matio and you p 5

از زبان متیو........ من و دراکو نگران بودیم سه روز گذشت انگشت هاش تکون خورد من دراکو رو صدا کردم تون سرفه کرد و پاشد دستش گذاشت رو صورتش و آه آه کرد معلومه درد داشت به ما نگاه کرد گفتیم: خوبی؟ گفت: آره

ولی....... ولی تو کی هستی؟ گفت: ما رو یادت نیست؟ منم متیو اونم دراکوعه گفتم نمی دونم کی هس..... هس... ت.. ت...ی و باز غش کرد خانم پامفری که همه اتفاقات را دیده بود آمد جلو.... گفتم: چرا اینطوری بود؟ ح... حالش خوبه؟ گفت حتما وقتی افتاده سرش به جایی خورده...... فردا....... دوباره پاشد گفت: خا... خانم پامفری من... من کجام؟ متیو،دراکو لبخندی زدیم

ـ از زبان صابرینا ـ دماغم شکسته بود به خانم پامفری التماس کردم با جادو دماغم رو درست کنه گفت: خیلی درد داره خلاصه با زور و التماس راضیش کردم نشستم رو صندلی متیو و دراکو هم بودن خانم پامفری گفت: ۱۲۳و یک ورد خوند از درد داد کشیدم

گفت: تمام شد آخیش بالاخره راحت شدم اسنیپ اومد درمانگاه گفت آقای ریدل و آقای مالفوی و دوشیزه بلک بیاید دنبالم رفتیم حدس می زدم موضوع چیه ما رو برد یه جای خلوت گفت: شما قراره سال دیگه مرگ خوار شید تعجب نکردم رفتیم با متیو اتاقمون گفتم: متیو گفت: هان گفتم: ممنون گفت چرا؟ گفتم چون تو و دراکو پیشم موندین قبل این هیچ دوستی نداشتم گفت: می تونی بگی مادرت کیه؟مادم......

جای حساس قطع کردم ساری کم بود

بای حمایت موخوام ناظر لطفاً منتشر کن چیزی نداره چند بار گذاشتم تو رو خدا میسی