پرنسس دراکو🐍👑

هری پاتر بله طبق معمول صدای عمو ورنون بود هری پاتر هری کلافه از روی تخت بلند میشود و به بیرون میره بذارین خودمو معرفی کنم من ویوینم ویوین پاتر و برادرم هری پاتر ما روزای آخریو داریم خونه خاله پتونیا میگذرونیم چون مامان بابا رفتن مسافرت و همین روزاست که برگردن و باورشون رو این بود که

باورشون روی این بود که ما نباید توی خونه تنها بمونیم هری وارد اتاق میشه و درو میبنده ویوین: هری... چیکارت داشتن هری: بنظرت چیکار میتونن داشته باشن از اعصبانیت دستام مشت شد و عصبی از روی صندلی چوبی بلندشدم و رفتم پایین و گفتم ویوین: شما برادرمنو با خدمتکار شخصیتون اشتباه گرفتین عمو ورنون نزدیک شد و گفت ورنون: گوش کن دختر جون نتونست ادامه بده چون صدای زنگ اومد دادلی درو بازکرد مامان بابا بودن با خوشحالی خودمو پرت کردم توی آغوش مامانم و گفتم ویوین: وای مامان چه خوب که برگشتین

هری رو صدا زدم ویوین: هری... هری بیا مامان بابا اومدن هری با چمدون وسایل اومد پایین و مامان بابا از عمو ورنون و خاله پتونیا تشکر کردن و چهار نفری سوار ماشین شدیم که بریم خونه هری: مامان بابا سفر چطور بود بابا: خوب بود مامان: اره ولی باید میبردیمتون ویوین: مامان دوتا نامه برای منو هری اومده... از اومممم..... نگاهی کردم و گفتمـ ویوین: هاگوارتز

مامان: خب طبیعیه ویوین: چی طبیعیه مامان: اینکه برین هاگوارتز هری: کجاست بابا: یه مدرسه جادوگری با ذوق گفتم ویوین: وای هری ما داریم میریم هاگوارتز.... وایی یعنی میریم جادوی واقعی رو لمس میکنیم مامان: اره ولی قبلش باید بریم کوچه دیاگون تا براتون وسیله بخریم هری: چه وسیله ای بابا: هرچیزی که یه جادوگر نیاز داره ویوین: میشه.... میشه الان بریم لطفا لطفا

مامان: باید بریم خونه تا از طریق شومینه پرواز بریم دیاگون آروم ولی با ذوق نشستم تا برسیم خونه دستم خودم نبود همیشه دوست داشتم منم برم هاگوارتز خب الان شرایطش پیش اومده دیگه رسیدیم خونه و از طریق پودر پرواز رفتیم کوچه دیاگون اینجا هرچی میخواستیم بود مامان بابا از هر چیزی بهترینشو برامون گرفتن و برگشتیم خونه بابا: چمدونتون ببندین که دو روز دیگه باید برین هاگوارتز بلیتاتونم آمادست از پله ها بالا رفتم و وسایلامو جمع کردم و منتظر رفتن شدم دوروز به اندازه دوسال گذشت و

اسلاید اضافه🙂