پارت آخر ناظر محترم...ناظر عزیز لطفا لطفا منتشر کن آخه چرا رد میکنی💔😔
برش داشتم و نامه رو باز کردم نوشته بود ( سلام امیدوارم نامه به دستت برسه خیلی زود بیا به این آدرس توی نامه وگرنه جون اون آگرست کوچولو و خودت تو خطره ! ) برای یه لحظه قلبم ایستاد نگاهمو از نامه گرفتم و به آدرین خیره شدم اونم مات و مبهوت به نامه زل زده بود نگاهمو ازش گرفتم همراهم نیا نمیخوام جونت به خاطر من به خطر بیوفته آدرین : مرینت من هر جا بری باهات میام نگران من نباش مرینت : این ماجرا به من مربوطه نمیخوام بیای آدرین : ولی اسم منم بود حتی اگه به منم ربطی نداشته باشه تنهات نمیزارم تا آخرش باهاتم مرینت : ولی یه شرط داره حتی اگه جونم تو خطر باشه سعی نکن نجاتم بدی آدرین : اگه قبول نمی کردم نمیتونستم باهاش برم....باشه
مرینت : رفتم سمت ماشین و در و باز کردم و سوار شدم.....آدرین نگاهش به بیرون بود و زیر لب چیزی میگفت توی ترافیک گیر کرده بودیم پنجره رو اوردم پایین باد خنکی می وزید و قطره های بارون همراه باد روی صورتم فرود میومد آدرین کلافه چنگی به موهاش زد و دستشو روی فرمون کوبید دستمو روی دستش گذاشتم سعی کردم لبخندی بزنم آروم باش....یکم صبر کن آدرین : نمی فهمم چطور می تونی انقد آروم باشی؟ مرینت : درواقع آروم نبودم حالم خوب نبود ولی به خاطر آدرین فقط لبخند روی لبم بود نگاهمو ازش گرفتم چون میدونم موفق میشیم آدرین : از کجا انقد مطمئنی مرینت : من مطمئنم...چون هیچوقت نمیتونم باخت و قبول کنم امید داشته باش
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
15 لایک
بالاخره منتشر شد ممنون ناظر عزیز😀💚
عالی بود
مرسییی:))
چه قشنگ :')
اگه تونستی بازم داستان میراکلسی بنویس :)
ممنووون:)💙
ممکنه ولی احتمالش کمه لاوم:)
عالی اجووووووو
تنکککک آجی:)💚
خواهش اجی
بک میدم
فالوت کردم بک بده
فالویی