
در این داستان، 6 صورت فلکی که نزدیک هم هستند، نقشآفرینی کردند. حالا حساب کنید با دانستن چنین داستانی، به تماشای بارش شهابی برساووشی و صورفلکی اطراف آن بروید. .. ࣪ ˖🍧⅏ .゚∿ ≣ 🍶 ࣪.𖣠𓂅

پدر بزرگ برساوش (آکریسیوس)، فرزند پادشاه افسانهای و شکست ناپذیر شهر آرگوس بوده و صاحب دختری به نام «دانائه» میشود. آکریسیوس از نداشتن فرزند پسر ناراحت بوده و از پیشگوی معبد اراکل میپرسد که آیا امکان ایجاد تغییر در سرنوشت وجود دارد یا نه. پیشگو هم به آکریسیوس میگوید که دانائه صاحب فرزند پسر خواهد شد که او را خواهد کشت! آکریسیوس هم با شنیدن این خبر، دانائه را در قلعهای حبس میکند. امّا از آنجایی که خدایان قدرتهای برتر داشتند، زئوس (از خدایان معروف یونان) که پیش از این عاشق دانائه شده بود، به شکل رگباری از طلا درآمد و بر آن سیاهچال فرو ریخت و همسر دانائه شد. فرزند این دو «برساوش» شد که از او به عنوان پهلوان اسطورهای یاد میکنند. از آنجایی که آکریسیوس همچنان از آینده برساوش میترسید، او و مادرش را در صندوقچهای زندانی کرد و به دریا انداخت. زئوس که از ماجرا خبردار شد، به ایزد دریاها گفت که آبها را ساکن نگه دارد تا مادر و پسر نجات پیدا کند. ایزد آبها، آنها را در ساحل جزیره سریفوس فرود میآورد و ماهیگیری آن دو را از آب بیرون میکشد. در آن جزیره میمانند و برساوش زیر نظر پادشاه بزرگ میشود و با مردانگی و شجاعت آشنا میشود.

به برساوش ماموریت میدهند که سر «مدوسا»ی عجوزه مارموی را از تنش جدا کند. پادشاه با خودش فکر میکرد که برساوش امکان ندارد چنین کاری کند، امّا برساوش که جوان و پرشور بود قبول کرد و رفت که ماموریت را به انجام برساند. در نهایت با طی مسیر پر فراز و نشیب، برساوش این کار را انجام میدهد و سر مدوسا را از تنش جدا میکند. به همین دلیل، صورت فلکی او را به صورت جوانی که یک شمشیر در یک دست و یک سر در دست دیگرش دارد، تصور میکنند. با جدا کردن سر مدوسا، مخلوطی از خون او و حباب دریا، صورت فلکی اسب بالدار (پگاسوس) را ایجاد کرد. این کار برساووش باعث شد دو خواهر دیگر مدوسا، برای گرفتن انتقام او را تعقیب کنند. برساووش هم نامرئی شد و از چنگشان گریخت.

برساوش با اسب بالدارش در راه بازگشت به سریفوس است که در اتیوپی توقف میکند. در آنجا پادشاه قیفاووس و ملکه ذات الکرسی (کاسوییه) هستند. کاسوییه بسیار زیبا بود و به این زیبایی مغرور بود. (در آسمان ذات الکرسی ستارگان دخشانی دارد و در بخش روشن راه شیری است). به خاطر این غرورش، خدای آبها میخواهد از او انتقام بگیرد، بنابراین سیلابی همراه با هیولای آبها، قیطس را به سمت اتیوپی میفرستد. قیطس هم با قدرت به اتیوپی حمله کرد. (قیطس چهارمین صورت فلکی آسمان از نظر وسعت است) قیفاووس راه حلی برای مقابله با این هیولا نمییابد و با ایزدان معبد آمون مشورت میکند. آنها میگویند راه چاره این است که دخترش، آندرومدا را قربانی کند. آندرومدا هم میپذیرد و قرار میشود او را به صخرهای کنار دریا زنجیر کنند که قیطس او را ببلعد. امّا در همین حال که قیطس میخواست او را ببلعد، برساووش از راه میرسد و با چشمان مدوسا (که در دستش بود)، قیطس را جادو میکند و آندرومدا را نجات میدهد و با او ازدواج میکند. (آندرومدا هم صورت فلکی دیگری نزدیک برساوش است)

در نهایت برساوش با سر مدوسا به پیش مادرش برمیگردد امّا میبیند پادشاه او را کنیز خود کرده و به او ستم میکند. وقتی پادشاه دید برساوش واقعا سر مدوسا را آورده بسیار عجب کرد. به محض اینکه صورت مدوسا را مقابلشان گرفت، به سنگ تبدیل شدند. پس از این اتّفاقات، برساوش فقط آرزوی دیدن پدر بزرگش را داشت. همراه با مادر و همسرش به آرگوس رفتند امّا پدربزرگش دیگر در آنجا نبود. به سمت نشانی دیگر او رفتند امّا پیش از اینکه او را پیدا کنند، یک روز برساووش در مسابقات ورزشی شرکت کرد و در اثر دیسکی که پرتاب کرد، دیسک کاملا تصادفی به آکریسوس برخورد کرد و باعث مرگش شد و این چنین، سرنوشتی که به او گفته بودند، به حقیقت پیوست.

در این داستان، 6 صورت فلکی که نزدیک هم هستند، نقشآفرینی کردند. حالا حساب کنید با دانستن چنین داستانی، به تماشای بارش شهابی برساووشی و صورفلکی اطراف آن بروید. بدون شک دانستن این داستانهای اساطیری، سفرتان را متفاوتتر خواهد کرد:))))
ناظر منتشر کن . .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)