11 اسلاید صحیح/غلط توسط: •♡M♡• انتشار: 2 سال پیش 118 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
لتس گو
هلو گایز اینم از پارت 3 هوووو
شرمنده دیر شد چون تستچی برا من خیلی سخت بالا میومد برا همین نشد بزارم
اما این پارتا کلی نوشتم جبرانه دیر گذاشتنم
حالا برین بخونین
راستی لایک و کامنت یادتون نره
در ضمن پارتای قبلم لایک کنین♡♡
کامنتم بزارین که انرژی بگیرم.
راستی اکانتمم فالو کن که راحت پارت بعدیو پیدا کنی و بخونی لتس گو
❣❣❣❣❣
در ضمن بچه ها تستچی برا من خیلی سخت بالا میاد برا شما هم اینطوره؟
چیکار کنم درست شه؟
شروع: *◄থৣ پارت 3 💖থৣ►
از زبون هانا:
یهو از خواب پاشدم و دیدم ساعت 8:30 صبحه،ما ساعت 9 با اون پسرا قرار داشتیم یعنی خاک تو سرمون،قرار اولمون قرار بود انقدر دیر کنیم.سریع رفتم از اتاق بیرونو رفتم تو اتاق یونا
هانا:یوناااااااااااا
یونا:مررررر..... گگگ چته،خونرو گذاشتی رو سرت
هانا:ساعت 8:30 صبحه(با صدای بلند)
بورا:(با خوابالودگی اومد تو اتاق)
چتونه سر صبحی،همرو اسفالت کردین
یونا:هانا حالش خوب نیست هی جیغ جیغ میکنه
هانا:بچه ها ساعت 9 با پسرا قرار داریم،یادتون رفته
بورا:چی😑
یونا:خب حالا مگه چیشده
هانا:نیم ساعته دیگه باید اونجا باشیم و عین خیالتون نیس
یونا:خب حالا...
هانا:هیییی...... من رفتم کارامو بکنم
شما هرکار دلتون خواست بکنین،من اصلا دیگه شمارو نمیشناسم
بورا:فازا ماذا
یونا:ولش کن رد داده،برو مینجی رو بیدار کن و اماده شین
بورا:اوکیه
(پرش زمانی_بعد اماده شدن دخترا_)
هانا:یونا چرا انقد چیز میز برداشتی مگه داریم میریم جن...گ
یونا:محض احتیاط
بورا:خب بریم دیگه،همینجوریش دیرمون شده،دیگه بیشتر این دیر نشه
از زبون هانا:نیم ساعت بعد رسیدیم ساعت 10 بود،
اونجایی که قرار داشتیم خیلی بزرگ بود و یه ساختمان سر بسته هم داشت که دیدیم اون چهارتایی هرکدوم دم ماشیناشون وایسادن,جونگ کوکم اونطرف وایساده بود و تو گوشیش بود,از نیم رخ بهتر بنظر میرسید،اصن چی دارم میگم چل شدما
خواستیم بریم سمتشون که چهار تا مرد جلومونو گرفتن.
یونا:هوی چه مرگ..ته
-همگی نمیتونین برین،هرکدوم با یکی از رییسا باید برین
بورا:واتتت،یعنی چی
-خانم یونا با مستر کیم میرن
خانم هانا با مستر جئون
خانم مینجی با مستر جانگ
و خانم بورا با مستر پارک
هانا:این مسخره بازیا چیه
-همتون نباید پیش هم باشین،هرکدوم جدا باید سنجیده بشین
هانا:سنجیده رو بکن تو قب....رر ماد.... 🤬
کوک:هی اینجا سر گردنه نیستا،مودب باش😠
هانا:تو یکی چی میگی پشمک
(با یه حرکت،کوک،هانا رو چسبوند به خودش و با نگاهی که از صد تا فحش بدتر بود بهش نگاه کرد)
هانا:وقتی دیدم اینطور کرد منم از لجش دستمو گرفتم دور گردنش و بدتر بهش خیره شدم.
احساس کردم جونگ کوک از این حرکتم یکم تعجب کرد ولی دوباره خودشو زد به حالت بیخیالی)
هانا:ببین مستر جئون،اگه عاشقمی لازم نیست انقد بچسبی بهم،فقط اعتراف کن دوسم داری منم شاید بهت افتخار دادم
کوک:اوه که اینطور،........
دوست دارم.
