13 اسلاید صحیح/غلط توسط: 🥝کیوی🥝 انتشار: 2 سال پیش 285 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ناظر منتشر کن🥺 انقدر توی صف بررسی مونده که دوباره نوشتنش😭
از زبان کت🐈⬛: وقتی دعوتمون کرد،ما هم قبول کردیم😆 و منم رفتم توی اتاقم. وقتی به حالت عادی برگشتم.......
پلگ🧀:«وااای خدااااااااااااااا نجاتمممممممم بدهههههههه» من💚:«چی شده؟» پلگ🧀:«هرچی پنیر داشتم تموم شدن😱!» من💚:«حالا انگار چی شده😑! این جیب من و بابامه که باید نگرانش بود که حتی نگران اونام نیستی😑😑! دیگه نگران چی هستی🤦🏼؟» پلگ🧀:«تموم شد؟ خیلی تأثیر گذار بو.....😃😃😃... واااااااااااااااااااااااااااااااااااااییییییییییییی پنیر هام هنوزم هستن فقط حواسم نبود اومدم سمت کمد تو و پیداشون نکردم😃! بیاین بغلم🤗!» من💚:«خیله خب تو برو پنیر بخور و منم برم تو رویا😍!» پلگ زبونش رو در آورد و یه همچین قیافه ای "🤢" به خودش گرفت و صدایی رو درآورد که آدم ها وقتی بالا میارن،در میارن. انگار که حالش به هم خورده😆!!!
رفتم توی رویا و حدود ۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ بار مای لیدی رو 👩❤️💋👨 کردم. که پلگ داد زد🧀:«آااااااااااااااروم بابا! آدم زنده رو هم بخوا ب.ب.و.س.ی آنقدر صدا نمیده😑! تو که داری هوا رو م.ی.ب.و.س.ی😑🤦🏿 یه بار ب.و.س.ی.د.ت بس نبود؟» همون لحظه بلند داد زدم💚:« خااااااااااااااااااااااااااااااااااااک بر سررررررررررررررررررررررررررررممممممممممممممممممممم😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱!» یهو ناتالی اومد تو و گفت📊:«آدرین چی شده😱؟!» من💚:«هیچی😅..فقط یادم رفت تکالیفمو بنویسم😅!» ناتالی📊:«آدرین دروغ نگو بابات فلفل میریزه دهنت😑..شما امروز تکلیفی نداشتین😑😑!» من💚:«خببببب..من راستش😅😅.. اممممممممممممممممممممممممممممم خب😅!» ناتالی📊:«هیچی بابا ولش کن 😑!»
و بعد ناتالی رفت. من خطاب به پلگ💚:«نگران نباش پلگ! به زودی هویت همو میفهمیم و با هم ا.ز.د.و.ا.ج میکنیم و اونقدر همو👩❤️💋👨میکنیم که لازم نباشه برم توی خیالات و بعد هم تو و پنیرات باید صدای گریه نوزاد ها رو تحمل کنی و..................😍!» از زبان پلگ🧀:آدربن داشت از رویاهاش با لیدی باگ میگفت که یهو زیادی حرف زد و دوباره رفت توی خیالات 🤦🏿🤦🏿 خدا من کی راحت میشم🤦🏿؟ ولش کن! قدر این لحظاتتو بدون پلگ😁! *مود آدرین یه چیزیه توی مایه های عکس اسلاید*
و بعد ناتالی رفت. من خطاب به پلگ💚:«نگران نباش پلگ! به زودی هویت همو میفهمیم و با هم ا.ز.د.و.ا.ج میکنیم و اونقدر همو👩❤️💋👨میکنیم که لازم نباشه برم توی خیالات و بعد هم تو و پنیرات باید صدای گریه نوزاد ها رو تحمل کنی و..................😍!» از زبان پلگ🧀:آدربن داشت از رویاهاش با لیدی باگ میگفت که یهو زیادی حرف زد و دوباره رفت توی خیالات 🤦🏿🤦🏿 خدا من کی راحت میشم🤦🏿؟ ولش کن! قدر این لحظاتتو بدون پلگ😁! *مود آدرین یه چیزیه توی مایه های عکس اسلاید*
یادم نیست کجا بودیم برو بعدی 😐
از زبان آندره بستنی فروش🍦: امروز به زوج های خییییییلی زیادی بستنی دادم و از معروفترین هاشون عکس گرفتم چسبوندم به چرخ دستیم (اسمش همین بود نه؟) وقتی به اون عکس های نگاه میکردم و از قدرت ع.ش.ق لذت میبردم (مود من هنگام نوشتن اینها: 🤢🤢) دیدم که جای زوج لیدی نوار خییییییلی خالیه. هر طور شده باید به اونها بستنی بدم😃😄
از زبان نادیا🌐: ساعت هشته و هنوز ز.و.ج محبوبمون نرسیدن..یهووووو
یهو از توی هنذفریم (همونی که میذاره توی گوشش تا با اتاق فرمان در ارتباط باشه) گفتن که:«پس این دوتا کجان؟» من🌐:«نمیدونم😕!!» اتاق فرمان🎤:«به هر حال تا ۱۰ ثانیه دیگه برنامه به صورت زنده شروع میشه حالا خوددانی🗿!» بعد شروع کرد به شمردن و منم داشتم از استرس، دندون هامو به هم میساییدم😬
...۱۰ ثانیه بعد....
