matio and you

رفتم سر میز اسلیترین دراکو و متیو برام جا نگه داشته بودن..........وقتتون رو نمی گیرم بعد صحبت های دامبلدور با کسانی که می گفتن ارشدن ما رو به خوابگاه ها بردن دم در ارشد گفت: به دلیل کمبود جا بعضی از دختر ها و پسر ها خوابگاه های قاطی دارند

اسم ها خوانده شد بعد گفت: صابرینا و متیو اه با یه پسر هم اتاقی بدم ولی برام فرق نداشت امشب خوابم نبرد متیو هم همینطور ولی متیو هر چند دقیقه به من نگاه می کرد

بالاخره صبح شد...... اول با اسنیپ کلاس داشتیم اصلا حوصله ندارم برم...... ـبعد کلاس..... دراکو اومد و به من و متیوگفت بریم کافه؟گفتم: نمی دونم(دراکو: د صابرینا: ص متیو: م) بریم جنگل ص: باشهد: باشه

رفتیم جنگل...... قدم زدیم...... همه بچه های گریفیندور یه جوری نگاه می کردن ما رو انگار جن دیدن... خواستیم بر گردیم..... هری پاتر گفت کارت دارم... م و د گفتن: ولش کن ص: شاید نیاز به کتک دارهو زدیم زیر خنده

هری: ه........ رفتم پیش هری گفت: با اینجور آدما نگرد گفتم: اونوقت به توچه ه: اونا مرگ خوار می شن گفتم: منم می شم از کنارش رد شدم و گفتم اگر دوباره تو کارای من دخالت کنی هر چی دیدی از چشم خودت دیدی

گفت مثلا:انقدر می زنمت که خون بالا بیاری.....؟ه: خوب بزن ببینمچقدر زور داری انقدر بلند حرف می زدیم که همه دورمون جمع شده بدنحتی د و م اومد جلو خواست یک مشت بزنه د اومد جلو گفتم: نمیخواد ضعیفه از پسش بر میامبعد یک مشت دیگه زد مشتش رو گرفتم و دستشو بیچوندم