ناظر محترم باور کن چیزی ندارههه💔☺ لطفا منتشر کن رد نشه:))♡♡
نامه رو از جغد گرفتم و بهش خیره شدم یه نامه از هاگوارتز رفتم داخل دراکو : چی شد؟ پیتزا رو اورد؟ دیانیرا : آره..یه نامه از هاگوارتز اومده دراکو : چی؟ بده ببینم دیانیرا : واسه منه نشستم رو مبل و نامه رو باز کردم (دیانیرا اسمیت دانش آموز گریفندور به اطلاع شما می رسانیم که شما حالا به سن قانونی رسیده اید و 17 سال دارید خانم کلارک مادر مایکل با کلی اصرار قبول کرده تا دو سال دیگه فقط وقت دارید اون آدم و پیدا کنید وگرنه دوشیزه اسمیت شما به آزکابان می روید با تشکر...دامبلدور ) دراکو : دو سال؟ ولی چطور راضی شده؟ دیانیرا : نمیدونم ولی...ولی باید برم هاگوارتز دراکو : چرا؟ دیانیرا : هر جور شده من باید با مامان اون بچه حرف بزنم دراکو : با هم میریم فعلا پیتزا رو بخور دیانیرا : نمیخورم میرم لباس بپوشم رفتم تو اتاق یه هودی طوسی با شلوار بگ خاکستری پوشیدم و کلاه هودی و رو سرم گذاشتم و از اتاق رفتم بیرون بدو بریم دراکو : وایسا غذامو بخورم دیانیرا : اگه نمیای خودم برم دراکو : از رو مبل بلند شدم از دست شما دخترا دیانیرا : از دست شما پسرا که انقد دیر راه میوفتید دراکو : هوفف بیا بریم فقط وایسا رفتم جلو یه ماشین خانم؟ ببخشید میشه این ماشینتون و واسه چند ساعت بگیرم؟ کار مهمی دارم +چه کاریه آقا پسر؟ خودم می رسونمت دیانیرا : لحنش به شدت رو مخم بود رفتم نزدیک ماشین دختر جون ماشین و میدی یا نه؟ + عه تو ام با این پسری؟ خب اوکی فقط شمارمو داشته باش که بتونی ماشین و بهم پس بدی دیانیرا : شمارتو به من بده این شازده گوشیش خونه جا مونده
سوار ماشین بودیم دراکو با سرعت بالا رانندگی می کرد دراکو : چرا انقد جوش اوردی؟ دیانیرا : حرف زدنش رو مخم بود نمیخواستم شماره تو رو داشته باشه و اذیتت کنه دراکو : هومم...اوکی ولی مثل اینکه از من خوشش اومده بود دیانیرا : جدی؟ خب...خوبه حواست به رانندگی باشه نگاهمو ازش گرفتم و به بیرون چشم دوختم مدتی گذشت هاگوارتز نمایان می شد رفتم داخل همه جا توی سکوت فرو رفته بود رفتم سمت دفتر دامبلدور و رفتم داخل پروفسور؟ دامبلدور : دوشیزه اسمیت! اینجا چکار میکنید؟ دیانیرا : مادر مایکل کجاس؟ دامبلدور : پیش پای شما اینجا بود فکر میکنم تو حیاط باشه دیانیرا : رفتم بیرون دامبلدور : دراکو!؟ بیا اینجا دیانیرا : پشت در وایستادم و به دیوار تکیه دادم دراکو : اخمی بین ابروهام نقش بست نفس عمیقی کشیدم و رفتم داخل بله پروفسور؟ دامبلدور : پدرت اینجا اومد دنبالت می گشت دراکو : اگه این حرفتونه من برم...من خودم می دونم دنبالم میگرده نمیخوام پیدام کنه چون قطعا منو برمیگردونه اینجا یا خونه... و من نمیخوام دیانیرا بره آزکابان از اتاق رفتم بیرون دیانیرا : بریم از پله ها رفتم پایین و روانه شدم سمت حیاط باد سردی می وزید با چشم همه جا رو گشتم ولی کسی نبود رفتم جلوتر یه زن روی صندلی نشسته بود و تو فکر گم شده بود مطمئن بودم خودشه رفتم و آروم کنارش نشستم ریز نگاهی بهم انداخت و دوباره برگشت × میگفت دوستاش تو هاگوارتز تو بازی راهش نمیدن ناراحت بود اون تازه 12 سالش شده بود