هانا:.......
کوک:هه باور کردی،ببین دختر جون با من بودن ارزوی توعه نه ارزوی من،در ضمن دختر دورم زیاده اگه قرار باشه یکدوما انتخاب کنم تو گزینه اخرمم نیستی چون خیلی پایینی
(کوک،هانا رو ول کرد و رفت سمت ماشینش)
کوک:بیا سوار شو،ببینم چقد استعداد داری
هانا:بعد این حرفش احساس مضخرفی بهم دست داد چون اول باری بود که یکی بهم میگفت براش انقد بی ارزشم,همه تو سازمان برا من میمردن حالا این شده برا ما قوز بالا قوز،دارم براش ببینم کی پایینه و کی بالا.
از زبون یونا:در همین حین که دیدم هانا و جونگ کوک باهم درگیرن من رفتم سمت تهیونگ.
یونا:این مسخره بازیا چیه در میارین
تهیونگ:مسخره بازی؟
یونا:اره مسخره بازی،سنجیده بشیم یعنی چی؟
تهیونگ:به جیمین نگاه کرد:خیلی حرف میزنه
یونا:(سرشو از بقل گرفتم و اوردم جلو خودم):وقتی دارم باهات حرف میزنم،ادم باش و بهم نگاه
تهیونگ:هی چیکار میکن....(خواستم هلش بدم کنار که دستمو گرفت و چسبوندم به ماشین)
یونا:چیه،فکر کردی انقد قدرتشو ندارم که نزارم هلم بدی.
تهیونگ:چی بود اسمت؟یونا بودی، عا اره یونا
ببین یونا، حرمت دختر بودنتو نگه داشتم واگر نه..
یونا:و اگر نه چی؟
تهیونگ:و اگر.... (تا اومدم دستشو بگیرم و جامونا عوض کنم اون محکمتر گرفتم و زل زد به چشمام. بعد این حرکتش که بهم خیلی نزدیک بود دیگه نتونستم جداش کنم یعنی انگار نخواستم جداش کنم)
یونا:دیگه فکر نکنم نیازی به سنجیدن باشه.
تهیونگ:اگه انقد دوست داری خودتو به من بچسبونی بگو،لازم نیست از این ترفندا استفاده کنی،البته اگه حتی بگی دوسمم داری هیچوقت
تو رو به عنوان یه دختر تو زندگیم نمیبینم.
هریییی(دستمو از دستش جدا کردم و هلش دادم و رفتم تو ماشین )
یونا:منو به عنوان یه دختر نمیبینه،چقدر برام مهمه، وایییی مردمم،تیمارس.... تانی
از زبون مینجی:داشتم به جیهوب نگاه میکردم که دیدم داره میاد نزدیکتر
جیهوب:که اینطور دیشب درا رومون میبندی.الان سر جات تکون نمیخوری،ببین این کله شق بازیات، کار دستت میده ها
مینجی:ببین دیشب که حقتون بود،اون که هیچی، الانم که به نظر خودم لازم ندارم کسی مثل تو بخواد منو بسنجه پس اینم هیچی.در ضمن شما فقط لب و دهنید، میگید ولی عمل نمیکنید.
جیهوب:چون انقد مهم نیستید که بخواییم وقتمونا صرف شما کنیم.
اطرافتو ببین،کوک و هانا،تهیونگ و یونا، بورا جیمین.... میبینی همتون دنبال توجهین،یکی از ما هارو هدف گرفتین.اما میدونی این کارا تکراریه،خودم به شخصه اطرافم زیاد دختر مثل تو هست پس فکر نکن
با این قلدر بازیات،بهت حسی پیدا کنم
مینجی:مستر جانگ حالا ببین کی گفتم،این خط اینم نشون،خودت یروزی ازم درخواست میکنی که باهات وقت بگذرونم
جیهوب:تلاشتو بکن
مینجی:به امتحانش میارزه
از زبون جیمین:همه دخترا رفته بودن پیش یکدوم پسرا اما بورا نیومد سمت من،همینطوری الکی به اطراف نگاه میکرد منم رفتم سمتش.
