من یه گِلایولَم که تو این سرزمین شوم
راهم به قبرو سنگِ گرانیت میرسه
هر روز به قتل میرسمو شعر من فقط،
به انتشار شعله ی کبریت میرسه
دردم هزار ساله مثه دردِ حافظه،
درمونشم همونیه که کشف رازیه
نسلی که سر سپرده ی عصر حَجَر شده
به ساقیای ارمنیِ پیر راضیه
وقتی که زندگی یه تئاتر مزخرفه
تنها به جرعه های فراموشی دلخوشم
راسکول نیکُف یه پیرزنو شقه کرده و من،
با اون تبر فرشته ی الهامو میکشم...
هی مسt میکنم مثه یه بطری شراب
که وقتی پاش بیافته یه کوکتل مولوتوفه
یه مجرم فراری شدم که تو زندگیش
درگیر یه گریزه بدون توقفه
هی مسt میکنم مثه یه بطری شراب
که وقتی پاش بیافته یه کوکتل مولوتوفه
یه مجرم فراری شدم که تو زندگیش
درگیر یه گریزه بدون توقفه
فرقی نداره جاده ی چالوس و راهِ قم
من مسtی ام که خوش داره رانندگی کنه
جر از دیشب رو این آهنگه قفلیم