یه بازی خفن : زنده میمونی؟🗿📿

با حضور افتخاری اعضای کریپی پاستا🗿📿

خب بریم شروع کنیم🗿📿 تصور کن با دوستات رفتین بیرون اما متاسفانه جی پی اس ماشین خراب شده و شما گم شدید. اون منطقه ای که شما داخلش گم شدید یه منطقه جنگلی با درختان بلند و پر برگه که مه عجیبی دور تا دورش رو در بر گرفته. همتون تصمیم میگیرید از ماشین پیاده بشید تا بهتر بتونید مسیر رو تشخیص بدید. یکی از دوست هاتون پیشنهاد میکنه که هر کدوم از شما به یه قسمت از جنگل برید و راه رو پیدا کنید. شما قبول میکنید و میرید با بقیه داخل جنگل. اما قبل از اینکه وارد جنگل بشید یه صحنه ای توجه شما رو جلب میکنه. چند تا روبان روی زمین افتاده و کمی جلوتر باز هم روبان هایی وجود داره که احتمالا میخواد یه راه رو به شما نشون بده...... از رول پلی بریم بیرون که این هم تاثیر داره تایپت چیه؟🗿📿 (( میدونم همه نیست ولی خب ضروریه ))

همینطور که دارید فکر میکنید ناگهان متوجه میشید که گروه دوستاتون رو گم کردید. وحشت میکنید و نگاهی به دور و بر میندازید. صدای غرش چندین حیوان وحشی میاد و مطمئنن نمیخواید توسط اونا به دیار باقی بشتافید. نگاهی به روبان ها میکنید و تصمیم میگیرید که دنبالشون برید. اما قبل از اینکه برید یه نگاه به تیپ و استایل تون میندازید تا ببینید لباس هاتون در چه حاله. خب چه لباسی پوشیدی / دوست داری بپوشی؟ (( مهمه داداش🗿📿 ))

وقتی از همه چیز مطمئن شدی راه رو در پیش میگیری و حرکت میکنی. صدای حیوانات وحشی کمتر میشه و به نظر میاد که از تو دورتر شدن. نفس راحتی میکشی و با استرس شروع به حرکت میکنی. کمی از مسیر رو طی میکنی که ناگهان یک نفر جلوی چشمهات رو میگیره. دستای خیلی سردی داره و اصلا احتمال نمیدی که یکی از دوستات باشه. میخواستی جیغ بزنی که اون صدا بهت میگه در یه صورت میزارم ادامه راه رو طی کنی بدون اینکه من کاری بهت داشته باشم داداش خوب گوش کن. الان با من تلپورت میکنی به شهر ولی اصلا بهم نگاه نمیکنیا چیز فهم شد؟ میری یه مغازه گل فروشی همین طرفا و برام دو تا شاخه گل قرمز و آبی میخری اوکیه؟ واکنشت چیه؟

هر کاری که کردی بلاخره اون موجود تو رو ول میکنه و تو جرئت نگاه کردن بهش رو نداری. اون در عرض یک ثانیه غیب میشه و بلاخره میتونی نفس راحتی بکشی. چه تو شهر باشی و چه تو جنگل باز هم روبان ها رو میبینی و دوباره دلتو میزنی به دریا و میری دنبالشون. اینبار به یه آدم میرسی که به نظر میاد دوست خودته. مثل دوستت یه هودی آبی پوشیده و موهاش هم همون حالته. سریع میکنی و از پشت بغلش میکنی. اما دوستت بهت میگه که من اونی نیستم که فکر میکنی و یه خنده عجیب و غریب میکنه. نگران میشی و ازش فاصله میگیری. حرکت بعدیت چیه؟

هر کاری کردی اون همینطور ثابت وایساده و تکون نمیخوره. تصمیم میگیری بی خیال روبان ها بشی و به سرعت فرار میکنی داخل جنگل. اما هر جا میری بازم روبان وجود داره. داری فرار میکنی که ناگهان یه موجود عجیب به ظاهر انسان میبینی که قدش خیلی بلنده و صورتش رو با ماسکی پوشونده. یه کتاب دستشه و دستکش سفید پوشیده. اون بهت یه کارت با عنوان مامور حرفه ای نشون میده و بهت میگه که مسئولیتش پیدا کردن بچه هایی عه که تو جنگل گم میشن و ازت میخواد باهاش بیای. برای اینکه بهش اعتماد کنی کلی مدرک هم همراهشه. قبول میکنی؟

بلاخره مجبور میشی باهاش بری. یه مدت طولانی رو داخل جنگل دارید قدم میزنید که باز هم متوجه روبان ها میشید. تصمیم میگیرید دیگه توجه نکنید و از مرد میپرسید که این روبان ها چی هستن؟ اما اون بهتون جواب نمیده و باعث میشه بهش شک کنید. بعد از مدتی بهش مشکوک میشید و میفهمید که اون در واقع یه جاسوسه که داره تو رو به سمت اربابش میبره. عکس العملت چیه؟

در همین فکر هایی که ناگهان اون مرد یه تماس تلفنی دریافت میکنه و بهت میگه خیلی بد شد من باید برم خودت راهتو پیدا کن و زیر لب لعنتی میفرسته و سریع به اعماق جنگل فرار میکنه. همچنان روی زمین روبان میبینی. اما انگار بیشتر شدن و نشون میده نزدیک شدی. دنبالشون میری و ناگهان به یه خونه عجیب میرسی که به نظر میاد یه سیرک هیجان انگیزه. همه جا رو بادکنک زدن و فضای داخل خونه خیلی قشنگه. همون لحضه ناگهان مردی با صورت عجیب با لباس های سیاه که دایره های رنگی داره و یه کلاه شعبده بازی رو سرشه بهت لبخند میزنه و بهت بادکنک میگه و تو رو به چای دعوت میکنه. تو چی کار میکنی؟

اون آدم متوجه ترست شده پس با نگرانی ازت میپرسه حالت خوبه؟ چی شده؟ و بعد ناگهان چهره اش به یه لبخند بزرگ تغییر پیدا میکنه. و میگه نکنه ازم می///ترسی؟ تو چی میگی؟ (( این حرفا رو تو ذهنت میگی ))

اون موجود بهت میگه نمیخوای چیزی بگی؟ اشکالی نداره. من بهت راه شهر رو نشون میدم بهم اعتماد کن و بعد بهت یه بادکنک میده و راهی رو برات مشخص میکنه که به شهر بری و تو با سرعت ازش دور میشی همونطور که اون نگات میکنه. بلاخره به یه شهر ساحلی میرسی و نفس راحتی میکشی. شب شده و همه چیز داخل تاریکی فرو رفته. به دوستان زنگ میزنی تا حالشون رو بپرسی اما ناگهان موجودی جلوت ظاهر میشه.....سوال امتیاز نداره🗿📿

اون موجود بهت لبخند خاصی میزنه و کنارش دقیقا تمام اون موجوداتی که سر راهت دیدی ظاهر میشن و.... برو نتیجه ببین چه اتفاقی برات میوفته🗿📿 امتیاز نداره