جیمین:تعجبیه تو مث رفیقات نیومدی سمتم
بورا:حرف زدن با ادمایی مث شما،فقط بی احترامی به خودم ادمه
جیمین:چرا؟😏
بورا:دلیلشو خودت بهتر از من میدونی
(اینو گفتم و رفتم)
جیمین:فکر کردم الان ماهم مثل بقیه بحثمون میشه اما اون فقط با یه جمله کوتاه حرف و تموم کرد.خیلی رو مخ....ه با این کاراش
از زبون هانا:بعد چند دقیقه یه مرده اومد و نامحسوس به همشون یه حرفی زد که دیدیم همشون سریع دارن میرن.
هانا:کجا؟؟؟مگه قرار نبود با اینجا اشنا شیم.
تهیونگ:یه کاری پیش اومده،سریع باید بریم
داشتیم رد میشدیم از دخترا که یونا اومد و اومد و خودشو زد به من
تهیونگ:چیکار میکنی😠
یونا:هیچی شرمنده..
بعد چند دقیقه اون چهار تا رفتن.
مینجی:خب چیکار کنیم
یونا:میریم دنبالشون
بورا:دیوونه شدی؟
یونا:شاید
هانا:پایتم ولی از کجا لوکیشنشونا گیر بیاریم
یونا:اونش پا من😏
هانا:باز چه نقشه ای تو سرته
بورا:نکنه...
نگو همینه که فکرشو میکنم
یونا:دقیقا همونه که فکرشو میکنی😏
هانا:میشه واضح صحبت کنین
بورا:یونا الکی نخورد به تهیونگ از عمد خودشو زد که یه دستگاه ردیاب بهش وصل کنه
مینجی:واتتت چه عکس العمل سریعی
یونا:معلومه
مینجی:اونوقت از کجا ردیاب داشتی
یونا:ادم همیشه باید با تجهیزات باشه
هانا:حالا کجاش گذاشتی
یونا:معلومه تو جیب لباسش
بورا:رفیق خودمی
یونا:خب دیگه حرف بسه،بیایین حرکت کنیم
مینجی:باشه ولی نمیدونم چه دلیلی داره الان ما بخواییم بریم دنبالشون
یونا: شاید شانس باهامون یار بود و تونستیم اطلاعات ازشون بدست بیاریم
مینجی:خوبه ولی بازم ما هیچ تجهیزاتی نداریم
یونا:مهم نیست،الان که قرار نیست مستقیما بریم دنبال تهیونگ،متوجه میشه، باید بزاریم اول برن اونجا بعد میریم همون لوکیشن،تو این تایم باقی مونده هم میگیم وسایلارو بیارن
هانا:مطمعنی تو انسانی یونا🧐
یونا:چرا چرت میگی
هانا:اخه عجیبه تو 5 دقیقه یه نقشه به این تمیزی کشیدی 🧐
یونا:اگه توهم یکم بیشتر این ماموریتا حدی بگیری میتونی مثل من تو 5 دقیقه،نقشه به این تمیزی بکشی
هانا:شاید.. 🧐
مینجی:خب دیگه حرف اضافه بسه،همینطوریش وقت تلف شده
از زبون هانا:بعد اینکه وسایلارو برامون اوردن ماهم مستقیما با یه ماشین رفتیم سراغ همون لوکیشن،نیم ساعت بعد دیدم یکم راه داره عجیب میشه انگار یجای پرت و دور از شهر داشتیم میرفتیم
هانا:بچه ها اینجا یکم خطر.....ناک نیست؟
بورا:وای چقد دلم واسه خط... ر تنگ شده بود
مینجی:فکر کنم قراره یکم خوش بگذره😈
یونا:فکر نکن مطمعن باش
مینجی:فقط یونا مطمعنی خودمونا تو دردسر نمیندازیم اگه بفهمن ما تعقیبشون کردیم،بد اوضاع خیط میشه ها
یونا:نترس،اینا کاری نمیتونن با ما بکنن..
