پارت 25 ناظر محترم باور کن چیزی ندارههه💔☺ لطفا منتشر کن رد نشه:))♡♡
ممنون...از دفتر رفتم بیرون دراکو : چرا انقد دنبال پاتری؟ دیانیرا : دلم واسش تنگ شده رفتار آخری که باهاش داشتم بد بود نمیخوام چیزی که از من یادش میمونه یه آدم کینه ای نفرت انگیز باشه! دراکو : میخوای ببینیش؟ دیانیرا : اهوم دراکو : سوار ماشین شو پیداش میکنیم دیانیرا : اگه تو رو نداشتم چکار میکردم؟ دراکو : نمیدونم پاتر که هست دیانیرا : شازده من تو رو دوست دارم بعدشم حسودی نکن اون فقط دوست منه دراکو : هعی...سوار شو دیانیرا : سوار ماشین شدیم به بیرون خیره شدم دستمو بردم سمت ضبط و آهنگlet me down slowly رو پلی کردم دراکو : یه آهنگ خفن بزار خیلی غمگینه دیانیرا : آهنگ rap god از امینم رو پلی کردم دراکو : این شد یه چیزی دیانیرا : خندم گرفته بود از جاده جنگلی می رفتیم حس واقعا خوبی داشتم دراکو : دامبلدور گفت خونش نزدیک جنگله دیانیرا : چشمم به یه کلبه کنار چند تا درخت خورد دراکو؟ شاید اینجا باشه دراکو : پامو روی ترمز گذاشتم ماشین وایستاد پیاده شدم دیانیرا : رفتم سمت خونه یه پنجره داشت از پنجره داخل و نگاه کردم یه پسر و از پشت سر دیدم چند تا جعبه دستش بود موهاش شبیه هری بود لبخندی زدم در خونه نیمه باز بود در و باز کردم و با قدم های آروم
رفتم داخل و پشت سرش وایستادم از نیم رخ عینکش رو دیدم سلام هری دلت واسم تنگ نشده بود؟ هری : سلام دیانیرا...دیانیرا : یه ریز نگاهی بهم انداخت و دوباره مشغول جابه جای جعبه ها شد هری؟ هنوز از دستم ناراحتی؟ هری : نباشم؟ دیانیرا تو درک نکردی من نمیتونستم کاری کنم که بقیه بفهمن کشتن اون بچه کار تو نبوده دیانیرا : ولی میتونستی بهم اعتماد کنی هری : دیا من...من نمیفهمم تو خودت رفتی سمت مالفوی بعد....بسه...الان تو زندگیت با مالفوی خوبه کنار هم می خندید دوسش داری تو به من نیازی نداشتی من تو قلبم باور داشتم بهت باور داشتم که کار تو نیست ولی...ولی نتونستم بهت بگم درست وقتی خواستم همه چیو بهت بگم...بگم که منم بهت اعتماد دارم مالفوی کنارت بود نمیخواستم مزاحم بشم تو کنار اون خوشحال بودی دیانیرا : هری...من...من هیچوقت به تو به چشم یه مزاحم..نگاه نکردم تو بهترین دوستم بودی..و هستی چکار میکنی؟ هری : دارم وسایلمو می چینم زیاد نیست اینجا راحتم دیانیرا : تو این دو سال کجا بودی؟ هری : تو چند تا خونه جا به شدم همین دیانیرا : هری من دیگه ازت ناراحت نیستم میخوام بازم باهم دوست باشیم مثل قدیما هری : لبخندی که سال ها محو شده بود برگشت تو چشماش زل زدم دلم واست تنگ شده بود
دیانیرا : دستمو دورش حلقه کردم و بغ..ل..ش کردم لبخندی زدم هری دیگه تنهام نزار دراکو : اخمی بین ابروهام نشست منم اینجام ها! دیانیرا : حسود جان میدونی چند ساله ندیدمش؟ هری : مالفوی...اینجا چکار میکنی؟ دراکو : واسه جواب پس دادن به تو خب...دیوونه من همیشه با دیانیرام هری : هه...هه خندیدیم دیانیرا : پسرا...بس کنید هری : فهمیدی کار کیه؟ دراکو : به تو چه ربطی داره؟ هری : کی با تو حرف زد؟ دیانیرا : هوفف...آره پیداش کردیم الیزابت ویلسون! دوست قدیمی و دشمن الان مامانم هری : آدما چه بد شدن...اونقدری که دوستی تبدیل شده به دشمنی دراکو : خب دیا پاتر و دیدی باهاش حرف زدی دیگه باید بریم زمان داره هدر میره باید بریم سراغ الیزابت دیانیرا : حق با توعه هری؟ شمارتو بده نمیخوام دوباره تو رو گم کنم دراکو : وای خدا...( بعله دراکو حسود میشود😂💔 ) دیانیرا : خندم گرفته بود از رو مبل بلند شدم خب آقای پاتر از دیدنتون خوشحال شدم هری : تک خنده ای کردم منم بانو دیا! دراکو : اَه بریم دیگه دیانیرا : از خونه خارج شدم هوا یکم سرد شده بود و رو به غروب میرفت جنگل خیلی با غروب خورشید قشنگ و دیدنی شده بود لبخندی زدم و سوار ماشین شدم
دراکو : خب لیدی من! کجا بریم؟ دیانیرا : خونه....بعد از یه ساعت رسیدیم خونه رفتم داخل و خودمو رو مبل انداختم گوشی دراکو زنگ خورد دراکو : گوشیو دم گوشم گذاشتم!
ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد نشه خواهش میکنم:) واسش زحمت کشیدم میدونی اگه منتشر کنی چقد خوشحالم میکنی پس لطفا منتشر کن ناظر مهربونم پلیز منتشر:))💚☺ تنک لایک و کامنت فراموش نشه:))♡♡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
رفقا شاید فردا پارت نداشته باشیم تا دو سه روز دیگه نمیتونم پارت بعد و بزارم چون این چند روز میرم مدرسه و امتحان دارم😧 شایدم گذاشتم ولی احتمالش کمه:))
عالییییی اما پاتر نیستش، پاتح درسته😁😂
ممنونمم:) بله بله
عاولی
ممنووون
اوفف… دراکوم حسود شده:) منم بودم ایجوری دلشو آب میکردم بیشتر بهم نزدیک شه…!
دقیقا
اهوم😂💔
تنکک بیب
عههه باز که بدجا تموم شدددددددددد
عالی بود خوشحال شدم با هری دوست شد
هعییی😂💔آرع
منمم تنکک لاوم
والا منم جای دراکو حسودیم میشد
خخ اهوم😂💔
😂
عالی بود لیدی:))
مرسییی لیدی