میریم سراغ پارت دوم که بفهمیم چطور سوروس زنده موند نظراتتون فراموش نشه ناظر عزیز منتشر کن😊
وسایلم رو فورا جمع کردم و همونطور که فکرم درگیر بود رفتم تو هال. سوروس هنوز منتظرم بود. با والدینم خداحافظی کردم و بهم گفتن امشب رو خونه پروفسور اسنیپ میمونم. عالی شد! مامانم منو بوسید و گفت: فردا میبینمت. گفتم: منم همینطور.
بدو بدو سمت آسانسور رفتم که دکمه رو بزنم که اسنیپ گفت: باید از پله ها بریم. گفتم: ۴طبقه! پوزخندی زد و گفت: هاگوارتز پر از پله هست. کلی هم طبقه داره. از الان هم عادت کنی خیلی بهتره. گفتم: باشه هرچی تو بگی. ولی چمدون رو چطور ببریم؟ گفت:ورد میگم. اینجوری چمدون بی سروصدا میره پایین. سپس چوبدستیش رو درآورد و گفت: وینگاردیوم له ویوسا! چمدون عین پر کاه بلند شد و اسنیپ کنترلش کرد که کجا پیچ بده و سروصدا نکنه. رسیدیم همکف. یادم اومد که:
۱. رانندگی بلد نیستم. ۲. اگرم بلد باشم حق ندارم به ماشین دست بزنم. ۳. اگرم بتونم رانندگی کنم سوییچ ندارم. ۴. اسنیپ هم ماشین نداره چون جادوگره و لازم نداره. گفتم: ببخشید، ولی با چی قراره بریم؟ تو که جادوگری، ماشین لازم نداری. منم که رانندگی بلد نیستم، حق ندارم به ماشین دست بزنم، سوییچ هم ندارم. اسنیپ لبخندی زد، به ساعتش نگاه کرد و گفت: ماشین وزارت سحر و جادو قراره مارو ببره. همون موقع، ماشین پیداش شد. یه ماشین مشکی قدیمی بود که به واسطه یه شیشه، صندلی های جلو از صندلی های عقب جدا شده بود.
چمدونو گذاشتیم توی صندوق و سوار شدیم. ماشین حرکت کرد. تا چند دقیقه حرفی نزدیم. تا وقتی که اسنیپ گفت: ذهنتو میدونم. میدونم چرا پس افتادی، چون شاهد مرگ من بودی و متعجبی چرا زنده ام. تصاویر توی ذهنم اومدند. دوباره نگینی، ولدمورت، ضربه های کشنده مار، همشون توی ذهنم اومدن. التماس اسنیپ به هری، دادن خاطرات، " چشم هات به مادرت رفته. ". نفس آخر... -یادم نیار، فقط بگو چطور نجات پیدا کردی. گفت: باشه آروم بشین و به حرفام گوش بده. عین بچه های آروم و بی دردسر نشستم و سراپا گوش شدم.
سوروس نفس عمیقی کشید و گفت: من زمانیکه داشتم ضربه هارو میخوردم یه پادزهر توی جیب ردام داشتم (شیشه کوچکی رو درآورد که حاوی مایع آبی رنگی بود) وقتی لرد سیاه از شیون آوارگان بیرون اومد یه فاصله زمانی بین رفتن لرد سیاه و اومدن پاتر بود. تو همون فاصله، با قطره چکان کمی از پادزهر رو روی زخم های گردنم ریختم که جلوی گسترش رو بگیره. بدون کمک سخت بود. کمی زخمم سوخت. واقعیت هیچوقت امتحانش نکرده بودم. شیشه رو توی ردام گذاشتم. پاتر اومد داخل. هیچ امیدی به بهبودیم نداشتم. زمانی که نفس آخر رو کشیدم، نور خیره کننده ای چشمم رو داشت کور میکرد. پس مرگ اینجوری بود. توی حالت بی وزنی بودم. اما قبل از اینکه بالای ابرها برم، انگار داشتم سنگین تر میشدم. تا اینکه، خودم رو تنها روی کفپوش های شیون آوارگان دیدم.
