اینم پارت اخر
تنها چیزی که اونروزا مث خوره بجونم افتاده بود و روز روشنمو مث شب تار کرده بود شرمی بود که انگار با خیانتم به عماد وارد خونم شده بود.عذاب دردناکی که کابوسهای شبانه مو رقم میزد از اون وسوسه هایی که انسانیتمو هدف قرار داده بودن و از من یه منصور منفور ساخته بودن بیزار بودم دنبال فرصتی میگشتم تا از هوای نفس زندگی مادی ای که روحو جسممو اینطور به لجن کشیده و به خیانت واداشته بود دور بشم ورود عباس با اون زبون گرم و ژست رفاقتی که خاطرات سالهای دور تو و عمادو برام زنده میکرد موجب شد تمام وکمال بهش اعتماد کنم
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
27 لایک
خیلی قشنگ بودد
خیلی خوب بود حتما بازم بزار
عالی بووووود
ممنون
زیاد* ( اشتباه تایپی)
عالی بود خسته نباشی ... آره بازم ازین داستانا بزار . راستش تو داستان نویسی استعداد داری اونم خیلی ژیاد🖤
ممنون حتما امروز داستان میزارم ازاینجوری داستان هاخوشم میاد چون یاد یک اشخاصی میندازتم هرچند اسمشون اینا نیست واسم داستان اصلی نگذاشتم حقیقتا (چون من کتاب مینویسم واین بخشی ازداستانم بود اسم اصلی کتاب بگم بهتره ننوشتم)خب علتش علاقمه دبیر ادبیاتم کلا ذهنیتم تفییر داد
چون دبیر ادبیاتم هم نویسندس هم مشاور وتوی جنگ هم کسی بود که نقشه جنگ ایران وعراق داشت تازه نشونمون هم داد یک دوستی دارم ملغب به خودکار ابی(این لقب خودم بهش دادم)راستیش کمکم کرد توی داستان نویسنده خوبی خودش واین فکنم سومی یاچهارمین داستانی که به اشتراک میذارمش
راستش رو بخوای اگه با اون خودکار آبی همکاری بیشتری داشته باشی خیلی خوب میشه...
کاش دبیر ادبیات ما هم کمکمون میکرد؛ شما خیلی خوششانسی
ممنون خداروشکرمیکنم همه دبیرام خوبن اره خب ولی خوب تااونجایی که یادمه داره برا کنکور میخونه پارسال قبول شد نمرشو دوست نداشت میخواد دوباره بده برای همین انلاین نیست زیاد ولی بچه خوبی خیلی داستان نویسش خوبه
دبیر ادبیاتم فقط بخاطر خدا ترسی بجه هارونمیزنه و واقعا ادم خوبی همیشه ازپسرش هم میگه مردمهربونی میدونی وقتی دستش لمس میکنم میفهمم واقعا سختی کشیده خودش میگه اگه دشمن شبیخون میزد ومیکشتش نقشه کل ایران که مثلا سربازش کجان اینارو میفهمید واحتملا شکست میخورد ایران من شاگردیم که چون من مثل یک همکار کمکش میکنم خوشش میاد مثلا جواب خیلی سوالا که بچه میپرسن من جواب میدم وخب شاگرد سوم کلاسشم(زیر 18نیوردم ادبیاتمو)
به به؛ چه عجب ... خب امیدوارم امتحانات خرداد ماه رو هم کمتر ۱۸ نشی 🖤
ولی یکم خودتون رو به چشم بقیه بیارید خیلی خوب میشه ... شما هم نقش داستان نویسی میاد تو دستتون .. ولی عجب چیزی بود داستانت هاااا..!!
منظورت ازچه چیزی بود دقیقا چی؟ ممنون همچنین حقیقتا نمیخوام زیاد معروف شم یعنی خوشم میاد ها ولی بااین اکانت موقت نه(بخاطر اینکه لبتابم وویندوزم کرکه واورجینال نیست)نمیخوام خیلی خیلی مخاطب داشته باشم که گم کنم یعنی اون افراد دنبال کنندم حداقل یک کامنتی برام گذاشته باشن
داستان نویسی زمان برهستش بعدش یکمی سخته چون من ادمیم که سعی دارم تنوع داشته باشم وکلا سعی میکنم به زندگی اشخاصی که میشناسم یاخودم ربط داشته باشه(ولی بطور غیرمستقیم)میدونید داستانش اگریک فیلم بشه خیلی جالب میشه ولی بدبختا رابطه دوستیشون فکنم عباس بود رفته بود ژاپن درسته؟واقعا پسرخوبی بود