پارت 5 ناظر محترم لطفا منتشر کن:) پلیز:))♡
هاگوارتز از همیشه خلوت تر بود هیچکس توی حیاط نبود دراکو کنارم قدم میزد رسیدیم تو سالن دراکو : مثل اینکه همه سر کلاسن دیانیرا : شایدم تو اتاق دراکو : باید بریم اونجا که این اتفاق افتاده رو بررسی کنیم دیانیرا : انگار یه چیزایی میدونی شازده دراکو : بله پس چی فکر کردی دیانیرا : چه اعتماد به سقفی دراکو : بیا همین جاست دیانیرا : هیچ اثری از چیزی نیست سالن تمیز شده دراکو : هوفف به خشکی شانس الان چکار کنیم دیانیرا : بریم دفتر دامبلدور قبل از اینکه چیزی بگه رفتم سمت دفتر رمز؟ دراکو : آبنبات لیمویی / در باز شد و رفتم داخل و در زدم سلام پروفسور دامبلدور : سلام دوشیزه اسمیت اون آدم و پیدا کردید؟ دیانیرا : فعلا نه چرا سالن و تمیز کردید؟ دراکو : دیانیرا آروم باش....پروفسور؟ وقتی اونجا رو تمیز کردن هیچ چیزی نبود؟ / قبل از اینکه دامبلدور چیزی بگه در با شدت باز شد و همون زن سمتم هجوم اورد + دختره ی گستاخ هنوزم اومدی اینجا؟ نکنه اومدی یکی دیگه رو بکشی؟....دراکو یکم عصبی شد و خواست چیزی بگه دستمو به نشونه آروم باش بالا برم و به اون زن نزدیک شدم خانم من درک میکنم شما پسرتون و از دست دادید میدونم فکر میکنید کار منه + من مطمئنم کار توعه از جلو چشمم گمشو دیانیرا : دراکو بیا بریم مثل اینکه خیلیا حرف منو نمی فهمن اینجا موندن چیزیو درست نمیکنه از اتاق رفتم بیرون یه نفر از دور اومد سمتم کمی جلوتر اومد متوجه شدم هریه از دستش ناراحت بودم چون اونم میتونست بهم اعتماد کنه ولی نکرد اومد و روبه روم وایستاد
هری : دیانیرا...دیانیرا : چی میخوای؟ هری : تو ازم ناراحتی؟ دیانیرا من دیانیرا : میتونستی بهم اعتماد کنی اما فقط بهم زل زدی مگه ما بهترین دوستای هم نبودیم؟ چی شد همه چیو فراموش کردی؟ دراکو : پاتر برو کنار ما کار داریم هری : تو چی میگی مالفوی دراکو : من چی میگم؟ وقتی اون زن دو بار به دیانیرا سیلی زد تو کجا بودی؟ وقتی واسه پیدا کردن اون عوضی کمک میخواست تو کجا بودی؟ تو بهش اعتماد نکردی الانم برو کنار هری : دیانیرا من....یه چیزی از اونجا برداشتم دیانیرا : یه لحظه همه چیزو کنار زدم و بهش چشم دوختم چی؟ هری : این دستبند اونجا بود دیانیرا : دستبند و ازش گرفتم و از سالن دویدم بیرون به دستبند چشم دوختم یه دستبند نسبتا کوچیک بود که با مهره های مشکی و سفید پر شده بود دراکو : کجا رفتی؟ دیانیرا : حوصله جر و بحث نداشتم این دستبند عجیب نیست ولی مشکوکه دراکو : دستبند و بده باید برم یه جایی تو نیای بهتره دیانیرا : دستبند و توی دستش گذاشتم و به رفتنش خیره شدم دوباره وارد هاگوارتز شد / رفتم سمت دفتر دامبلدور و روبه روی اون زن نشستم خانم کلارک؟ + باز که اومدی گوش کن پسر جون من نمیدونم چرا داری به اون دختر کمک میکنی ولی اشتباه بزرگی میکنی دراکو : من واسه این حرفا نیومدم این دستبند واستون آشنا نیست؟ + این...این دستبند پسر منه دستبند مایکله دست تو چکار میکنه؟ دراکو : فعلا باید برم + وایسا این دستبند دست تو چکار میکنه دراکو : از دفتر رفتم بیرون و سمت حیاط دویدم دیانیرا این دستبند مال پسرس دیانیرا : اَه فکر کردم یه نشونه از اون آدمه دراکو : حالا سر نخ دیگه ای جز این نداریم....