بعد از حدود نیم ساعت، فریاد های شادمانه ای رو شنیدم. متوجه شدم که پاتر جنگ رو برده و لرد سیاه رو شکست داده. به سختی بلند شدم. بدنم درد سنگینی داشت. لباسهام پاره و خون آلود بود. بلند شدم. از شیون آوارگان بیرون اومدم و فورا خودم رو به مک گونگال رسوندم. مک گونگال می خواست بهم حمله کنه که بهش گفتم فقط یک لحظه صبر کنه و بذاره حرفم رو بزنم. با عصبانیت نشست. از تمام برنامه ریزی های دامبلدور گفتم. اینکه خودش گفت که بکشمش با اینکه اصلا دوست نداشتم. اینکه از تمامی بچه های هاگوارتز محافظت میکردم. اینکه تا دم مرگ رفتم و برگشتم.
فقط مک گونگال نبود که اونجا نشسته بود. بقیه اساتید هم نشسته بودن و گوش میدادن. مک گونگال بلند شد. اول به ذهنم خطور کرد که حرفام قانعش نکرده و میخواد منو بکشه، در کمال تعجب، تشویقم کرد، باقی اساتید هم به اون پیوستن. مک گونگال گفت که دامبلدور هیچوقت بهمون انقدر اعتماد نمیکرد. تو مرد بزرگی هستی. باید در مقام مدیر هاگوارتز بمونی. قبول نکردم. گفتم همون معجون سازی رو تدریس میکنم. ولی کاری کردند که انتظار نداشتم. وقتی به اتاق مدیر میرفتم که وسایلم رو منتقل کنم به دفتر کار قبلیم، با تابلوی خودم کنار تابلوی دامبلدور مواجه شدم. گفتم: صدامو میشنوی؟ تصویرم گفت: بله. خیلی حس خوبی داشت. مک گونگال پشت سرم اومد و گفت که بعد از اینکه باهام حرف زدی پاتر باهام حرف زد و قانعم کرد که تابلوی تو رو روی دیوار نصب کنم. گفتم: تو باید حتما در مقام مدیر باشی! با عجله وسایلم رو به دفترم بردم و تا الان توی هاگوارتز تدریس کردم. گفتم: مرسی که زنده موندی. امیدوارم که چیز های خوبی ازت یاد بگیرم. راننده روشو برگردوند و گفت: به کوچه دیاگون رسیدیم. سوروس گفت: خب، همین ماشین میبرتمون بن بست اسپینر دم غروب پس نیازی به آوردن چمدونت تا داخل مغازه ها نیست. اسنیپ چند گالیون کف دست راننده ریخت و پیاده شدیم و ماشین رفت. روی تابلو رو خوندم: پاتیل درزدار.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
از دلایلی که اسنیپ جزو شخصیت های مورد علاقم شد:
:)
خیلی قشنگ بودد☆
نه به زیبایی شما:>>>
عالی بودددد💚🫂
عالییی🖤🖤
متشکرممم💚🖇
بی شک از قشنگترین داستان های که خوندممممم❤️✨
🖇💚
دوستان عزیزی که منتظر پارت بعدی هستین
تا دهم خرداد دندون رو جیگر بزارین داستان تازه شروع میشه😁
اصلا اومدم شکایت کنم که پارت بعد رو نمیذاری که اینو دیدن
😅😅😅خداروشکر
پاااااااااررررررتتتتتتتتتت بببببعععععععععدددددد
به کارت ادامه بده خیلی ها منتظرپارت بعد ان
❤✨
💚
ج.چ.ام
خودمم نمیدونم
نه
روش مث سگگگگگگگ کراشم
چرا من به جای اون دختر نیستم!😅😭
دلم براش تنگ شده