پارت 35 ناظر محترم باور کن چیزی ندارههه💔☺ لطفا منتشر کن رد نشه:))♡♡
از رو مبل بلند شدم و جلوی آینه وایستادم چشمام به خاطر گریه قرمز و گود افتاده بود موهام بهم ریخته بود رفتم سمت تراس خورشید مستقیم می تابید ابر ها توی آسمون پرواز میکردن لبخند تلخی زدم حالا تو کجایی من کجا...فاصلمون انقد زیاده که نمیتونم ببینمت...نمیتونم حست کنم همین الانشم دلم واست تنگ شده چطور میخوام سال ها اینجا دور از تو زندگی کنم؟ دیگه به کی بگم شازده کی بهم میگه لیدی؟ امیدوارم بتونیم همدیگه رو فراموش کنیم شازده موطلایی! رفتم داخل خونه اصلا حال و حوصله هیچی رو نداشتم از خونه زدم بیرون باد ملایمی می وزید رسیدم به یه کافه وارد شدم خلوت بود رفتم و یه گوشه رو صندلی پشت میز نشستم یه نفر اومد بالا سرم + خانم؟ منتظر کسی هستین اگه نه چی میل دارید؟ دیانیرا : صداش واسم آشنا بود سرمو گرفتم بالا خودش بود موهای موج دارش مرتب شونه شده بود و با نگاهی مرموز بهم خیره شده بود خودش بود متیو ریدل! متیو : دیانیرا؟ تو اینجا چکار میکنی؟ دیانیرا : همین سوال و میخواستم از تو بپرسم خودت اینجا چکار میکنی؟ متیو : کار میکنم دیانیرا : نگاهی به پیش بند مشکی رنگی که بسته بود انداختم پوزخندی زدم متیو ریدل مغرور و گارسونی؟ متیو : وقتی خودت تنها میای یه کشور دیگه مجبوری کار کنی
دیانیرا : ولی بهت نمیخوره گارسون باشی متیو : روبه روش نشستم دراکو کجاس؟ دیانیرا : پسرخاله توعه از من می پرسی؟ متیو : تا جایی که یادمه تو رو تنها نمیزاشت دیانیرا : چشمامو با درد روی هم گذاشتم اون منو تنها نزاشت من با بی رحمی ترکش کردم متیو : چرا؟ دیانیرا : واقعا دلیلشو نمیدونی؟ متیو : این که تو دورگه ای به خودت مربوطه شاید لوسیوس واسش مهم باشه ولی دراکو نه! دیانیرا : دراکو حرف پدرش واسش خیلی مهمه چطور میتونه مهم نباشه؟ اون دو بار جون خودشو به خطر انداخته واسه من.... منم نمیتونم به خاطر احساسات خودم اجازه بدم تحقیر های پدرش و تحمل کنه نمیتونم اجازه بدم از خانوادش طرد بشه متیو : اگه...نمیتونی باهاش باشی...من..هستم..من دوسِت دارم!! دیانیرا : چطور..میتونی این حرف و بزنی؟ من به زمان نیاز دارم من باید اونو فراموش کنم هر چقدر که سخت باشه میگفت هیچی تو این دنیا آسون نیست...زندگی سخته ولی ما باید سخت تر باشیم الان کجاس که بازم این حرف و بهم بزنه؟ از رو صندلی بلند شدم و رفتم سمت در متیو...دیگه چیزی در موردش نگو
از کافه خارج شدم....×متیو؟ کی بود؟ متیو : حواست بهش باشه کاری دست خودش نده حالش خوب نیست دیانیرا : با قدم های آروم و بی هدف حرکت میکردم حس میکردم قلبم ایستاده...اون قلبمو با خودش برده ولی من رفتم...من اشتباه کردم ولی نباید پشیمون باشم...چون هرکاری کردم به خاطر خودش بوده...به خاطر خانوادش!..... ♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤ توماس گوش کن.... توماس : چند بار بگم ها؟ ماریا اون دو تا نباید با هم باشن البته منم مشکلی نداشته باشم لوسیوس اجازه نمیده لوسیوس اصیلزاده بودن خیلی واسش مهمه بیشتر از هر چیزی ماریا : یعنی تو مشکلی نداری؟ توماس : ماریا....اون لوسیوس رقیب منه...ولی...دیانیرا دخترمه نمیخوام غمگین باشه ولی عا..شق کسی شده که رسیدن بهش محاله! دیانیرا : به خونه رسیدم تنها جایی که دارم بغض توی گلوم قفل شده بود رفتم تو اتاق و لباسمو با یه تیشرت سفید و شلوار مشکی عوض کردم رفتم تو نشیمن یه سطل آب و کف برداشتم و سعی کردم خونه رو تمیز کنم دوباره خاطره توی سرم مرور میشد ( آب و کف همه جای خونه رو گرفته بود دراکو؟ به جای اینکه خونه رو تمیز کنیم ببین به چه روزی انداختیمش دراکو : ولی خوش گذشت نه؟ ` خیلی! )
محکم پارچه رو روی پارکت های خونه می کشیدم بلکه گرد و غبار بره خاطرات پاک شه کاش میتونستم ذهنمو مثل این خونه پاک کنم از هر چیزی...از هر خاطره ای!
ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد نشه خواهش میکنم:) واسش زحمت کشیدم میدونی اگه منتشر کنی چقد خوشحالم میکنی پس لطفا منتشر کن ناظر مهربونم پلیز منتشر:))💚☺ تنک لایک و کامنت فراموش نشه:))♡♡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییی میشه به متیو برسونیش
ممنوونن خب..ساری ولی نه:)
چی میشه گفت ؟؟ بی نظیر بود 🙏😥
تنکک مث شوما
خیلی خفن بود لیدی:))))
پارت بعد
مرسیییی لاوم
وااااااایییی خدااااا دراکو چیشدهههههه😭😢؟؟
آروم باشش لاومم☺چیزیش نشده
واهااایایایییییی من مرگگگگ🥲😪
خدانکنه قشنگمم تنککک
اولین کامنت ،عالییی بود🥲
ممنوونمم