وقتی یادش میوفتم تو فکر فرو میرم لباساشو بغ..ل میکنم و گریه میکنم دردناکه ولی این شده تمام زندگی من! دیانیرا : من شاید مهربون نباشم....ولی من بی رحم نیستم...من نمیتونستم پسر شما رو بکشم کار من نیست من حتی اگه خودمم بخوام نمیتونم من نمیتونم با زندگی یه آدم این کارو کنم درک میکنم شما زندگی واستون خیلی تلخ شده ولی...من اون آدما پیدا میکنم یه سوال دارم ازتون تا حالا خودتون دشمنی داشتید؟ کسی که خیلی باهاتون لج کنه...یا تهدیدتون کنه؟ × نه! دیانیرا؟ قول میدی پیداش کنی؟ دیانیرا : حتی اگه به قیمت جونم تموم شه! × قدر آدمای کنارت و بدون تا وقتی کنارتن باهاشون مهربون باش دیانیرا : نگاهم به دراکو افتاد...باشه حتما از رو صندلی بلند شدم دراکو : رفتم سمت اون زن....به ما اعتماد داشته باشید قول میدم پیداش کنیم ×باشه...دیانیرا : داشتم تو حیاط قدم میزدم یه نفر روی زمین افتاده بود قلبم با سرعت نور می تپید دویدم سمتش و کنارش نشستم موهای مشکی رنگش آشفته و پریشون بود چشمای آبی رنگشو رو هم گذاشته بود عینکش کنارش افتاده بود هری! هری چشماتو باز کن تو دیگه نه...هری دراکو اومد و کنارم نشست دراکو : پاتر؟ دیانیرا چی شده؟ دیانیرا : اشک روی صورتم فرود میومد بی هوشه باید بریم درمانگاه دراکو کمک کن من و دراکو بردیمش سمت درمانگاه خانم پامفری؟ خانم پامفری هری...هری بی هوش شده پامفری : پاتر...+ اسمیت؟ برو دفتر پروفسور دامبلدور دیانیرا : با عجله رفتم سمت دفتر و در و باز کردم بله پروفسور؟
وقتی یادش میوفتم تو فکر فرو میرم لباساشو بغ..ل میکنم و گریه میکنم دردناکه ولی این شده تمام زندگی من! دیانیرا : من شاید مهربون نباشم....ولی من بی رحم نیستم...من نمیتونستم پسر شما رو بکشم کار من نیست من حتی اگه خودمم بخوام نمیتونم من نمیتونم با زندگی یه آدم این کارو کنم درک میکنم شما زندگی واستون خیلی تلخ شده ولی...من اون آدما پیدا میکنم یه سوال دارم ازتون تا حالا خودتون دشمنی داشتید؟ کسی که خیلی باهاتون لج کنه...یا تهدیدتون کنه؟ × نه! دیانیرا؟ قول میدی پیداش کنی؟ دیانیرا : حتی اگه به قیمت جونم تموم شه! × قدر آدمای کنارت و بدون تا وقتی کنارتن باهاشون مهربون باش دیانیرا : نگاهم به دراکو افتاد...باشه حتما از رو صندلی بلند شدم دراکو : رفتم سمت اون زن....به ما اعتماد داشته باشید قول میدم پیداش کنیم ×باشه...دیانیرا : داشتم تو حیاط قدم میزدم یه نفر روی زمین افتاده بود قلبم با سرعت نور می تپید دویدم سمتش و کنارش نشستم موهای مشکی رنگش آشفته و پریشون بود چشمای آبی رنگشو رو هم گذاشته بود عینکش کنارش افتاده بود هری! هری چشماتو باز کن تو دیگه نه...هری دراکو اومد و کنارم نشست دراکو : پاتر؟ دیانیرا چی شده؟ دیانیرا : اشک روی صورتم فرود میومد بی هوشه باید بریم درمانگاه دراکو کمک کن من و دراکو بردیمش سمت درمانگاه خانم پامفری؟ خانم پامفری هری...هری بی هوش شده پامفری : پاتر...+ اسمیت؟ برو دفتر پروفسور دامبلدور دیانیرا : با عجله رفتم سمت دفتر و در و باز کردم بله پروفسور؟
دامبلدور : اینم کار شماس؟ دیانیرا : چی؟ دامبلدور : شما هری پاتر و بی هوش کردین؟!!............................... ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد نشه خواهش میکنم:) واسش کلی زحمت کشیدم میدونی اگه منتشر کنی چقد خوشحالم میکنی پس لطفا منتشر کن ناظر مهربونم پلیز:)💚☺ تنک لایک و کامنت فراموش نشه:))♡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تستت عالی بود^^
فالو:فالو🫂🗿🚬
فالو:فالو🫂🗿🚬
فالو:فالو🫂🗿🚬
فالو:فالو🫂🗿🚬
فالو:فالو🫂🗿🚬
فالو:فالو🫂🗿🚬
فالو:فالو🫂🗿🚬
فالو:فالو🫂🗿🚬
فالو:فالو🫂🗿🚬
فالو:فالو🫂🗿🚬
فالو:فالو🫂🗿🚬
فالو:فالو🫂🗿🚬
فالو:فالو🫂🗿🚬
فالو:فالو🫂🗿🚬
فالو:فالو🫂🗿🚬
فالو:فالو🫂🗿🚬
فالو:فالو🫂🗿🚬
فالو:فالو🫂
ای باباااا دیانیرا گناه داره
هرچی میشه میندازن سر این😂💔
عالی بود بیب:)
هعیی آرع خیلی😂💔☺
تنککک بیب:))♡
عالیییی بید
پارت بعدی رو کی میزاری؟ خیلی داره هیجانی میشه
ممنووونمم:))
شاید فردا:) اهوم تنک
نایس>>
ممنووون