پارت 3 ناظر محترم لطفا منتشر کن:) پلیز♡♡
هری : اون...کی بود؟ دیانیرا : نمیدونم به نظرم بهتره برگردیم هاگوارتز از رو زمین بلند شدم و با قدم های آروم به سمت قلعه حرکت کردم واقعا دلم میخواست بفهمم کیه اما دیر شده چون اثری ازش نبود از فکرام بیرون اومدم خودمو جلوی هاگوارتز دیدم رفتم داخل همه چی آروم بود کمی رفتم جلوتر....قلبم ایستاده بود....نه... نه باورم نمیشد کاش خواب بودم یه... یکی از بچه ها روی زمین افتاده بود زبونم قفل شده بود تنها چیزی که گفتم کمک بود نمیدونم کسی صدامو شنید یا نه ولی طولی نکشید تا همه دور اون بچه جمع بشن مک گونگال بهم نزدیک شد....پر...پرفسور خوب میشه نه؟ مک گونگال : نه! اون مرده! دیانیرا : دیگه چیزی از زبونم خارج نشد مک گونگال : چرا تو دقیقا همون لحظه اینجا بودی؟ دیانیرا : متعجب و غمگین بهش خیره شدم...نمیفهمم شما فکر میکنید کار منه؟ من چرا باید این کارو کنم؟ مک گونگال : فعلا تمام شک ها به شماس دوشیزه اسمیت! همراهم به دفتر پروفسور دامبلدور بیا دیانیرا : پوزخند تلخی زدم و دنبال مک گونگال راه افتادم میتونستم از دور نگاه سنگین یه نفر و روی خودم احساس کنم اما نمیخواستم برگردم و با این غریبه که خیلی وقتا متعجب بهم زل میزنه روبه رو بشم وارد دفتر شدیم مک گونگال : بشین.../رو صندلی نشستم دامبلدور : پس اون لحظه شما هم اونجا بودید دوشیزه اسمیت دیانیرا : نه...من وقتی رفتم اون روی زمین افتاده بود باور کنید دامبلدور : ولی همه به شما شک دارن متاسفم! صدای در اومد و یکی وارد شد + ولی من بهش شک ندارم!
صداش واسم آشنا بود برگشتم باورم نمیشد کی این حرف و زده د..دراکو؟ با غرور بهم زل زده بود دامبلدور : دراکو! ولی فقط شما دو نفر کافی نیستید الان همه مدرسه فکر میکنن کار شماس دیانیرا : ولی کار من نبود چرا باور نمیکنید؟ در باز شد و محکم به دیوار کوبید نگاهم به در افتاد یه زن که کلی گریه میکرد و عصبی بود اومد داخل و سمتم هجوم اورد و یه سیلی بهم زد اشکی از روی گونم سر خورد و روی زمین فرود اومد با تنفر تو چشماش خیره شدم × به چه حقی این بلا رو سر بچه من اوردی ها؟ دیانیرا : کار...من نبود صدام گرفته بود سعی کردم نفسی بکشم ولی بغض توی گلوم اجازه نفس کشیدن و ازم گرفته بود دوباره ضربه ای روی صورتم نشست یه بار دیگه دستشو بلند کرد ولی دستش توسط یکی محکم گرفته شد نگاهمو بهش دوختم دراکو دستشو محکم گرفته بود و عصبی بود دراکو : دیانیرا کاری نکرده چرا نمی فهمید؟ شما حق ندارید کسی که بی گناهه رو این طوری بزنید.....من ثابت میکنم کار اون نیست! دیانیرا : چ..چی؟ دراکو : من مطمئنم کار تو نبود بهت کمک میکنم ثابت کنی کار کی بوده! دامبلدور : خانم کلارک آروم باشید هنوز چیزی معلوم نیست دیانیرا ممکنه بی گناه باشه آقای مالفوی پس می خواید به دوشیزه اسمیت کمک کنید و باعث و بانی این اتفاق و پیدا کنید نه؟ دراکو : بله دامبلدور : من این اجازه رو بهتون میدم دراکو : پاشو بریم دیانیرا : از رو صندلی بلند شدم و با قدم های تند از اتاق خارج شدم دراکو : دستتو از رو صورتت بردار دیانیرا : آروم دستمو برداشتم دراکو : صورتت قرمز شده واقعا نمیفهمم چطور می تونن انقد زود قضاوت کنن دیانیرا : تو چطور مطمئنی کار من نیست؟ دراکو : چون وقتی اون بچه مرد من تو رو دیدم تو جنگل پیش پاتر بودی یادت باشه آدم تو یه زمان نمیتونه دو جا باشه تو ام نمیتونی هم زمان تو جنگل و تو قلعه باشی! دلیل منطقیه ولی کسی باور نمیکنه پس تنها راه اینه که اون آدم و پیدا کنیم
