/15..isfp و شما بانو؟نمصمص-
الیس/رزی13 esfpخش(:
چرا اینقدر خوب مینویسییییییㅠㅠ
نمصمصمص ممنونمم)) ..چون شما..آدمهای باارزش و فوقالعاده، انگیزههامین!@-@♡
ذوووققققق*ㅠㅠ🥹
پرفکته
درست مثل شما))نمصمصمص @-@!
بک میدم
تست جدیدم حمایت شه🤌🥲💜
و اینکه بک میدم😂💔🦦
حمایت شدد نمصمصمص))