از زبان مرینت💖: داشتم تلویزیون میدیدم که یهو دیدم نادیا داره میگه🌐:«سلام! اینجا برنامه "رودررو" هست و منم نادیا شاماکم!» همین که این رو گفت جیغ زدن:« واااااااااااااااااااااااااااااییییی تیکییی ساعت هشتههههههههه😱😱😬😬😬!» تیکی:«خب تبدیل شو برو دیگه!» من💖:«آره آره! راست میگی..تیکی اسپاتز آن✨»
از زبان کیمیا(راوی)☠️: الآن توی اتاق آدرینیم و پلگ داره تبلیغات پنیر رو از تلویزیون تماشا میکنه😄😄! که ناگهانننن...
که یهو تبلیغها تموم شدن و برنامه نادیا اومد😐 پلگ🧀:«هی ضد پنیر! بیا ساعت هشته! بدو که بیچاره نشی😆!..هی من نگفتم که الآن😱 پنیر جوانان برمیگردممممممممم😭😭😭😭 وای منم دوستتون دارم🥺!» (آدرین تبدیل شد و پلگ موقع رفتن توی حلقه اینها رو گفت)*الآن توی استودیو هستیم که برنامه پخش زنده ست♠️* نادیا داره از استرس، دستشو گاز میگیره (اتک فن ها بگین یاد چی افتادین کامنت کنین😆😆 یه جورایی افتادیم😐) یهو در باز شد و گل اومد🌹..کراشمون خوش اومد😐 کت🐈⬛:«سلام به همه طرفدار هام😉😆! شرمنده دیر کردم😉!» نادیا🌐:«اشکال ندارن کت نوار،درست وقتی برنامه شروع شد رسیدی و این یه غافلگیری بزرگ بود😀!» (کیمیا☠️:«اوه قودای من😐!») کت رفت روی صندلی نشست و یهو دوباره در باز شد و لیدی اومد. لیدی🐞:«سلام به همه ببخشید دیر کردم😅!!» کت🐈⬛:«اشکال ندارم باگابو!» بعد لیدی باگ رفت کنار کت نشست *بچه ها استودیو همونی هست که توی قسمت ملکه تصویر بود با این تفاوت که مبل ها سفیدن⚪* و کت دستشو گذاشت کنار دهنش و آروم دم گوش لیدی بهش گفت🐈⬛:«نگران نباش! به کسی نمیگم وقتی همو ب.و.س.ی.د.ی.م تو چشماتو بسته بودی😉😆😁!!» لیدی🐞:«دیگه تکرار نمیکنم😐😶!» کت یه همچین قیافه ای "😏😆" به خودش میگیره و بعد نادیا میگه🌐:«خب ما اول با یه سری از طرفدار هاتون حرف میزنیم و بهشون اجازه میدهیم که باهاشون حرف بزنن و ازتون سوال بپرسم! شما هم باید به همه شون جواب بدین😁😄!» قیافه لیدی:😬 قیافه کت:🤭
13 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
31 لایک
بچه پارت بعد رو حدود ۶ دفعه نوشتم.
هر دفعه رد میشه😭😭
به خدا که دیگه نمیدونم چی رو سانسور کنم😭😭😭
حتی یه نظرسنجی ساختم و توی اون،پارت ۹ رو نوشتم، حتی اینجوری هم قبول نکرد😭
چند بار هم توی ارتباط با نستچی، پرسیدم که چرا منتشر نمیشه، اصلا جوابمو نامیده😓
خودتون ادامه ش رو پیش خودتون درست کنید😭
کیلویی
فکر نکنم نیازی به گفتن دلیل باشه😅
هعییی والا ما لیدی نواری ها از فصل ۵ نامید شدیم مگر داستان تو👍🏻😃❤
خب من نمیدونم واقعا نمیدونم شاید مثل تو آلیا رو هر چند دوسش دارم اما حق با توعه😃😁❤❤
منم لیدینواریممممم
فصل ۵ که مهر نبود خورد رو شیب لیدینوار🤌😐
امیدم به داستان توئه
ج چ
فلیکس
واااااای فوق العاده اس
نمیدونم کاربر saraرو میشناسی یا نه ولی داستانات خیلی شبیهشه( منظورم مدل نوشتاری)
و این عالیه .
اینکه از ایموجی برای همون چیز ها استفاده می کنی خیلی خوبه.
ببین اینجا کسی ناظر هست بهش بگو منتشر کنه برات
اگه تستت رد ميشه تو پياما بنويس پين كن
باشه ممنون😅😅👍
سلام داش کیوی داستانت خیلی قشنگه میخواستم یک نظر درباره داستان منم بگی اگه میشه ممنونم
ممنون🥰
چشم حتما 👍😁
عالی عالی عالی خیلی عالی هست ۹ رو هم بساز تروخدا
ممنون🥰🥰
توی بررسیه
عاای و قوی