داستان من

سلام. خب فکر کنم باید خودمو معرفی کنم نه؟ اسم من جسپر عه. (قیافه م: موهای بلوند و چشم طلایی و پوست کرمی) این داستان داستان زندگیمه. زندگی من راحت نبود. با وجود یه خواهر به اسم گوئن و یه برادر به اسم گلدراس که دوقلومه و حتما درک میکنید اذیت میکنن، من با یه دختر آشنا شدم. نه یه دختر عادی؛ یه الف! آرتمیس، با موی طلایی و گوش تیز و تیراندازی خوب و چشم سبز روشن.

اون دختر وارد مدرسه ما شد و همه رو به خودش جذب کرد... همه میخواستن باهاش ناهار بخورن تو مدرسه... همه باهاش قرار تو کافه میزاشتن(ما ۱۶ ساله ایم) و اون دختر... از اول باید شک میکردم که انسان نیست. نه؟

اون روز با گلدراس و دوستم گاردنر، رفتیم مدرسه. آقای ریچارد گفت: بچه ها یه دختر جدید داریم. بیا تو دختری با موی خیلی بلند ابریشمی تا زانو و چشم سبز روشن بود. صورتش روشن بود و رنگ پوستش سفید. دامن چهارخونه قرمز سیاه داشت و لباس نقره ای سفید. "من آرتمیس تیلی(اسم میانی) وست هستم. خوشبختم. امیدوارم سال خوبی کنار هم داشته باشیم."

اون رفت کنار مریگاس نشست. مریگاس که بهش مرس هم میگفتن یکی از پسر خفنا بود. صداش خیلی خوب بود و موی نارنجی تند موج دار با چشم آبی یخی داشت. مرس گفت: سلام آرتمیس. من مریگاس ام. عضو گروه سانگ گایز. دوست داری بیای گروه ما؟ آرتمیس گفت: شاید. باید ببینم چطوره

خب من تا همینجا دارم...😅

آنچه می خوانید آرتمیس تو خطر افتاده. همه بچه ها مسموم شدن. یعنی کار مریگاسه؟ ولی اون مسموم شده خودش! مجرم کسیه که فکرشم نمیکنم...