پارت 13 ناظر محترم باور کن چیزی ندارههه💔☺لطفا منتشر کن رد نشه:))♡♡
چی؟ دیانیرا : اون زن...توی عکس مطمئن نیستم ولی...ولی بهش شک دارم حس میکنم مامان و بابام یه چیزی و ازم مخفی می کنن! نمیدونم اون کیه..نمیدونم کجاست ولی باید پیداش کنم دراکو : پیداش کنیم دیانیرا : تا الان به خاطر من خیلی تو دردسر افتادی دو بار جونتو به خطر انداختی به خاطر چی؟ به خاطر من! دیگه بسه نمیخوام به خاطرم خودتو اذیت کنی نمیخوام پدرت به خاطر من از تو متنفر شه دراکو : دیانیرا من هرکاری که لازم باشه برای تو...برای جون تو انجام میدم...دیانیرا : چرا؟ دراکو : چون تو دوست منی دیانیرا : ولی من نمیخوام بیشتر از این به تو زحمت بدم دراکو : اگه کمک کردن به تو زحمته تا آخر عمرم این زحمت و گردن می گیرم! دیانیرا تو تنها دوست منی نمیخوام تو رو از دست بدم دیانیرا : لبخند محوی روی لبم نقش بست نگاهمو ازش گرفتم جلوی در خونه وایستاده بودیم نگاهم به یه نفر خورد لوکاس؟ اینجا چکار میکنی؟ لوکاس : آمم...سلام دراکو..سلام دیا حالت خوبه؟ شنیدم بیهوش شدی دیانیرا : چشم غره ای به دراکو رفتم دراکو : چیه؟ لوکاس نمیتونی حرف و تو دلت نگه داری؟ لوکاس : به من چه حالا بی خیال دیا خوبی؟ دیانیرا : اهوم خوبم مرسی تازه نگاهم به یه بچه کوچیک بغل لوکاس افتاد و ایشون کی هستن؟ لوکاس : مارکوس...خب... داداشمه دراکو : چه جالب فکر کردم پسرته لوکاس : چرت نگو ، دیانیرا؟ میتونی چند ساعت مراقبش باشی؟ دیانیرا : مامانت خونه نیست؟ لوکاس : نه البته خودمم پیششم فقط تو ام کنارش باش میشه؟ دراکو : حالا باید بچه داریم کنیم دیانیرا : دراکو یه دقیقه میشه ساکت شی؟ اوکی لوکاس نگاهی به مارکوس انداختم موهای مشکی داشت و با چشمای درشت و متعجب بهم خیره شده بود دستی روی سرش کشیدم لبخندی زد چند سالشه؟ لوکاس : 1 سالشه
دیانیرا : لبخندی زدم سلام کوچولو بیا بغلم ببینم...از لوکاس گرفتمش خندید چقد نازی تو...کوچولو رفتم داخل خونه و رو مبل نشستم و بهش خیره شدم کوشولو؟ ناناز؟ خب..چکار کنیم؟ هوم؟ تو بگو کوشولو مارکوس : ما..مان دیانیرا : عه..من که مامانت نیستم کوچولو صدای خنده بلندی تو گوشم پیچید نگاهم به لوکاس افتاد که از خنده پخش زمین شده بود عه چرا میخندی ها؟ دراکو لبخندی زده بود و بهم خیره بود دراکو : ولی مامان خوبی میشی ها دیانیرا : حس کردم صورتم قرمز شد نگاهمو ازش گرفتم نه بابا... من اصلا مهربون نیستم لوکاس : اگه مهربون نبودی مارکوس باهات نمی خندید اون بیشتر گریه میکنه دیانیرا : بفرما داره گریه میکنی..چیه؟ قشنگم چی شده؟ لوکاس : گرسنشه دراکو : از کجا میدونی دیانیرا : منم تعجب میکنم لوکاس جوری حرف میزنه انگار تا حالا چهار تا بچه بزرگ کرده لوکاس : خب داداشمه می شناسمش دیانیرا : شیشه شیر و بهش دادم و لبخندی زدم بله...درست حدس زدی دراکو : رو مبل رو به روی دیانیرا نشستم دیانیرا؟ یه چیزی بگم؟ دیانیرا : بگو دراکو : الان 1 ساله اومدیم لندن..باورت میشه؟ دیانیرا : چی؟ 1 سال شد؟ ولی تا الان باید مامان اون بچه عصبانی میشد که من همینطور ول میچرخم و تو آزکابان نیستم و دامبلدورم یه نامه میفرستاد که باید برم آزکابان! دراکو : تو بی گناهی نباید بری آزکابان ولی جدی چه زود گذشت انگار همین دیروز بود اومدیم لندن لوکاس : پس الان یه ساله با آقای مالفوی و آبجی دیا دوستم نه؟ دراکو : اهوم....مارکوس رو به دراکو کرده بود و می خندید مارکوس : ب..بغ..ل دیانیرا : دراکو؟ میخواد تو بگیریش دراکو از رو مبل بلند شد و اومد سمتم مارکوس و گرفت دراکو : جونم؟...چیه؟ از من خوشت اومده؟
لوکاس : دراکو؟ بچه رو بده منم دیگه باید برم دراکو : وایسا...میخوای بری ناناز؟ مارکوس کوچولو؟ بازم میای پیشم؟ مارکوس و دادم به لوکاس اوکی داداش بعدا می بینمت دیانیرا : خدافظ مارکوس کوچولو...بای لوکاس دراکو : بچه نازی بود دیانیرا : چون از تو خوشش اومد؟ دراکو : نه خب..جدی گوگولی بود دیانیرا : اهوم...من گرسنمه یه پیتزا سفارش بدم گوشیو برداشتم و دم گوشم گذاشتم الو؟ بله دو تا پیتزا پپرونی ممنون خب..خب پیتزا تو راهه دراکو : وقتی...بیمارستان بودی مامانت زنگ زد دیانیرا : بهش گفتی کجام؟ دراکو : نگرانت بود... دیانیرا : بد تر نگرانش کردی دراکو : نباید بدونه تو کجایی؟ دیانیرا : فقط نمیخواستم نگران بشه...ولی آخه..چرا باید این همه سال همه چیز و ازم مخفی میکرد؟ دراکو : دیا؟ آروم باش دیانیرا : گوشیمو برداشتم و شماره مامانم و گرفتم چند تا بوق خورد و برداشت ( الو عزیزم؟ خوبی؟ دیانیرا : مامان...سلام..خوبم اون زن...توی عکس کیه؟ + خدمتکار دیانیرا : مامان راستشو بهم بگو اگه...اگه همه چی تقصیر اون باشه و من دست رو دست بزارم و نتونم پیداش کنم تا چند وقت دیگه تو آزکابانم مامان اگه نمیگی...به بابا زنگ میزنم + دیانیرا...اون زن فقط خدمتکار...ما بود...نمیدونم چرا نمیخوای باور کنی ولی به نفعته باور کنی به پدرتم زنگ بزنی همینو میگه مطمئن باش دیانیرا : نفس عمیقی کشیدم و چشمامو رو هم گذاشتم مامان خدافظ ) یعنی شک من اشتباهه؟ ولی...ولی این زن خیلی.... خیلی واسم آشناس انگار صد بار دیدمش
دراکو؟ واسه تو آشنا نیست؟ آخه وقتی بچه بودیم من و تو با هم دوست بودیم دراکو : شاید عجیب باشه ولی من تا حالا ندیدمش صدای زنگ خونه باعث عوض شدن بحث شد رفتم و در و باز کردم پیتزا رو گرفتم خواستم در و ببندم متوجه جغدی روی زمین شدم که یه نامه رو گرفته بود!
ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد نشه خواهش میکنم:) واسش کلی زحمت کشیدم میدونی اگه منتشر کنی چقد خوشحالم میکنی پس لطفا منتشر کن ناظر مهربونم پلیز منتشر💚☺تنک:) لایک و کامنت فراموش نشه:))♡♡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تام فلتون بفهمه انقد شخصیتش عوض شده این همه براش فیک میسازن از پل میپره😂😂😂😂
وااای دقیقاا😂💔
اگر نزالی گلیه موکونم
عه نه گلیه نکون💔منتشر شد
بیزار
گذاشتم:))
چرا اینطوری تموم شد؟
عالی بود بیب:)♡☆
هعیی همینطوری:)
تنککک بیب:))♡
عالیییی بود ...:)
مرسییی بیب(:♡
واییی نه این پارتم تموم شددددد😭
ولی خیلی خوب مینویسی
عه ناراحت نباشش☺💔
ممنووونمم قشنگم:))♡