دیانیرا : الان چطور میشه پیداش کرد؟ دراکو : باید یه راه دیگه پیدا کنیم دیانیرا : میشه...فعلا بریم؟ نمیخوام اینجا بمونم دراکو : بریم دیانیرا من رانندگی میکنم دیانیرا : جوابی ندادم و رفتم و رو صندلی جلو نشستم دراکو پشت فرمون نشست...رانندگی بلدی؟ دراکو : یه چیزایی بلدم میتونم تا لندن برم.....ماشین همینطور حرکت میکرد و سرعتش بیشتر میشد دراکو آروم تر برو دراکو : نمیتونم کنترلش کنم / قلبم ایستاد....نه..نه ترمز بگیر...دراکو : نمیشه گیر کرده....ترمز گیر کرده ماشین سرعتش بیشتر میشد و سمت جنگل میرفت به دراکو نزدیک شدم و فرمون و از دستش گرفتم و سعی کردم کنترلش کنم....ولی تکون نمیخورد پامو روی ترمز فشار دادم ولی گیر کرده بود نه...نه یعنی آخرش بود؟ همه چی قراره همینجا...تو همین جنگل تموم بشه؟ ماشین با درخت بزرگی برخورد کرد دراکو : ماشین به درخت نزدیک تر میشد دستمو روی سر دیانیرا گذاشتم و خم شدم مثل سپری براش شدم نمیدونم چرا ولی نمیخواستم آسیب ببینه دیانیرا : دستش روی سرم بود و مثل سپری برای دفاع از من کنارم بود با درخت برخورد کردیم و تمام شیشه های ماشین خورد شد و توی ماشین با سرعت نور فرود اومد تو همون حالت ایستاده بودیم قلبم تند تند می تپید دراکو حرکتی نمیکرد سعی کردم بلند شم و رو صندلی بشینم نگاهم به دراکو افتاد شیشه توی دستش فرو رفته بود و صورتش زخمی شده بود درا...دراکو؟ دراکو : سوزش عجیبی توی سرم احساس میکردم صدای محو دیانیرا تو سرم تکرار میشد آخ...آخ دیا...دیا؟ خو..خوبی؟ دیانیرا : اشکی از روی گونم سر خورد چی شدی؟ دراکو حالت خوبه؟ چرا این کارو کردی؟ چرا خودتو سپر من کردی؟ دراکو : سرم...سرم درد میکنه
دیانیرا : باید بریم بیمارستان....آروم باش هر لحظه ممکن بود ماشین منفجر بشه و آتیش بگیره دستمو دور گردنش انداختم و از ماشین بردمش بیرون و آروم حرکت کردم سمت جاده دراکو : تو خوبی؟ دیانیرا : به لطف شما حتی یه خراش کوچیکم برنداشتم دراکو لبخند کمرنگی زد و نگاهش و ازم گرفت و به جاده چشم دوخت دیانیرا : سعی نکن فداکاری کنی چون خودت آسیب می بینی ازت ممنونم که کنارمی!...
ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد نشه خواهش میکنم:) میدونی با منتشر کردن این تست چقد خوشحالم میکنی:))پس منتشر کن ناظر مهربونم:)💚☺تنک:) لایک و کامنت فراموش نشه♡♡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
میشه به داستان منم سر بزنید پارت اول تازه منتشر شده♡
ادمین مایل به پین؟
عالیییییییی❤
ممنووون
اول اینکه عالللی بود💜😭
دوم اینکه میشه متیو وارد داستان بشه؟
جدیدا خیلی دوسش دارم😂❤️
ممنووونمم شاید بیاد:))
داستان عالییییی
پارت بعد پیلیز
مرسییی لطف داری:)
منتشر شد
عالیییییییی
مرسییی لاوم:))♡
عالی بود
ممنوون:)♡