پارت 24 ناظر محترم باور کن چیزی ندارههه💔☺ لطفا منتشر کن رد نشه:))♡♡
کمی لای چشممو باز کردم دست دراکو رو گرفتم و دنبال خودم کشیدم با هم می دویدیم تو این فاصله تفنگ و توی جیبم گذاشتم دراکو : چ..چکار کردی؟ دیانیرا : نترس نکشتمش یه تیر هوایی زدم حواسش پرت بشه و ما فرار کنیم دراکو : آفرین لیدی باهوش من! دیانیرا : بشین سوار شو تا نیومده دراکو : سوار ماشین شدم و در و بستم نگاهی به دیانیرا انداختم دیانیرا : چیه؟ دراکو : حالت خوبه؟ دیانیرا : آره...خوبم دراکو : دستمو روی فرمون چرخوندم و راه افتادم میدونی وقتی صدای تیر اومد چقدر ترسیدم فکر کردم به تو خورده دیانیرا : نه بابا..من به این راحتیا نمی میرم دراکو : فکر کردم دیگه نمی بینمت دیانیرا : دراکو...من خوبم چیزی نشده باشه؟ من تنهات نمیزارم جایی نمیرم دراکو : وارد شهر شدیم بعد از چند مین رسیدیم خونه از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت در و کلید و توی دستم چرخوندم دیانیرا : رفتم داخل خب حالا می دونیم همه چی کار خودشه دراکو : باورم نمیشه یه نفر به خاطر ع...ش..ق این کارو کنه بخواد انتقام بگیره دیانیرا : باورش واسه منم سخته دراکو : فعلا که از دستش فرار کردیم دیانیرا : خب می خواست رسما ما رو بکشه باید با یه نقشه دیگه بریم جلو دراکو : نقشه ای داری؟ دیانیرا : نه
دراکو : هعی خدا...اوکی یکم بشین دیانیرا : رفتم تو آشپزخونه و دو لیوان قهوه اوردم و رو میز گذاشتم راستی این اتفاقم تموم شه هاگوارتز دیگه جایی واسه ما نداره الان تو داره 20 سالت میشه منم چند ماه دیگه 20 سالم میشه دراکو : چه زود بزرگ شدیم دیانیرا : لبخندی روی لبم نشست وقتی تو کنارمی زمان زود می گذره دراکو : واسه من مثل برق و باد می گذره دیانیرا : نگاهم به پنجره افتاد یه جغد پشت پنجره نشسته بود و یه نامه رو با منقارش گرفته بود از رو مبل پا شدم و رفتم سمتش پنجره رو باز کردم و نامه رو ازش گرفتم دراکو : از هاگوارتزه؟ دیانیرا : متاسفانه آره نشستم و نامه رو باز کردم نوشته بود باید برم هاگوارتز مادر مایکل میخواد منو ببینه! دراکو : چی؟ وای نه خب کی باید بریم؟ دیانیرا : فردا الان که شبه دراکو : خوابم میاد دیانیرا : خب بخواب دراکو : خوابم نمیبره بیا..دیانیرا : چی؟ دراکو : بیا..دیانیرا : رفتم و رو مبل کنارش نشستم چیه؟ دراکو : لبخندی زدم و سرمو روی پاش گذاشتم دیانیرا : چکار میکنی؟ دراکو : اینطوری خوابم می بره دیانیرا : خندم گرفت دستمو روی موهاش کشیدم مدتی گذشت و خوابش برد به مبل تکیه دادم و همونطور خوابیدم
دراکو : چشمامو باز کردم دیانیرا خوابش برده بود پتو رو روش کشیدم و از رو مبل بلند شدم و رفتم دست و صورتم و شستم یکم قهوه درست کردم و دو لیوان اوردم و گذاشتم رو میز لیدی؟ بیدار نمیشی؟ دیانیرا : کمی لای چشممو باز کردم چه عجب یه بار شازده زود تر بیدار شد دراکو : پاشو بیا قهوه بخور یکم سر حال شی باید راه بیوفتیم هاگوارتز دیانیرا : با یادآوری هاگوارتز تند نشستم نگاهی بهش انداختم و بلند شدم آب به صورتم زدم و رو مبل نشستم لیوان قهوه رو توی دستم گرفتم و سر کشیدم دراکو : داغ نبود؟ دیانیرا : من قهوه سرد دوست ندارم بدو بریم رفتم تو اتاق هوا گرم بود یه تیشرت سفید با شلوار مشکی پوشیدم موهامو بافتم و رفتم بیرون دراکو : من قبل تو آماده شدم وقتی شما خواب تشریف داشتی دیانیرا : بریم کتونی آل استارم و پوشیدم و از خونه زدم بیرون آفتاب توی آسمون می درخشید سوار ماشین شدیم تا هاگوارتز هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت هاگوارتز فکر کنم هری از اینجا رفته باشه خیلی وقته ندیدمش چشمم به یه نفر افتاد جینی به دیوار تکیه زده بود نگاهش به من افتاد رفتم سمتش لبخندی زدم سلام جینی : سلام اومدی ثابت کنی کار تو نبوده؟ دیانیرا : ثابت شده فقط باید اون آدم و گیر بندازیم تو هنوز تو هاگوارتزی؟ جینی : من تازه سال هشتمم دیانیرا : اوکی یادم رفته بود از...هری خبر جینی : نه ازش خبر ندارم خدافظ دیانیرا : اینو گفت و ازم دور شد دراکو : ویزلیا همه مثل همن دیانیرا : بیا بریم داخل
وارد سالن شدیم و یه راست رفتیم سمت دفتر دامبلدور در زدم و رفتم داخل سلام پروفسور با من کاری داشتید؟ دامبلدور : دوشیزه اسمیت خانم کلارک میخواد شما رو ببینه دیانیرا : نگاهم به خانم کلارک افتاد رو مبل کنار میز دامبلدور نشسته بود زیر چشماش گود افتاده بود رفتم و رو مبل روبه روش نشستم سلام کلارک : بهم قول دادی پیداش کنی...گفتی بهم اعتماد کن پیداش میکنم دو سال بهت فرصت دادم چی شد چرا هنوز اون عو...ضی آزاده؟ ها؟ دیانیرا : سرمو انداختم پایین دراکو : خانم کلارک ما میدونیم اون کیه فقط باید گیرش بندازیم به ما اعتماد کنید کلارک : اشک روی گونم و پاک کردم با...باشه ولی این بار آخرین فرصته دیانیرا : باشه... از رو مبل بلند شدم و رفتم سمت در پروفسور؟ از هری خبر ندارید؟ دامبلدور : هری! تا جایی که خبر دارم یه خونه توی لندن داره و تنها زندگی میکنه.....
ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد نشه خواهش میکنم:) واسش زحمت کشیدم میدونی اگه منتشر کنی چقد خوشحالم میکنی پس لطفا منتشر کن ناظر مهربونم پلیز منتشر:))💚☺تنک لایک و کامنت فراموش نشه:))♡♡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عاااالییی💫👌🏻
تنککک:))♡
عههه مگه جینی و هری نباید باهم زندگی میکردن؟ 😅
چقد زود بزرگ شدنااااا
عالی بود
نه فعلا نه:))
مرسییی لاوم
جینی جان فکر نمیکنی یکم برخوردت زشت بود خاله؟😂😐
عالی بوددد
از زبون جینی : خب این دختره چرا باید دنبال هری جونم و بگیره؟😂
خخ ممنوونمم بیب:)
جر😂😔💜