توی اتاقش در حال شونه کردن موهای سفیدش بود که زنگ در به گوشش خورد. به طبقه پایین رفت و در رو باز کرد. کسی پشت در نبود،فکر کرد کسی سر کارش گذاشته ،پس خواست در رو ببنده که صدای گریه یک نوزاد رو شنید ، به زمین نگاه کرد و یک سبد رو دید که درون آن نوزادی به چشمان اقیانوسی خوابیده و گریه میکند. نوزاد رو برداشت و در رو بست.
هوا بارانی و سرد بود پس شاید دلیل گریه نوزاد سرما بود. پسر مو سفید به همراه نوزاد به اتاقش رفت.
الان کسی بجز او در عمارت نبود و خود او هم تازه به عمارت آمده بود به همین دلیل هوای داخل عمارت سرد بود. شومینه اتاق رو روشن کرد و نوزاد رو در یک پتو گذاشت،او را در آغوش گرفت و کنار شومینه نشست. حدود پنج دقیقه بود که نوزاد خوابش برده بود که زنگ در دوباره به صدا در اومد و نوزاد شروع کرد به گریه کردن. آهی کشید و دوباره به طبقه پایین رفت و در رو باز کرد. دو مرد پشت در بودند. مرد شماره یک: «سلام کوکو» کوکو «سلام ران،سلام ریندو» ریندو: «سلام، صدای بچه میاد، بچه آوردی؟ میدونی که ما اجازه چنین کاری رو نداریم» کوکو: «بیاین بالا توضیح میدم»اونها به طبقه بالا رفتند و کوکو داستان رو توضیح داد ران: «آخی... خیلی خوشگله، اسم داره؟» کوکو: «نه» ریندو: «دختره یا پسر؟» کوکو: «نمیدونم» ران : «دختره، لباساشو ببینین» (میدونم ربطی نداره ها ولی اگه یه چیز دیگه میگفتم سایت گیر میداد احتمالا) کوکو: «صبر کنین چشماشو باز کنه، خون دماغ میشین» ریندو: «امممم گریش قطع شد ولی چشماشو باز نک..» حرفش با باز شدن چشمهای اقیانوسی نوزاد نصفه موند. ران «چقد چشماش خوشگلننن» کوکو: «گفتم که» ریندو : «پس اسمش میشه کایو*»
پایان پارت 1
*کایو =اقیانوس (ژاپنی)
عکس صفحه عکس کایو تو بچگیه
پارت دویوم:')
سعی میکنم امروز بدم