
سلام اینم پارت 7ببخشید پارت قبل رو خیلی دیر گذاشتم خودتون که میدونین ساخت تست ممنوع بود و راستی تو نظرات بگید که ادامه بدم یا نه چون حس میکنم داستانم بد هست و من میخوام یکم داستان رو هیجانی کنم خب بریم سراغ داستان
🐞یهو(ببخشید میخواستم بگم که بالا رو بخونید هتما)جیمین مثل جن اومد جلوم♦مرینت ببخشید تو مغازه ترسوندمت😳😳(نویسنده:آهان جون خودت جیمین خیلی پشیمونی جیمین:خفه نویسنده:پس تو مراسم جودی میبینمت😈جیمین:غلط کردم)(ببخشید بچه ها بعدن میفهمین جودی کیه)🐞باشه جیمین میبخشمت حالا این ماجرا رو فراموش کن☺
♦ممنون مرینت من برم تو اتاقم🐞میشه یک سوال ازت بپرسم داداشی♦بپرس🐞مامان و بابا چه کاری پیدا کردن که دیگه نمیخوان به پاریس برگردن♦خودت فردا میفهمی آخی خوشگلم🐞باشه داداشی من برم تو اتاق♦باشه مرینت منم برم تو اتاق بعد رفتم تو اتاق و به دیزی گفتم
(خب بچه ها دیزی یک کوامی است که قدرت خیلی قوی داره معجزه گرش یک دستبند است که روش یک شکل داره که نصف آن صورت شیر و نصف دیگر آن صورت پلنگ داره که یعنی هم قدرت شیر را داره هم قدرت پلنگ قدرت ها-1-سرعت بالا مانند پلنگ-2-دندان های خیلی تیز مانند شیر و پلنگ-3-غرش شیر و جمله تبدیل دیزی بیا غرش کنیم)
میخوام یه گشتی بزنم دیزی بیا غرش کنیم بعد از تبدیل رفتم تا گشتی بزنم 🐾داشتم میرفتم توی اتاق مرینت که دیدم اون پسره جیمین پیش مرینت بود بعد رفت و مرینتم رفت تو اتاق رفتم تو اتاق از زبان جیمین ♦رفتم بالای برج ایفل و به خودم تبدیل شدم و با گوشیم زنگ زدم به مامان و بابا و گفتم فردا ساعت 2 بیاید و اونها هم گفتن باشه و من دوباره گفتم دیزی بیا غرش کنیم و تبدیل شدم و برگشتم تو اتاق و از اتاق رفتم بیرون و رفتم پیش آقای آگراست و بهش گفتم قرار فردا ساعت 2 هست اونم با ناراحتی گفت باشه(الان هتما خیلی خیلی تعجب کردین)
خب بریم از زبان آدرین 🐾رفتم تو اتاق مرینت و بهش گفتم مرینت جیمین اینجا چیکار میکرد🐞آدرین به نظر من یک چیزی مشکوک میزنه 🐾چه چیزه مشکوک هست🐞از جیمین پرسیدم مامان بابا چه شغلی پیدا کردن که برنگشتن اونم گفت فردا خودم میفهمم آخه چطوری خودم میفهمن🐾حالا ذهنت رو درگیر نکن فردا میفهمی چرا حالا بیا بخوابیم که من خیلی خوابم میاد🐞ای خوابالو بیل بخوابیم🐾مرینت من خوابالو نیستم خب آخه چیکار کنم که خوابم میاد🐞باشه حالا بیا بخوابیم شب بخیر🐾شب بخیر🐞آدرین خوابید اما من خوابم نبرد(نویسنده:مرینت میخوای بدونی چطوری خودت میفهمی🐞آره آیناز لطفا بهم بگو نویسنده:نمیگم🐞😠😠نویسنده:چته مرینت صبر نداری فردا میفهمی حالا برو بخواب شب بخیر)
🐞صبح منو آدرین هردو با هم بیدار شدیم رفتیم صبحونه خوردیم لباس پوشیدیم رفتیم مدرسه وقتی رسیدیم زنگ خورد رفتیم تو کلاس خانم اومد گفت بچه ها ما امروز یک دانش آموز جدید داریم لطفا خودتو معرفی کن سلام من جولی هستم از آشنایی با شما خوشبختم همه باهم گفتیم سلام جودی(بریم بعد مدرسه تو مدرسه اتفاقی نمی افته فقط مرینت و جولی با هم دوست صمیمی میشن)🐞بعد مدرسه رفتیم خونه
ناحار خوردم رفتم بالا درسام رو نوشتم اومدم پایین که جیمین اومد گفت مرینت برو لباس بپوش که مهمون داریم و به آدرین و آریانا هم بگو لباس بپوشن گفتم باشه و رفتم لباس پوشیدم و به مرینت و آدرین و آریانا هم گفتم برید لباس بپوشید لباس پوشیدیم اومدید پایین که زنگ خرد و مامان بابا اومدن تو باورم نمیشد جولی هم باهاشون بود
بابا گفت مرینت باید یک چیزی بهت بگم مرینت تو و آدرین و آریانا با هم خواهر و برادر هستین و پدر و مادر واقعی شما آقای آگراست هست و جیمین هم برادر جولی هست وقتی ما خوانواده اش رو پیدا کردیم اون نرفت چون عاشق تو شده بود و ما وقتی پدر تورو پیدا کردیم اینطوری که خودت میدونی سفر برنامه ریختیم تا تو برگردی پیش خانوادت ♦بعد توضیهات یهوووو
خب این پارتم تموم شد ببخشید بدجایی کات کردم اما دستام دیگه نمیتونن چون 3 بار این پارت رو نوشتم و هتا قبلن تو لانی ترم نوشته بودم و راستی عکس این پارت جولی هست بای بای
لطفا نظر بدید که یه داستان هیجانی دیگه بسازم یا نه البته اون هیجانی هست
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
منم اریانام
سلام میخواستم بگم این پارت یک جاه اشتباه بود اینکه مرینت و آدرین و آدرینا با هم خواهر و برادرن و پچه های آقای آگراست هستند
کارت درسته ادامه بده 😉
لایک کردم و اینکه دنبالی بدنبال
ممنون💖💖