پارت 27 ناظر محترم باور کن چیزی ندارههه💔☺ لطفا منتشر کن رد نشه:))♡♡
لوکاس چی شده؟ کجا بودی؟ لوکاس : حرفاش محو توی سرم می پیچید رفتم جلو و خودم و انداختم رو مبل دیانیرا : لوکاس داداش خوبی؟ کجا بودی؟ لوکاس : پوزخند تلخی زدم...مراسم از..دو..ا.ج لیا! دراکو : چی؟ لیا؟ لوکاس : بدترین شب عمرم بود...همه چی مجبوریه...باید..فراموشش کنم دراکو : لوکاس حالت خوب نیست یکم بخواب....دیانیرا : حق با دراکوعه لوکاس : نمیتونم دراکو : میتونی! بسه دیگه به خاطر این دختر خودتو داغون کردی پسر به خودت بیا ارزششو داره؟ ارزش اینو داره که زندگیتو نابود کنی؟ ارزش اینو داره که عمرتو به فنا بدی؟ اون کنار اون خوشحاله! مگه آرزوی تو این نیست که اون شاد باشه...اون لبخند بزنه لوکاس : آ..ره دراکو : خب لیا الان کنار اون خوشحاله! تو به آرزوت رسیدی اون لبخند میزنه لوکاس : داداش...سرم درد میکنه دراکو : کنارش نشستم سرشو روی شونم گذاشتم آروم باش...آروم.... خب؟ لوکاس : اشک هنوز صورتمو خیس می کرد اگه...تو رفیقم...نبودی.. چکار میکردم دیانیرا : دلم واسه زندگی لوکاس بد جور می سوخت دلم واسه حالش...گریه هاش واقعا ع..ش..ق انقد میتونه تلخ باشه؟ یکی به خاطر چیزی که بهش نرسیده گریه میکنه و حالش داغون میشه یکی دنبال انتقامه از کی؟ از اونی که بهش نرسیده این فرق آدماس! لوکاس خوابش برده بود
سرمو به مبل تکیه دادم و خوابم برد $$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ چشمامو باز کردم دراکو کنارم خوابش برده بود دیانیرا هم کمی اونطرف تر غرق خواب بود از رو مبل بلند شدم از آینه به خودم زل زدم زیر چشمام گود افتاده بود رفتم یکم آب به صورتم زدم نفس عمیقی کشیدم چیز زیادی یادم نمیومد از خونه زدم بیرون و راه افتادم سمت خونه جواب مامان و چی میخوام بدم؟ مدتی مثل برق سپری شد جلوی در خونه وایستاده بودم دستمو روی در کوبیدم در با شدت باز شد نگاهم به مامان افتاد با اخم دست به سینه وایستاده بود و سر تا پام و نگاه کرد سلام مامان + تا الان کجا بودی؟ هوم؟ زود با جزئیات توضیح بده بچه جون لوکاس : مامان پیش...دراکو بودم + چرا؟ پسر جون چرا خودت تنها برگشتی نمیگی من چقد نگرانت میشم؟ چرا رفتی؟ چرا زیر چشمات گود افتاده؟ + حوصله نداشتم واسه کم خوابیه + به من دروغ نگو بچه جون لوکاس : کلافه نفسمو دادم بیرون و راه افتادم سمت اتاقم چیزی گفت که سر جام میخکوبم کرد + تو لیا رو دوست داشتی نه؟!!! لوکاس : نفس عمیقی کشیدم از کجا می دونید؟ + معلوم بود..من پسر خودم و خوب میشناسم لوکاس : دارم فراموشش میکنم...مجبورم + گریه کردی؟ لوکاس : نگاهمو از چشماش گرفتم...شاید + به خاطرش خودتو داغون نکن اون تو رو به عنوان داداش دوست داشت لوکاس : بهتره دیگه نداشته باشه مامان من دیگه نمیخوام چشمم به چشماش بیوفته اینطوری فقط حالم بد میشه...من فراموشش میکنم قول میدم!
دراکو : کمی لای چشممو باز کردم اطراف و نگاهی انداختم لوکاس نبود!! دیا؟ لوکاس و ندیدی؟ دیانیرا : نه... نکنه..نکنه رفته! دراکو : نگاهی به گوشیم انداختم یه پیام داده بود (نمیخواد نگران باشی داداش رفتم خونه خودم...حالم خوبه ) رفته خونه خودشون دیانیرا : هوف...اوکی دراکو؟ مامانت میخواست امروز تو رو ببینه دراکو : پاک یادم رفته بود نگاهی به گوشیم انداختم 3 تماس بی پاسخ از مامان شمارشو گرفتم و گوشیو دم گوشم گذاشتم ( الو هیچ معلوم هست چرا جواب نمیدی؟ دراکو : سلام مامان...خوبی؟ خواب بودم نارسیسا : دو ساعت دیگه تو کافه می بینمت ) دیا؟ آماده شو تا دو ساعت دیگه تو کافه دیانیرا : منم میتونم بیام؟؟ دراکو : تو باهام میای چرا نباید بیای؟ دیانیرا : رفتم تو اتاق و یه تیشرت قرمز با کت جین خاکستری و یه شلوار خاکستری پوشیدم موهامو شونه کردم و دو طرف بافتم آرایش ملایمی کردم و کمی ادکلن زدم از اتاق رفتم بیرون دراکو : بریم؟ دیانیرا : اهوم...رفتم سمت در و کتونی آل استار قرمزم و پوشیدم و از خونه زدم بیرون رفتم سمت ماشین دراکو : سوار ماشین نشو پیاده بهتره دیانیرا : اوکی رفتم و کنارش وایستادم و شروع کردم به قدم زدن
آفتاب مستقیم می تابید دراکو تو فکر بود تو فکر لوکاسی؟ دراکو : آره...بد جور فکرم درگیرش شده دیانیرا : منم نمیدونم چقدر گذشت متوجه گذر زمان نشدم رسیده بودیم جلوی کافه!
ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد نشه خواهش میکنم:) واسش زحمت کشیدم میدونی اگه منتشر کنی چقد خوشحالم میکنی پس لطفا منتشر کن ناظر مهربونم پلیز منتشر:))💚☺تنک:) لایک و کامنت فراموش نشه:))♡♡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیی بود مثل همیشه بی صبرانه منتظر پارت بعدییییی
مرسییی لیدی:))
تنک فردا
عالییی پارت بعد
تنککک لاوم
فردا
عالی بود بیب
تنکککک
منتظر پارت بعد
ممنوونم بیب:))
شاید فردا