پارت 34 ناظر محترم باور کن چیزی ندارههه💔☺ لطفا منتشر کن رد نشه:))♡♡
قلبم می گفت بمون...تنهاش نزار اما نمیتونم...نمیتونم این کارو در حقش کنم نوبت منه فداکاری کنم باید روی احساساتم پا بزارم و احساسات و پشت سر بزارم میدونم نمیشه...ولی مجبورم! گوشیم زنگ خورد با امید اینکه خودش باشه برش داشتم ولی مامان بود...چی بگم؟ رد تماس و زدم ولی دوباره زنگ خورد گوشیو دم گوشم گذاشتم ( الو؟ دیانیرا چرا رد تماس میکنی؟ چرا جواب نمیدی؟ دیانیرا : من دارم از لندن میرم...فرانسه نمیام ماریا : دختر کجا داری میری دراکو اونجاس؟ دیانیرا : دراکو دیگه پیش من نیست...اون پسر...دیگه نمیتونم ببینمش به خاطر خیلی چیزا...به خاطر اصیلزاده بودنش...به خاطر دورگه بودنم...به خاطر رقابت پدرم...پدرش... به خاطر خیلی چیزا...مامان من دارم میرم کانادا نمیدونم کی برگردم اصلا نمیدونم برمیگردم یا نه مراقب خودت باش اگه...اگه دیدیش بگو فراموشم کنه....خداحافظ ! ) اشک روی گونم نقش بسته بود گوشیو تو کیفم گذاشتم نگاه سنگینی روی خودم احساس میکردم یه نفر اومد سمتم میخواستم برم ولی دستمو گرفت برگشتم و بهش زل زدم سلام نارسیسا خانم....نارسیسا : واقعا داری میری؟ انقد بی معرفت شدی؟
دیانیرا : من...نمیتونم بمونم...باید برم نارسیسا : میدونم چرا این کارو میکنی اینکه تو اصیل نیستی دست خودت نیست...تو به اجبار داری میری دیانیرا : به دراکو چیزی نگید من دلیل دیگه ای اوردم و بهش گفتم شما بهش نگید نمیخوام به خاطر من کاری بده دست خودش مراقبش باشید برگشتم و زیر لب گفتم خدانگهدار به هواپیما نزدیک میشدم هواپیمایی که منو ازش دور میکرد...دور...خیلی دور وارد هواپیما شدم نمیدونم چرا ولی منتظرش بودم....منتظر آخرین دیدارش...آخرین حرفاش دراکو : با قدم های سریع می دویدم هواپیما ها یکی یکی به پرواز در می اومدن به نفس نفس افتاده بودم ببخشید خانم دیانیرا اسمیت با کدوم هواپیما میره؟ +شما؟ دراکو : من...دوستشم +ولی نمیتونم اطلاعات مسافر هارو به شما بدم برید مزاحم نشید دراکو : دستمو محکم به دیوار کوبیدم از اونجا دور شدم یکی یکی هواپیما ها رو نگاه میکردم بلکه ببینمش تو چشماش خیره بشم...بگم چقد دوسش دارم دیا...کجایی...دیا کجاییییی تو به یه هواپیما رسیدم کم کم حرکت میکرد به تک تک پنجره ها نگاه می کردم نگاهم به یه نفر خورد خودش بود
دیانیرا : حضورشو احساس میکردم از پنجره بیرون و تماشا میکردم بلکه ببینمش نگاهم به یه پسر خورد با موهای بهم ریخته یخی و چشمای خاکستری و صورت پر از اشک بهم خیره شده بود دستمو روی شیشه گذاشتم اشکی از چشمم غلتید و روی لباسم فرود اومد دراکو....بالاخره اومدی...دراکو : هر لحظه...هر ثانیه ازم دور تر میشد دنبال هواپیما می دویدم اشک جلوی دیدمو گرفته بود دیگه توی آسمون بود...اما بهم خیره شده بود هواپیما بالا توی آسمون پرواز میکرد....رو زمین افتادم چرا این کارو باهام کردی...چرا تنهام گذاشتی...مگه جز تو کی منو درک میکرد؟ کی خنده روی لبم می نشوند؟ دیانیرا : سرمو به شیشه چسبوندم دراکو؟ کجایی؟ من خیلی وقته از هواپیما نمی ترسم (اگه از ارتفاع بترسی نمیتونی به مقام بالا برسی من پیشتم...نترس چیزی نمیشه) حالا کنارم نیستی کی دستمو میگیره؟ نگاهم و از بیرون گرفتم و به ساعتم نگاهی انداختم ساعت 4 و نیم صبح بود اشکامو پاک کردم و چشمامو روی هم گذاشتم ●●●●●●●●●●●●●●● آفتاب ملایم می تابید
تو خیابون های خلوت کانادا قدم میزدم آفتاب درخشان می تابید کلید و توی در چرخوندم و وارد خونه شدم از وقتی اومدم تو این خونه 13 سالی میگذره رو مبل های گرد و خاک گرفته نشستم.....
ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد نشه خواهش میکنم:) واسش زحمت کشیدم میدونی اگه منتشر کنی چقد خوشحالم میکنی پس لطفا منتشر کن ناظر مهربونم پلیز منتشر:))💚☺ تنک لایک و کامنت فراموش نشه:))♡♡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وااهایییهاییی نهههههههه اجک اجک اجک...ولی موقعی که پارت جدید داستانت میادو ذوق مرگ میشم🥺👌🏻
هعییی☺ واقعاا ممنونمم منم وقتی پارت جدید داستانت میومد همین حس و داشتمم
عالی آجی جونم 💞
ولی هققققق
ممنوونن
💔
ولی عال...... یییی
ممنووون لاو
واییییییی هق هق نههههههه چرا اینکارو با دراکو کردی
معذرت قشنگم:)) جبران میکنم
مثل همیشه عالی بود
قلبمو به فنا دادی
مرسییی لاوم💙
خدانکنه....واقعا ببخشید💔 جبران میکنم
مثل همیشه عالی بود 💚
ممنوونمم بیب
اییییییییییییییی خدااااااااااااا دخترررررررر اینجوری میخوای جبران کنییییی
ساری:)💔 تا چند پارت دیگه جبران میکنم گفتم قول میدم آخرش شیرینه:)) تنکک