بعد یه ربع رسیدیم به همون لوکیشن،ماشین تهیونگم همون بغل بود،یه خونه روبرومون بود مثل همون خونه تهیونگ اینا اما کوچیکتر دم دراشم کلی قول تشن بودن
یونا:باید بریم داخل
مینجی:چرا اخه
یونا:ببین حس میکنم اینجا یکم برا اون پسرا خط.. ر داره،میریم داخل اگه فکرم غلط بود یکم اطلاعات جمع میکنیم و برمیگردیم بیرون
اگه هم درست فکر میکردم نمیزاریم کاری باهاشون کنن
هانا:اونوقت به چه علت
یونا:چون ما همینطوریش باهاشون بحثمون شده
حالا اگه جونشونو نجات بدیم،میتونیم یکم اون تصویر بدی که از ما تو ذهنشون دارنا پاک کنیم
در ضمن هوسو به ما چی گفت محافظت از اونا
برای ما باید مهم باشه
بورا:اوکیه من میرم داخل اول بعد بهتون میگم اوضاع از چه قرار ه
یونا:باشه برو
از زبون بورا:یکم رفتم چرخیدم ببینم راهی هست برم داخل که یکی از کارکنای زنشو اونجا دیدم:ببخشید خانم میشه بیایید
+شما کی هستید😨
بورا:منو به عنوان اشپز میخواستن ولی نمیدونم راه اصلی کجاس؟
+ولی اینجا اشپز نمیخواد
بورا:وقتی من میگم میخواد یعنی میخواد
و یکی زدم تو سرش جوری که بیهوش شه:بازم شرمنده😬
و لباساشا پوشیدم و کارتشم برداشتم و رفتم داخل، دیگه کسی بهم شک نمیکرد چون شده بودم همرنگ خودشون، داشتم میرفتم که دیدیم یه مرد داره حرف میزنه با تلفن
£ بله قربان اون چهار تا همشون اینجان، فقط کافیه دستور بدین تا کاریشونا تموم کنیم
بله بله دهمه چی برنامه ریزی شدس
بورا:عجب ادمایی، یونا راست میگفت اونا در خط.... رن😰
سریع با بیسیمی که بهم وصل بود به بچه ها خبر دادم اماده شنو اونا هم بیان
بعد 10 دقیقه دیدم صدا داره از طرف در ورودی میاد، همونطور که انتظار میرفت هانا و یونا و مینجی وارد شدن با لباس بادیگاردا و منو دیدن و اومدن سمتم
بورا:چیکارشون کردین😬
یونا:هیچی یکم نازشون کردیم😉
بورا:سریع باشین بریم داخل
منم یه لباس پوشیدمو باهاشون رفتیم داخل
+چرا دیر کردین،برید داخل اون چهارتا اومدن
هانا:چشم الان میریم
+شما دخترین؟
هانا:بله مشکلی هست؟
+نه نه فکر نمیکردم دختر بفرستن
حالا مهم نیست برید داخل
یونا:حتما😏
وقتی رفتیم داخل،چهارتاشونا دیدم نشسته بودن داشتن چیز میخوردن دور میز،اما یه نگاهی داشتن که نه ترس توش بود نه هیچی،ناسلامتی قرار بود بهشون حمله بشه
از زبون جیمین:الکی راجب مسائل مسخره حرف میزدیم که زمان بگذره که دیدم داره یکم اوضاع مشکوک میشه،یهو همه درا بسته شد
که همون اقای مین شروع کرد به حرف زدن
اقای مین:خب خب خب،بالاخره تنها گیرتون اوردیم
تهیونگ:منظور؟
اقای مین:چقدر منتظر امروز بودم(خنده با صدای بلند)
تهیونگ:فهمیدم دیگه کار از کار گذشته و گیرمون انداختن و همه با گنفت(برعکس) دورمونن،گرچه مهم نبود چون هرجا میبردنمونم ما فرداش در میرفتیم پس زیاد ترسی نداشتیم، اما بین فقط چهار نفر بودن که اون گوشه بدون حرکت وایساده بودن
اقای مین:بالاخره یجا تنها شدین،دیگه نه کسی هست که ازتون مراقبت کنه نه خودتون میتونین از خودتون مراقبت کنین(خنده)
یونا:(وقتی این حرفو زد دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و رفتم جلو و گنفت(برعکس) رو سرش نشونه گرفتم:مطمعنی؟
در همون لحظه بقیه دخترا هم اس.... لح.. شونا در اوردن و سمت بقیشون گرفتن
جیمین:اینجا چه خبره
تهیونگ:نمیدونم
کوک:نقشمون این نبود
جیهوب:وات...
اقای مین:اینجا چخبره، شما دیگه کی این😠
یونا:هیسس صداتو واسه من بالا نبر😠
اقای مین:شما...
هانا:مگه نگفت صداتو واسش بالا نبر دراز بی عقل
یونا:یه چپ چپ به هانا نگاه کردم
هانا:ببخشید🤐(با لبخونی)
..
...