از بین بچه ها رد شدیم همه با نفرت بهم زل زده بود هری اونطرف ایستاده بود و متعجب بهم خیره شده بود انتظار داشتم اونم بهم اعتماد داشته باشه اما حالا چی؟ یه اسلایترینی داره بهم کمک میکنه! + به چه حقی این کارو کردی ها؟ × خیلی آدم نفرت انگیزی هستی دراکو : شما دیگه ساکت شید دیانیرا کاری نکرده + تو از کجا میدونی؟ دراکو : به تو مربوط نیست دیانیرا؟ باید از هاگوارتز بریم! دیانیرا : کجا؟ دراکو : یه جایی پیدا میکنیم فقط باید بریم این بچه ها هیچی حالیشون نمیشه دیانیرا : آها...من تو لندن یه خونه دارم کوچیکه ولی خوبه دراکو : خب همونجا میریم پدرم نباید چیزی بفهمه چون اگه بفهمه دارم به یه دورگه کمک میکنم از خونه پرتم میکنه بیرون دیانیرا : من میرم وسایلمو جمع کنم سرمو انداختم پایین و از پله ها بالا رفتم و وارد اتاقم شدم وسایلمو تو چمدون گذاشتم و چمدون و دنبال خودم بردم بیرون دراکو کنار اتاق به دیوار تکیه داده بود آروم زیر لب گفتم بریم؟ دراکو : آره....کنارش قدم برمیداشتم الان قطار مارو جایی نمیبره دراکو : تو جنگل یه ماشین مشکی پارک شده بود نمیدونم سالمه یا نه ولی شاید بتونیم باهاش بریم لندن دیانیرا : چرا تعقیبم کردی؟ دراکو : چون میخواستم ببینم واقعا کار تو نیست و وقتی دیدم تو جنگلی مطمئن شدم رسیدیم دراکو : رانندگی بلدی؟ آخه تو هنوز 17 سالت نشده دیانیرا : سوار شو یه چیزایی بلدم دراکو زد زیر خنده و گفت : من هنوز میخوام زنده بمونم هنوز جوونم دیانیرا : از حرفش خندم گرفت نترس زنده میمونی در ماشین و باز کردم و پشت فرمون نشستم دراکو ام کنارم.....پامو روی گاز فشردم ماشین شروع به حرکت کرد از جنگل رفتیم بیرون دراکو : دست فرمونت بد نیست دختر دیانیرا : بله...ما اینیم دیگه
فکرم درگیر بود ولی چرا باید بهم کمک کنه؟ این آدم کیه که این کارو کرده؟ از کجا باید پیداش کنیم....چند ساعتی بدون حرف سپری شد جلوی خونه کوچیکی ماشین و پارک کردم دراکو : اینجاس؟ دیانیرا : خب معلومه وقتی تو عمارت به اون بزرگی زندگی میکنی اینجا واست چیزی نیست آره بیا داخل.....وارد خونه شدیم
ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد نشه خواهش میکنم:) میدونی با منتشر کردن این تست چقد خوشحالم میکنی؟ منتشر کن ناظر مهربونم:))💚☺تنک:) لایک و کامنت فراموش نشه:)♡♡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تا ۲۶۰ تایی شدنم به هرکی فالوم کنه ۵۰ امتیاز میدم و بک میدم ✨️💜
شاید انتقال امتیاز یکم طول بکشه ولی حتماااا میریزم و بک میدم😶💞
پس سریع برید فالوم کنید:)))💙😭
ادمین مایل ب پین؟
بک میدم:)
های!
یه نویسندم تو یه اکانت جدید❦︎
اکانت قبلیم به دلایلی پرید ._.
خوشحال میشم ازم حمایت کنی و به داستانم سر بزنی!3>
امیدوارم ناراحت نشی^^
[اگر کامنتم مزاحمه حذف کن]
راستی بک میدم:)
تـسـتجـدیـدم!)))
چجوری توصیفش کنم؟؟...هااانتنننننن..بی نظیررر
واییی هارتمم تنککک:))مث شما لیدی:)♡
Nice
تنکک
گیگیلیییی پارت جدید
😂💚تنک
عالیییییی
مث شما:))تنک
عالییی بودددد:)))
ممنووون کیوتمم:))♡