جیمین:اینجا چه وضعشه،این چ... لا کین دیگه🤦♀️
تهیونگ:گیر چه ادمایی افتادیم🤦♀️
..
..
اقای مین:شما کی این؟
یونا:ما هموناییم که قراره تورا به بهشت ببریم
مینجی:بهشت چیه این جهنمم زوری راش میدن
یونا:ببین بچه مامانی دیگه نبینم حوصلت سر رفته دست به کارای خط.. رناک میزنیا،اون چهارتا تنها نیستن
اقای مین:شما کیشونین
مینجی:فرشته نجاتشون،فضولی ایا؟
یونا:ببین حتی اگه هیشکیم نباشن از الان به بعد ما هستیم با ماهم طرفین حالا برو فکر کن ما کی ایم
اوک؟
اقای مین:من از شما نمیترسم
بورا:وقاچ(برعکس) گرفتم زیر گردنش:حالا چی میترسی؟
اقای مین:باشه باشه فقط به من کاری نداشته باشین😨
یونا:اونارو ولشون کن
اقای مین:باشه باشه😨
از زبون هانا:بعد اینکه از اونجا اومدیم بیرون، یعنی هممون هم ما هم پسرا،رفتیم بیرون حیاط
خواستیم جیم شیم که دیدم صداشون اومد
کوک:شما عاشق مایین؟
هانا:چی، چی داری میگی
کوک:فکر نکن نفهمیدیم، شما همون هانا، یونا، مینجی و بورایین نه؟ 😠
هانا:از کجا فهمید(رو به دخترا)
کوک:یعنی انقد خ.... ریم که صداتونا نشناسیم
تهیونگ:اینجا چخبره،چرا مارو تعقیب کردین😠
یونا:بجا تشکرتونه،جلل خالق
تهیونگ:ما از شما خواستیم بیایین کمکمون
یونا:نه نخواستین ولی ما دلمون خواست اومدیم
تهیونگ:هه
یونا:هیچی بهت نمیگم پر.. و نشو
دلم بخواد تعقیب تون میکنم(یه قدم رفت جلو)
دلم بخواد دستگاه میزارم تو جیبت تا بفهمم کجا میری( جلو تر)
بازم دلم بخواد میام نجاتتون میدم(بازم جلوتر )
دل بخواد زنده زنده خاکت میکنم
شنیدی هرچی دلم بخواد(اینو زل زد تو چشم تهیونگ و گفت)😠
تهیونگ:هوووو صداتو بیار پایین😠
مینجی:میخواد نیاره بت.. و.. چه😠
جیهوب:تو دیگه و
چی میگی این وسط
مینجی:خودت چی میگی،همش مثل مزاحما میپری وسط حرفامون😠
هانا:چقدر جالبه، جونشونو نجات دادیم تازه ارثیه باباشونا ازمون طلبکارن
کوک:مگه ما گفتیم
بورا:اصن ما دلمون خواست به شما چه، اَی بابا
جیمین:بالاخره صدا بورا خانما شنیدیم(با حالت تمسخر)
بورا:ببخشید که دوست ندارم مث تو انقد فَک بزنم😒
در حین همین بحثا یهو...
خب گایز تموم شد
چطور بود؟
دعوا بد بالا گرفت نه؟😂
خب برو نتیجه چون یه تیکه هایی از پارت بعدو گذاشتم
فعلا🖐
راستی ناظر خوشحال میشم منتشر کنی تستو🖐
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
15 لایک
سلام بچه ها شرمنده امروز نزاشتم چون امشب چهارشنبه سوری بود و نرسیدم ادامه داستانمو بنویسم
امشب رفتم خونه مینویسم و فردا شب حتما اپ میکنم ولی مطمعن باشید طولانی مینویسم
امیدوارم ناراحت نشده باشید
بعدیییی
گلم جیهوپ عه نه جیهوب😂😂
تند تایپ میکنم اشتباه میشه دیگه🤦♀️😂
😂😂
عالیییییی مثل گل قالییییی😐😂
پتو چرا هرجا میرم هستی دختر؟😂😂
تعقیبت میکنم😐😂
واییییی عالی بود پارت بعدیو زود بزار💙🤍
حتما امشب مینویسم
فردا شب اپ میشه
پارت بعدییییییی
عاااالی :) تستچی چند وقت بود خیلی کند شده بود الان درست شد .
پارتتت بودددد پلیزززز
عالیییییییی بود
پارت بعدییییی